جدول جو
جدول جو

معنی سخولند - جستجوی لغت در جدول جو

سخولند
(سُ لَ)
چاشنی گر. (استینگاس)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ساوند
تصویر ساوند
(دخترانه)
نام روستایی در نزدیکی کرمان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سوگند
تصویر سوگند
(دخترانه)
شاهد گرفتن خدا یا بزرگی را گویند، قسم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آخوند
تصویر آخوند
ملاّ، معلم، عالم روحانی، واعظ و پیشوای مذهبی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سروبند
تصویر سروبند
عهد، زمان، وقت، هنگام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سربلند
تصویر سربلند
سرافراز، سرفراز، مفتخر، با افتخار
سربلند ساختن: کنایه از کسی را سرافزار کردن، مفتخر ساختن
سربلند شدن: کنایه از سرافراز شدن، مفتخر گشتن
سربلند کردن: کنایه از سربلند گردانیدن
سربلند گشتن: کنایه از سرافراز شدن، مفتخر گشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سخوان
تصویر سخوان
استخوٰان، هر یک از قسمت های سختی که اسکلت مهره داران را تشکیل می دهد، عظم، ستخوٰان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خورند
تصویر خورند
درخور، شایسته، سزاوار، لایق، مناسب، ارزانی، سازوار، اندرخور، فراخور، باب، محقوق، خورا، فرزام، شایان، مستحقّ، شایگان، صالح، بابت برای مثال اگر به همتش اندر خورند بودی جای/ جهانش مجلس بودی سپهر شادروان (قطران - ۳۱۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سوگند
تصویر سوگند
قسم و عهد، در اوستا، سئوکنته به معنی گوگرد است و سوگند خوردن یعنی خوردن گوگرد که نوعی آزمایش برای تشخیص گناهکار یا بی گناه بوده که در قدیم مقداری آب آمیخته به گوگرد به متهم می خورانیدند و از تاثیر آن گناهکار بودن یا بی گناهی او را تعیین می کردند
سوگند بقراط: سوگند پزشکی، قسمی که پزشک یاد می کند که وظیفه خود را نسبت به بیمار به درستی انجام بدهد
سوگند پزشکی: قسمی که پزشک یاد می کند که وظیفه خود را نسبت به بیمار به درستی انجام بدهد
سوگند خوردن: قسم یاد کردن
سوگند دادن: قسم دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سخونت
تصویر سخونت
گرم بودن، گرم شدن، گرمی
فرهنگ فارسی عمید
دیه پولند، منزل هفتم از شیراز به آباده در 42 فرسنگی شیراز. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 161)
لغت نامه دهخدا
(خُلْ وَ)
دهی است از دهستان بناجو بخش بناب شهرستان مراغه. دارای 205 تن سکنه، آب آن از رود خانه صوفی چای و چاه و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(خُ رَ)
دهی است از بخش راور شهرستان کرمان، واقع در جنوب باختری راور و جنوب راه کوهبنان به راور. این ده کوهستانی و سرد و با 400 تن سکنه می باشد. آب آن از قنات و محصول آن غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری. راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(خَ قَ)
شهری است در ازبکستان که جمعیت آن بسال 1956 میلادی نود و یکهزار و ششصد تن بوده در درۀ فرغانه مرکز واحه ای حاصلخیز و آبیاری شده است. جالبترین بناهای آن کاخ خانهای سابق خوقند می باشد. خوقند یکی از مهمترین مراکز داد و ستد در ترکستان است بر محل تلاقی خطوط آهن قرار دارد و صادرات آن ابریشم و پنبه است.
خوقند یکی از قدیمترین شهرهای ازبکستان است. تاریخ آن تا اوایل قرن 12 هجری قمری همان تاریخ فرغانه است و در1122 هجری قمری (1710 میلادی) یکی از اعقاب ابوالخیر شیبانی بنام شاهرخ بیک اول در فرغانه مستقر شد دولتی که وی تأسیس کرد به خانات خوقند معروف است و پایتخت آن فرغانه بود مؤسس عظمت شهر و خانات خوقند امیرعالم خان بود که از 1215 تا 1224 هجری قمری امارت کرد. و همه فرغانه را تحت استیلای خود آورد و تاشکند و چمکنت را فراگرفت و قدرتش بجایی رسید که با امیر بخارا برابری می کرد وی سرانجام بقتل رسید و پس از او برادرش محمدعمرخان معروف به عمرخان امارت کرد، (1224- 1227 هجری قمری) وی قسمتی از ترکستان و دشت قرقیزستان را که متعلق به امیر بخارا بود به خانات خوقند ملحق نمود وخود را امیرالمسلمین لقب داد. عمرخان شاعر و حامی اهل فضل بود و اقدامات عمرانی او وضع آبیاری فرغانه را بکلی دگرگون ساخت. برادرزاده و جانشین او محمدعلی ابن عمر از حدود 1237 تا 1256 هجری قمری امارت داشت درقسمت اول امارت او خانات خوقند بمنتهای عظمت خود رسید اما وی مردی مستبد و ظالم بود و مردم از دست او بتنگ آمدند سرانجام نصراﷲ امیر بخارا ظاهراً بدعوت مردم به خانات خوقند تاخت و لشکر محمدعلی را مغلوب و پایتخت وی را تصرف کرد و