جدول جو
جدول جو

معنی سراندن - جستجوی لغت در جدول جو

سراندن
چیزی را روی زمین لغزاندن و به جلو حرکت دادن، سر دادن
تصویری از سراندن
تصویر سراندن
فرهنگ فارسی عمید
سراندن
((سُ دَ))
سر دادن، چیزی را روی زمین یا میز یا سطح همواری لغزاندن و به جلو راندن
تصویری از سراندن
تصویر سراندن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

منجمد کردن فسردن کنانیدن: و باشد که اندر چیزی هم زمینی بود و هم تری پس زمینی ورا گرمی پیش آرد و آنگاه تری ورا بفسراند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فسراندن
تصویر فسراندن
((فُ یا فِ سُ دَ))
منجمد کردن، فسرده کردن، فسرانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دراندن
تصویر دراندن
پاره کردن چاک دادن دریدن شکافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رساندن
تصویر رساندن
رسانیدن، کسی یا چیزی را بجائی یا نزد کسی بردن، فرستادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جراندن
تصویر جراندن
جر زدن، پاره کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چراندن
تصویر چراندن
به چرا واداشتن، گردش حیوانات در علفزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستاندن
تصویر ستاندن
بدست آوردن، تحصیل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پراندن
تصویر پراندن
پرتاب کردن، پرواز دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستاندن
تصویر ستاندن
باز گرفتن چیزی از کسی، گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چراندن
تصویر چراندن
گردش دادن حیوانات علف خوار در علف زار برای چرا، به چرا وا داشتن، وادار به چریدن کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رساندن
تصویر رساندن
چیزی یا کسی را به جایی بردن مثلاً مرا تا محل کارم رساند
آگاهی دادن، گفتن مطلبی به کسی
چیزی را به چیز دیگر نزدیک کردن، متصل کردن دو چیز به یکدیگر مثلاً دو سرنخ را به یکدیگر رساند
پرورش دادن، پروراندن
کنایه از باعث ازدواج دو نفر شدن
خبر یا سلام یا مانند آن را به جایی بردن، ابلاغ کردن
دلالت کردن، نشان دادن
وارد کردن
پسوند متصل به واژه به معنای دادن مثلاً آسیب رسان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پراندن
تصویر پراندن
پرواز دادن، پرتاب کردن
به زبان آوردن کلمه به صورت ناگهانی و بداهه
به طور ناگهانی کسی را بیدار کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پراندن
تصویر پراندن
((پَ دَ))
پرواز دادن، پرتاب کردن، افکندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چراندن
تصویر چراندن
((چَ دَ))
علف خورانیدن به حیوانات، چرانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دراندن
تصویر دراندن
((دَ دَ))
درانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رساندن
تصویر رساندن
((رَ یا رِ دَ))
چیزی یا خبری را به کسی دادن، پروراندن، رسانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ستاندن
تصویر ستاندن
((س دَ))
گرفتن، بازگرفتن، ستدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دراندن
تصویر دراندن
پاره کردن، چاک دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پراندن
تصویر پراندن
Eject
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از رساندن
تصویر رساندن
Convey
دیکشنری فارسی به انگلیسی
выбрасывать
دیکشنری فارسی به روسی