سرباری، لنگۀ بار یا بسته ای که بالای بار حیوان بارکش بگذارند، کنایه از کسی که هزینۀ زندگی یا کار و زحمت خود را به گردن کس دیگر بیندازد سربار شدن: باعث زحمت شدن، بر خرج و زحمت و محنت کسی افزودن
سرباری، لنگۀ بار یا بسته ای که بالای بار حیوان بارکش بگذارند، کنایه از کسی که هزینۀ زندگی یا کار و زحمت خود را به گردن کس دیگر بیندازد سربار شدن: باعث زحمت شدن، بر خرج و زحمت و محنت کسی افزودن
بار اندک که بر بار بسیار گذارند و آن را به تازی علاوه خوانند، مبدل سروار و سرواره. (رشیدی) (آنندراج). علاوه. (ملخص اللغات حسن خطیب) : وجود خستۀ من زیر بار جور فلک جفای یار به سربار برنمیگیرد. سعدی (کلیات چ مصفاص 421). کفارۀ فراغت ایام بیخودی سربار مختتم شده چون روزۀ قضا. شفیع اثر (از آنندراج). بسکه دارد خاطرم شوق سبکباری اثر زندگانی بار و سربار است عقل کاملم. شفیع اثر (از آنندراج). - امثال: خر را سربار میکشد جوان را ماشأاﷲ. سربار مال خر بردبار است
بار اندک که بر بار بسیار گذارند و آن را به تازی علاوه خوانند، مبدل سروار و سرواره. (رشیدی) (آنندراج). علاوه. (ملخص اللغات حسن خطیب) : وجود خستۀ من زیر بار جور فلک جفای یار به سربار برنمیگیرد. سعدی (کلیات چ مصفاص 421). کفارۀ فراغت ایام بیخودی سربار مختتم شده چون روزۀ قضا. شفیع اثر (از آنندراج). بسکه دارد خاطرم شوق سبکباری اثر زندگانی بار و سربار است عقل کاملم. شفیع اثر (از آنندراج). - امثال: خر را سربار میکشد جوان را ماشأاﷲ. سربار مال خر بردبار است
بالاخانه، خانه ای که بالای خانۀ دیگر ساخته می شود، اتاقی که در طبقۀ دوم یا سوم یا بالاتر ساخته شده، خانۀ تابستانی، بالاخانۀ بادگیردار پربار، پرواره، فروار، فرواره، فراوار، فربال، بروار، برواره، غرفه
بالاخانِه، خانه ای که بالای خانۀ دیگر ساخته می شود، اتاقی که در طبقۀ دوم یا سوم یا بالاتر ساخته شده، خانۀ تابستانی، بالاخانۀ بادگیردار پَربار، پَروارِه، فَروار، فَروارِه، فَراوار، فَربال، بَروار، بَروارِه، غُرفِه
بالاخانه، خانه ای که بالای خانۀ دیگر ساخته می شود، اتاقی که در طبقۀ دوم یا سوم یا بالاتر ساخته شده، خانۀ تابستانی، بالاخانۀ بادگیردار پرواره، فروار، فرواره، فراوار، فربال، بربار، بروار، برواره، غرفه
بالاخانِه، خانه ای که بالای خانۀ دیگر ساخته می شود، اتاقی که در طبقۀ دوم یا سوم یا بالاتر ساخته شده، خانۀ تابستانی، بالاخانۀ بادگیردار پَروارِه، فَروار، فَروارِه، فَراوار، فَربال، بَربار، بَروار، بَروارِه، غُرفِه
بار و بستۀ کوچکی را گویند که بر بالای بار و بستۀ بزرگ بندند. (برهان). بار اندک که بر بالای بزرگ گذارند و به عربی آن را علاوه گویند. (انجمن آرا) (غیاث) (جهانگیری). علاوه. (ربنجنی). سربار: جهان پناها معلوم رأی روشن تست که هست در هنر بنده شعر سرباری. نجیب جرفادقانی. تنی کو بار این دل برنتابد به سرباری غم دلبر نتابد. نظامی. ، کسی که بار بر سر نهاده باشد. (غیاث) ، باری که بر سر گیرند. (برهان). بار سر. (غیاث) (جهانگیری). - امثال: سرباری ته باری را میبرد
بار و بستۀ کوچکی را گویند که بر بالای بار و بستۀ بزرگ بندند. (برهان). بار اندک که بر بالای بزرگ گذارند و به عربی آن را علاوه گویند. (انجمن آرا) (غیاث) (جهانگیری). علاوه. (ربنجنی). سربار: جهان پناها معلوم رأی روشن تست که هست در هنر بنده شعر سرباری. نجیب جرفادقانی. تنی کو بار این دل برنتابد به سرباری غم دلبر نتابد. نظامی. ، کسی که بار بر سر نهاده باشد. (غیاث) ، باری که بر سر گیرند. (برهان). بار سر. (غیاث) (جهانگیری). - امثال: سرباری ته باری را میبرد