جدول جو
جدول جو

معنی سخین - جستجوی لغت در جدول جو

سخین
گرم، مقابل سرد، دارای حرارت
تصویری از سخین
تصویر سخین
فرهنگ فارسی عمید
سخین(سَ)
گرم: ماء سخین، آب گرم. (منتهی الارب) (آنندراج) (دهار). آب گرم و هر چه که گرم باشد. (غیاث).
- رجل سخین العین، مرد گرم اشک. (منتهی الارب).
، محزون. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
سخین
ولرم نه گرم و نه سرد، اشکریز اندوهگین مرد کج بیل
تصویری از سخین
تصویر سخین
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سمین
تصویر سمین
(دخترانه)
چاق، فربه، ارزشمند و عالی معمولاً در مورد سخن و شعر گفته می شود
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سرین
تصویر سرین
مقابل پایین، بالای سر، طرف سر، جانب سر در بستر، بالش و متکا که زیر سر بگذارند، برای مثال گه ریخت سرشک بر سرینش / گه روی نهاد بر جبینش (نظامی۳ - ۵۱۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سخیه
تصویر سخیه
مؤنث واژۀ سخی، کریم، بخشنده، جوانمرد، رادمرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سمین
تصویر سمین
فربه، چاق، چربی دار، پرچربی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنین
تصویر سنین
سنه ها، سالها، جمع واژۀ سنه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سخیف
تصویر سخیف
سست، سبک، ضعیف، ناقص، سبک عقل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سختن
تصویر سختن
سنجیدن، وزن کردن، سختیدن، برسختن، برای مثال سریر و سراپرده و تاج و تخت / نه چندان کزو برتوانند سخت (نظامی۵ - ۸۴۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یخین
تصویر یخین
از جنس یخ، کنایه از بی عاطفه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تسخین
تصویر تسخین
گرم کردن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
گرم کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از المنجد) (از اقرب الموارد). ضد تبرید. (ناظم الاطباء) (از متن اللغه). گرم کردن که مقابل سرد کردن باشد. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
بمعنی کفش که در پا کنند. (غیاث اللغات) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
اسخینس. در جنگهای ایران با یونان در زمان داریوش بزرگ، وقتی که اهالی ارتری از نزدیک شدن پارسیان آگاه شدند، از آتن استمداد کردند و آتنی ها چهار هزار تن بکمک ایشان فرستادند، ولی در خود ارتری اتفاق و اتحادی نبود و قسمتی از اهالی تصمیم گرفتند از سنگ های زیر آب در اوبه استفاده کرده فرار کنند و قسمت دیگر از جهت طمع ترجیح دادند که شهر را تسلیم شاه پارس کرده پاداشی بگیرند. شخصی اسخین نام پسر نتن چون وضع را چنین دید به آتنی ها گفت به اوطان خود بازگردید چه با این حال اهالی ارتری باعث فنای خود و شما خواهند شد. آتنی ها نصیحت او را پذیرفته برگشتند. بعد سپاه ایران به ارتری درآمد. (ایران باستان ص 670)
لغت نامه دهخدا
(سَ نُ)
اسم یونانی گیاهیست که آن را خلال مأمون گویند و بعربی اذفرخوانند. (برهان) (آنندراج) ، مصطکی هم بنظر آمده. (برهان) (آنندراج) (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(سَ نَ)
لقب مردی از قریش بدان جهت که آش سخینه را ترتیب داده و بدان او را سرزنش میکردند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ نَ)
طعام گرم، نوعی از آش که از آرد و روغن یا از آرد خرما ترتیب دهند. (آنندراج) (منتهی الارب). اردهاله. (صراح) (مهذب الاسماء). اوماج. (صراح) (بحر الجواهر). کاچی. (زمخشری)
لغت نامه دهخدا
نشستگاه آدمی، ران و کفل چیزی که هنگام خواب و راحت به جهت نرمی سر و گردن در زیر سر نهند و سر بر آن گمارند وآنرا از پشم و پنبه آکنده باشند، بالش
فرهنگ لغت هوشیار
جمع سنه، سا ل ها شتان، خشکسال ها همزاد همسال، سونش، زمین چریده، تیزکردن تیغ جمع سنه در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) سالها سنون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمین
تصویر سمین
فربه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکین
تصویر سکین
کارد
فرهنگ لغت هوشیار
جمع سفینه، کشتی ها کشتی یونانی تازی گشته کاوه فانه چوب شکاف شکافنده چوب شکاف (تیر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سدین
تصویر سدین
پشم، خون، پرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سختن
تصویر سختن
مقابل سستی، مصیبت، بلا
فرهنگ لغت هوشیار
شوربای گرم کرده خوراک گرم کرده سخن: بودنی بود می بیارا اکنون رطل پر کن مگوی بیش سخون. (رودکی 1107)
فرهنگ لغت هوشیار
نادان کم خرد، چابک زرنگ، سست: اندیشه رای، نازک: ابر، کم بافت سست باف: جامه ناقص عقل کم خرد، ضعیف، پست دون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجین
تصویر سجین
زندان سخت، دفتر زندانیان، جایگاهی در دوزخ ثابت دایم، سخت شدید
فرهنگ لغت هوشیار
سخت، ستبر ستبر و سخت، محکم استوار، غلیظ، حلیم بردبار بارزانت رزین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخین
تصویر رخین
مهمیز، تازیانه
فرهنگ لغت هوشیار
کفش گرم خواستن، گرم کردن، گرمی خوردن گرم کردنبر گرمی چیزی افزودن، گرمی خوردن داروی گرم خوردن مقابل تبرید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سخینه
تصویر سخینه
آرد توله آرد هاله آشی که با آرد پزند و مردم درویش خورند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چخین
تصویر چخین
چرکین ریم آلوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسخین
تصویر تسخین
((تَ))
گرم کردن، بر گرمی چیزی افزودن، گرمی خوردن، داروی گرم خوردن، مقابل تبرید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سخیف
تصویر سخیف
سبک
فرهنگ واژه فارسی سره