- سخین
- ولرم نه گرم و نه سرد، اشکریز اندوهگین مرد کج بیل
معنی سخین - جستجوی لغت در جدول جو
- سخین
- گرم، مقابل سرد، دارای حرارت
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
آرد توله آرد هاله آشی که با آرد پزند و مردم درویش خورند
کفش گرم خواستن، گرم کردن، گرمی خوردن گرم کردنبر گرمی چیزی افزودن، گرمی خوردن داروی گرم خوردن مقابل تبرید
گرم کردن
مهمیز، تازیانه
سخت، ستبر ستبر و سخت، محکم استوار، غلیظ، حلیم بردبار بارزانت رزین
چرکین ریم آلوده
زندان سخت، دفتر زندانیان، جایگاهی در دوزخ ثابت دایم، سخت شدید
نادان کم خرد، چابک زرنگ، سست: اندیشه رای، نازک: ابر، کم بافت سست باف: جامه ناقص عقل کم خرد، ضعیف، پست دون
شوربای گرم کرده خوراک گرم کرده سخن: بودنی بود می بیارا اکنون رطل پر کن مگوی بیش سخون. (رودکی 1107)
مقابل سستی، مصیبت، بلا
پشم، خون، پرده
نشستگاه آدمی، ران و کفل چیزی که هنگام خواب و راحت به جهت نرمی سر و گردن در زیر سر نهند و سر بر آن گمارند وآنرا از پشم و پنبه آکنده باشند، بالش
جمع سفینه، کشتی ها کشتی یونانی تازی گشته کاوه فانه چوب شکاف شکافنده چوب شکاف (تیر)
کارد
فربه
جمع سنه، سا ل ها شتان، خشکسال ها همزاد همسال، سونش، زمین چریده، تیزکردن تیغ جمع سنه در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) سالها سنون
فربه، چاق، چربی دار، پرچربی
سنه ها، سالها، جمع واژۀ سنه
سست، سبک، ضعیف، ناقص، سبک عقل
از جنس یخ، کنایه از بی عاطفه
سنجیدن، وزن کردن، سختیدن، برسختن، برای مثال سریر و سراپرده و تاج و تخت / نه چندان کزو برتوانند سخت (نظامی۵ - ۸۴۸)
مؤنث واژۀ سخی، کریم، بخشنده، جوانمرد، رادمرد
مقابل پایین، بالای سر، طرف سر، جانب سر در بستر، بالش و متکا که زیر سر بگذارند، برای مثال گه ریخت سرشک بر سرینش / گه روی نهاد بر جبینش (نظامی۳ - ۵۱۷)
سخن، آنچه گفته شود، کلام، قول، نطق، بیان، گفتار برای مثال بودنی بود می بیار اکنون / رطل پر کن مگوی بیش سخون (رودکی - ۵۴۶)
آوند، ظرف، کاسه، کوزه، دیگ، ظرف مخصوص آب خوردن سگ
سخت از هر چیز، شدید، سخت، نام جایی در دوزخ، دائم، ثابت
چرکین، چرک آلود، ریم آلوده، ویژگی زخمی که چرک داشته باشد