جدول جو
جدول جو

معنی سرآوری - جستجوی لغت در جدول جو

سرآوری
(سَ وَ)
گرد آوری. (آنندراج) (غیاث). نگهبانی:
اگر بجاست دل اعضا همه بجای خودند
کند سرآوری گله را شبان تنها.
نعمت خان عالی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سرآویز
تصویر سرآویز
(دخترانه)
آنچه به سر می آویزند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سرآخور
تصویر سرآخور
اسبی که در طویله از همۀ اسب ها بهتر باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرکوبی
تصویر سرکوبی
فروکوفتن دشمن و او را خوار و زبون ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرداری
تصویر سرداری
سپهسالاری، فرماندهی سپاه، کنایه از ریاست ایل و طایفه
نوعی یقه، نوعی لباس مردانۀ بلند که پشت آن چین دار بود و روی لباس های دیگر می پوشیدند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برآورد
تصویر برآورد
تعیین کردن قیمت و سنجیدن چیزی، تخمین
برآورد کردن: قیمت کردن، سنجیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سخنوری
تصویر سخنوری
شاعری، شعرخوانی، گویندگی، قصه گویی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرگوشی
تصویر سرگوشی
سخن گفتن به صورت آهسته، درگوشی
سرگوشی کردن: آهسته و بیخ گوش با کسی سخن گفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرخوشی
تصویر سرخوشی
خوشحالی، سرور، سرمستی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سروری
تصویر سروری
ریاست، حکمرانی، بزرگی
فرهنگ فارسی عمید
(سَرْ وَ)
ریاست و حکومت و سلطنت و پادشاهی و حکمرانی و فرمانگزاری. (ناظم الاطباء). مهتری و بزرگی. (آنندراج). بزرگی و خدیوی. تفوق. (ناظم الاطباء) :
به سروری و امیری رعیت و لشکر
پذیردت ز خدا گر روی بحکم تبار.
ابوحنیفۀ اسکافی (از تاریخ بیهقی).
اگر تو ز آموختن سر نتابی
بجوید سر تو همی سروری را.
ناصرخسرو.
بر خلق جهان فضل بدین جوی ازیراک
دین است سر سروری و اصل معالی.
ناصرخسرو.
نه هرکه بست کمر راه سروری ورزد
نه هرکه داشت زره نهمت خطر دارد.
مسعودسعد.
سروری چون عارضی باشد نباشد پایدار
پای دارد سروری بر تو چو باشد جوهری.
سوزنی.
سروری را اصل و گوهر برترین سرمایه است
مردم بی اصل و بی گوهر نیابد سروری.
سوزنی.
سروری بی بلا بسر نشود
صفدری بی مصاف برناید.
خاقانی.
چرخ مدوراز شرف عرش مربع از علو
طوف در تو میکنند از پی کسب سروری.
خاقانی.
ز هر کس کو به بالا سروری داشت
سری و گردنی بالاتری داشت.
نظامی.
سر از دولت کشیدن سروری نیست
که با دولت کسی را یاوری نیست.
نظامی.
خدایی کآدمی را سروری داد
مرا بر آدمی پیغمبری داد.
نظامی.
از نفس پرور هنروری نیاید و بی هنر سروری را نشاید. (گلستان سعدی).
همان به که لشکر بجان پروری
که سلطان به لشکر کند سروری.
سعدی.
که عالم در دو عالم سروری یافت
اگر کهتر بد از وی مهتری یافت.
شبستری.
فلک چون سروری بخشد کسی را
کند پیوند او نیک اختری را.
امیرخسرو دهلوی.
دار ملک سروری جستند خصمان لاجرم
بر سر دارند اکنون کرده سرها سربسر.
سلمان ساوجی.
نه هرکه طرف کله کج نهاد و تند نشست
کلاهداری و آئین سروری داند.
حافظ.
