- سرآمدن
- به آخر رسیدن، متقضی شدن
معنی سرآمدن - جستجوی لغت در جدول جو
- سرآمدن ((~. مَ دَ))
- به پایان رسیدن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
غلبه یافتن، بر چیزی برتری یافتن
بالا آمدن، ظاهر شدن پدید گشتن، طلوع کردن (خورشید و ستاره)، برجستگی یافتن ور آمدن، ورم کردن، طول کشیدن: دو هفته برنیامد که
غضبناک شدن
خجالت کشیدن
بپایان رسیدن تمام شدن منقضی شدن
پایان یافتن، به پایان رسیدن، تمام شدن
داخل شدن، درون شدن، درون رفتن، بیرون آمدن، خارج شدن
کنده شدن چیزی از جایش جدا شدن، بر آمدن مقابله کردن، یا ورآمدن پس کسی. از عهده مقابله با او برآمدن، آماده شدن خمیر برای نان: این خمیر ورآمده است ببر نانوایی بده بپزند، چاق شدن
((~. مَ دَ))
فرهنگ فارسی معین
بالا آمدن، طلوع کردن، طول کشیدن، بالغ شدن، روا شدن، حاصل شدن 7- گذشتن، توان مقابله و رویارویی داشتن
برتر و بالاتر از دیگران، برگزیده
بانتها رسیدن تمام شدن، مردن در گذشتن، جوش کردن بغلیان آمدن
کفایت کردن
یا پر آمدن قفیز
داخل شدن درون رفتن، بیرون آمدن (از اضداد)، رسیدن، ظاهر شدن، روییدن سبز شدن، واقع شدن
استراحت کردن آسودن، قرار یافتن سکون یافتن، خفتن خوابیدن، از جوش و غلیان باز ایستادن فرو نشستن کف، صبر کردن شکیبا شدن، مطمئن شدن اطمینان یافتن، منزل کردن جای گرفتن، نشستن آشوب رفع شدن فتنه
بالا آمده، ظاهر شده پدیدار گشته، برجسته، ورم کرده
بهبود یافتن: (حالم جاآمد)، آرامش یافتن مطمئن شدن، بهوش آمدن بخودآمدن، یاجاآمدن حال. به شدن بهبود یافتن، یاجاآمدن حواس. بهوش آمدن اقامه. یاجاآمدن دل. ظرامش یافتن مطمئن شدن
باز گشتن عقب رفتن
مملکت، مرزوبوم، اقلیم
کسی که از همگنان بالاتر است حایز اولین درجه ممتاز برگزیده
بالاتر شدن تفوق یافتن: از همه سر شده، مردن درگذشتن
بریدن سر گردن زدن، ناگاه به محلی وارد شدن، سر بر آوردن گیاه از خاک، طلوع کردن آفتاب، رسیدگی کردن وارسی کردن، باز دید کردن کسی یا محلی، رفتن و خبر گرفتن از کسی
برتر بودن، شهیر بودن
کنایه از تکبر و غروری
شروع کردن، آغاز کردن، سردادن
سرفه کردن، سلفیدن
به تنگ آمدن، ملول شدن
بالا آمدن، پدید آمدن، ظاهر شدن، سپری شدن، رو به راه شدن کار و انجام یافتن آن، برجستگی پیدا کردن، ورم کردن
به هم برآمدن: تنگدل شدن، اندوهگین شدن، خشمگین شدن
به هم برآمدن: تنگدل شدن، اندوهگین شدن، خشمگین شدن
بالاآمده، برجسته، ورم کرده، کنایه از مشهور، معروف