جمع واژۀ مرسوم به معنی کتاب مطبوع است. (از متن اللغه). جمع واژۀ مرسوم، به معنی مکتوب است و عامه مراسم و مراسیم را به مکاتیب ولاه اختصاص داده اند. (از اقرب الموارد). فرامین و مکاتیب بزرگان و امراء: من خود (مقریزی) مشاهده کردم مراسیمی که از ملک المنصور قلاور صادر شده بود. (رسالۀ اوزان و مقادیر مقریزی)
جَمعِ واژۀ مرسوم به معنی کتاب مطبوع است. (از متن اللغه). جَمعِ واژۀ مرسوم، به معنی مکتوب است و عامه مراسم و مراسیم را به مکاتیب ولاه اختصاص داده اند. (از اقرب الموارد). فرامین و مکاتیب بزرگان و امراء: من خود (مقریزی) مشاهده کردم مراسیمی که از ملک المنصور قلاور صادر شده بود. (رسالۀ اوزان و مقادیر مقریزی)
سایۀ سر: فوق فلک و عرش بود پایۀ دیگر این سایه کشد رخت به سرسایۀدیگر. محسن تأثیر (از آنندراج). چو خامه سرخط آزادگی کسی دارد که پاشکسته سرسایۀ نهال خوداست. محسن تأثیر (از بهار عجم)
سایۀ سر: فوق فلک و عرش بود پایۀ دیگر این سایه کشد رخت به سرسایۀدیگر. محسن تأثیر (از آنندراج). چو خامه سرخط آزادگی کسی دارد که پاشکسته سرسایۀ نهال خوداست. محسن تأثیر (از بهار عجم)
سراچه. خیمۀ کلان، سرای کوچک. (آنندراج) : بخط خویش سرایی بدین نیکویی و چندین سرایچه ها و میدانها... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 144). امیر برخاست و به سرایچۀ خاص رفت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 511). آنگاه این سرایچه را ویران کنیم و سرایچه ای دیگر بنا کنیم. (معارف بهأولد)
سَراچه. خیمۀ کلان، سرای کوچک. (آنندراج) : بخط خویش سرایی بدین نیکویی و چندین سرایچه ها و میدانها... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 144). امیر برخاست و به سرایچۀ خاص رفت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 511). آنگاه این سرایچه را ویران کنیم و سرایچه ای دیگر بنا کنیم. (معارف بهأولد)
مرکّب از: سر + آسیمه، آسیمه سر. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، شوریده سر، چه آسیمه بمعنی شوریده آمده است. مضطرب و حیران. (برهان) (غیاث)، متحیر. مدهوش. فرومانده. (لغت نامۀ اسدی)، سرگردان. (اوبهی)، سرگشته و دیوانه و شیفته و پریشان و شوریده سر، چه سیمه بمعنی شوریده و پریشان آمده. (آنندراج)، سرگشته. دیوانه. (شرفنامۀ منیری) : گله دار چون بانگ اسبان شنید سرآسیمه از خواب سر برکشید. فردوسی. که پروردۀ بت پرستان بدند سرآسیمه برسان مستان بدند. فردوسی. همه فیلسوفان و دانشوران سرآسیمه و عاجزند اندر آن. شمسی (یوسف و زلیخا)، مرا از خواب نوشین دوش بجهاند سرآسیمه یکی زین زنگیانت. ناصرخسرو. وقت حادثه سرآسیمه و نالان. (کلیله و دمنه)، بسا خفته کز هیبت پیل مست سرآسیمه هر ساعت ازخواب جست. خاقانی. مشتری عاشق آن زلف و رخ و خال شده ست که چو گردونش سرآسیمه و شیدا بینند. خاقانی. باغ جهان زحمت خاری نداشت خاک سرآسیمه غباری نداشت. نظامی. ای سرآسیمه مه از رخسار تو سرو سردرپیش از رفتار تو. سعدی. گرت برکند چشم روئین ز جای سرآسیمه خوانندت و تیره رای. سعدی. سرآسیمه گوید سخن پرگزاف چو طنبور پرمغز بسیارلاف. سعدی
مُرَکَّب اَز: سر + آسیمه، آسیمه سر. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، شوریده سر، چه آسیمه بمعنی شوریده آمده است. مضطرب و حیران. (برهان) (غیاث)، متحیر. مدهوش. فرومانده. (لغت نامۀ اسدی)، سرگردان. (اوبهی)، سرگشته و دیوانه و شیفته و پریشان و شوریده سر، چه سیمه بمعنی شوریده و پریشان آمده. (آنندراج)، سرگشته. دیوانه. (شرفنامۀ منیری) : گله دار چون بانگ اسبان شنید سرآسیمه از خواب سر برکشید. فردوسی. که پروردۀ بت پرستان بدند سرآسیمه برسان مستان بدند. فردوسی. همه فیلسوفان و دانشوران سرآسیمه و عاجزند اندر آن. شمسی (یوسف و زلیخا)، مرا از خواب نوشین دوش بجهاند سرآسیمه یکی زین زنگیانت. ناصرخسرو. وقت حادثه سرآسیمه و نالان. (کلیله و دمنه)، بسا خفته کز هیبت پیل مست سرآسیمه هر ساعت ازخواب جست. خاقانی. مشتری عاشق آن زلف و رخ و خال شده ست که چو گردونْش سرآسیمه و شیدا بینند. خاقانی. باغ جهان زحمت خاری نداشت خاک سرآسیمه غباری نداشت. نظامی. ای سرآسیمه مه از رخسار تو سرو سردرپیش از رفتار تو. سعدی. گرت برکند چشم روئین ز جای سرآسیمه خوانندت و تیره رای. سعدی. سرآسیمه گوید سخن پرگزاف چو طنبور پرمغز بسیارلاف. سعدی
سرای کوچک، خانه اندرونی خلوتخانه، صنودقچه ای که درون صندوق بزرگی بود، قفسی بی ته که مرغان خانگی را در زیر آن نگاهدارند. یا سراچه آدرنگ. دنیا. یا سراچه ضرب. ضرابخانه دار الضرب. یا سراچه گل. دنیا
سرای کوچک، خانه اندرونی خلوتخانه، صنودقچه ای که درون صندوق بزرگی بود، قفسی بی ته که مرغان خانگی را در زیر آن نگاهدارند. یا سراچه آدرنگ. دنیا. یا سراچه ضرب. ضرابخانه دار الضرب. یا سراچه گل. دنیا