به باد ده سر و دستار عالمی یعنی
کلاه گوشه به آئین سروری بشکن.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(سُ)
محمدقاسم بن حاجی محمد کاشانی، متخلص به سروری، مؤلف فرهنگ مجمع الفرس. از مستعدان روزگار بود. در مائۀ حادی عشره به هند رسید و در لاهور قیام نمود. سروری گوید:
بی دست طلب بدامن پیر زدن
کس را نشود مقام عرفان مسکن
چون رشته که نگشود رهش تا ننهاد
سر بر قدم راست روی چون سوزن.
(از صبح گلشن ص 203).
صاحب مجمع الفرس (سروری) این کتاب (مجمع الفرس) را در سال 1008 هجری قمری در اصفهان تألیف کرد وآن را در سال 1018 بنام خلاصهالمجمع خلاصه کرده. پس در سال 1032 به هند رفت و سپس در سال 1036 به لاهور و از آنجا به تکمیل آن پرداخت. وی در شعر خود را به سروری متخلص نموده و با این تخلص شعر گفته است. (از الذریعه ج 9 ص 443). رجوع به تذکرۀ نصرآبادی ص 291 و ریاض الشعرا و مرآت العالم و فهرست سپهسالار و کشف الظنون و فهرست ریو شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
چیز بسیار خرد و ریزه ها چون قیمۀ سرموری و افشان سرموری. (آنندراج) :
گر به زلف عنبرین دل گاه گاهم میکشد
قیمۀ سرموری خط سیاهم میکشد.
محسن تأثیر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
متکبر و مغرور و سرکش بودن. (مجموعۀ مترادفات ص 321)
لغت نامه دهخدا
(سَ وَ)
دهی است از دهستان جلگۀ شهرستان گلپایگان دارای 590 تن سکنه. آب آنجا از چشمه و قنات تأمین میشود. محصول آن غلات و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
ادیبی، شاعری گویندگی، فصاحت و بلاغت، خواندن اشعار فارسی (غزل قصیده رباعی مسمط بحر طویل) در موضوعات مختلف (حمد خدا نعت رسول و ائمه مرثیه وصف معمی و لغز و غیره) در شبهای دهه اول محرم و شبهای ماه رمضاه و لیالی زمستان در قهوه خانه ها و تکیه ها و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
رگی است که چون آنرا بگشایند خون از سر و روی انسان کشیده شود قیفال
فرهنگ لغت هوشیار
بسته یا عدلی کوچک که بر فراز بار چارپای بار کش نهند، باری که بر شتر حمل کنند، کسی که مخارج خود را به گردن دیگران اندازند طفیلی، مزاحم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرکوبی
تصویر سرکوبی
مغلوب کردن، فرونشاندن شورش
فرهنگ لغت هوشیار
گرفتن سر چیزی (مانند شمع)، خاموش کردن شمع و چراغ، عمل از سر گرفتن آغاز کار
فرهنگ لغت هوشیار
پارچه ای باریک که نظامیان بر دوش جامه دوزند و روی آن درجه نظامی را نصب کنند
فرهنگ لغت هوشیار
فرتیغی منسوب به ساطور آنچه به ساطور ریزه ریزه شده باشد از سبزی و گوشت و جز آن، دارنده ساطور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زرزوری
تصویر زرزوری
ساری سار رنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زرقوری
تصویر زرقوری
لاتینی تازی گشته پا کلاغی از گیاهان پای کلاغ پا کلاغی رجل الغراب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برآورد
تصویر برآورد
تخمین، دید، تعیین قیمت کردن چیزی، به حدث خرجی را پیش بینی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سروری
تصویر سروری
ریاست پیشوایی سرپرستی، پادشاهی سلطنت، تفوق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برآوری
تصویر برآوری
اجابت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سرآخور
تصویر سرآخور
آخته چی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از برآورد
تصویر برآورد
تخمین، محاسبه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سروری
تصویر سروری
آقایی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سخنوری
تصویر سخنوری
نطق
فرهنگ واژه فارسی سره
تولید، ساخت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آقایی، پیشوایی، خواجگی، ریاست، زعامت، سیادت
متضاد: بندگی، چاکری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
روبرو، مقابل، از پهلو مورب، کم کم
فرهنگ گویش مازندرانی
سربالایی
فرهنگ گویش مازندرانی