محمدعلی در حین فرار کشته شد. در همان سال شیرعلی که از عموزادگان عالم خان و عمرخان بود مهاجمان را از آن ناحیه بیرون راند و بر تخت امارت خوقند نشست ولی از این زمان ببعد خانات خوقندگرفتار اغتشاشات داخلی و مهاجمۀ قبایل اطراف و جنگهای امیر بخارا شدند و اولین جنگ سپاهیان روس با دولت خوقند بسال 1267 هجری قمری 1850/ میلادی روی داد و از 1866 م به بعد قلمرو خان خوقند منحصر بولایت فرغانه شد و آنهم در 1293 هجری قمری 1876/ میلادی ملحق به روسیه گردید. (از دایره المعارف فارسی ذیل کلمه خوقند). اسامی خانات خوقند بنقل از طبقات السلاطین اسلام: شاهرخ، رحیم، عبدالکریم، ارونی، سلیمان، شاهرخ ثانی، بزبوته، علیم، (همان عالم است). محمدعمر، محمدعلی، شیرعلی، مراد، خدایار، ملا، شاه مراد، خدایار، سیدسلطان، خدایار، (دفعه سوم). ناصرالدین. (طبقات السلاطین صص 251- 252). و رجوع به خوغند شود
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ نُ)
مخفف خوشنود. شاد:
پدر کز پسر هیچ ناخوشند است
بدان کان پسر تخم و بار بد است.
فردوسی.
گر بجان خرمی دواسبه در آی
ور بدل خوشندی خر اندرکش.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(نَنْ)
دهی است از دهستان قیس آباد بخش خوسف شهرستان بیرجند، واقع در 63 هزارگزی جنوب خاوری خوسف و 2 هزارگزی باختری مالرو عمومی قیس آباد. باآب و هوای معتدل. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(خوَ / خُ رَ)
درخور. زیبا. لایق. سزاوار. شایسته. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (انجمن آرای ناصری) (آنندراج). متناسب. (یادداشت مؤلف) :
اگر به همتش اندر خورند بودی جای
جهانش مجلس بودی سپهر شادروان.
قطران (از انجمن آرای ناصری).
- امثال:
گرز به خورند پهلوان، نظیر: لقمه به اندازۀ دهان.
، نام روز دوازدهم از هر ماه شمسی. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا). اما صحیح در این معنی ’خور’ است نه خورند، در شیمی این کلمه را برای ’ظرفیت’ قرار داده اند. رجوع به دایرهالمعارف فارسی شود
لغت نامه دهخدا
(خو / خُنْ)
شاید مخفف کربلایی فتاح، سخت احمق. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(سَ بُ لَ)
سرفراز و عالی مرتبه. (آنندراج). مفتخر. سرفراز. مباهی:
سربلندان چون به مخدومی رسند
خادمی را خاک پست خود کنند.
خاقانی.
سربلندیم هست و تاج و سریر
نبود هیچ سربلند حقیر.
نظامی.
گر به سمع تو دلپسندشود
چون سریر تو سربلند شود.
نظامی.
، بلند. عالی:
ولی دارم اندیشه ای سربلند
که بر صید شیران گشایم کمند.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از سربلند
تصویر سربلند
مفتخر، عالی مرتبه، سرافراز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سخونت
تصویر سخونت
گرم شدن، گرمی حرارت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرولند
تصویر غرولند
سخن آهسته از روی خشم و اعتراض غرغر غر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آخوند
تصویر آخوند
عالم، طالب علوم دینی، ملا، واعظ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سخونه
تصویر سخونه
گرم بودن، گرمی، تب زایمان (تب نفاسی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خورند
تصویر خورند
درخور، زیبا، لایق، سزاوار
فرهنگ لغت هوشیار
قسم، اقرار و اعترافی که شخص از روی شرف و ناموس خود میکند و خدا یا بزرگی را شاهد گیرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خورند
تصویر خورند
((خُ رَ))
درخور، مناسب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سخونت
تصویر سخونت
((سُ نَ))
گرم شدن، گرمی، حرارت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سوگند
تصویر سوگند
((سَ یا سُ گَ))
قسم، اقرار و اعترافی که شخص از روی شرف و ناموس خود می کند و خدا یا بزرگی را شاهد می گیرد، گوگرد (سوگند خوردن در قدیم خوردن آب آمیخته با گوگرد بوده است. برای تشخیص گناهکار از بی گناه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آخوند
تصویر آخوند
ملا، معلم مکتب خانه، پیشوای مذهبی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غرولند
تصویر غرولند
((غُ رُّ لُ))
سخن آهسته از روی خشم و اعتراض
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سربلند
تصویر سربلند
((~. بُ لَ))
سرافراز، آبرومند، عالی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سوگند
تصویر سوگند
قسم
فرهنگ واژه فارسی سره
اعتراض، غر، غرغر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سرافراز، سرفراز، مباهی، مفتخر
متضاد: سرافکنده
فرهنگ واژه مترادف متضاد