اولین سحر که صبح کاذب باشد. (آنندراج) (منتهی الارب). سحر بازپسین از صبح. (مهذب الاسماء). سحر اعلی یعنی اول سحر. (اقرب الموارد) ، جای برابر میان سنگستان. (آنندراج) (منتهی الارب)
اولین سحر که صبح کاذب باشد. (آنندراج) (منتهی الارب). سحر بازپسین از صبح. (مهذب الاسماء). سحر اعلی یعنی اول سحر. (اقرب الموارد) ، جای برابر میان سنگستان. (آنندراج) (منتهی الارب)
وقاحت. بی شرمی. (زمخشری). لجوجی. تندی. ستیزه کاری: بی اندازه زیشان گرفتار شد سترگی و نابخردی خوار شد. فردوسی. بر او بخت یکباره با مهر و خشم خرد را سترگی فرو بست چشم. فردوسی. ، بزرگی. عظمت: ز مردان بیشتر دارد سترگی مهین بانوش خوانند از بزرگی. نظامی
وقاحت. بی شرمی. (زمخشری). لجوجی. تندی. ستیزه کاری: بی اندازه زیشان گرفتار شد سترگی و نابخردی خوار شد. فردوسی. بر او بخت یکباره با مهر و خشم خرد را سترگی فرو بست چشم. فردوسی. ، بزرگی. عظمت: ز مردان بیشتر دارد سترگی مهین بانوش خوانند از بزرگی. نظامی
مصحف سپزگی. پهلوی ’سپزگیه’. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). درد و رنج و محنت و سختی. (برهان) (آنندراج) (شرفنامه). این کلمه سپزگی هم آمده است و همه تصحیف خوانده اند. (رشیدی) : کی سپرگی کشیدمی ز رقیب گر بدی یار مهربان با من. حنظلۀ بادغیسی (از آنندراج). رجوع به سپزگی شود
مصحف سپزگی. پهلوی ’سپزگیه’. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). درد و رنج و محنت و سختی. (برهان) (آنندراج) (شرفنامه). این کلمه سپزگی هم آمده است و همه تصحیف خوانده اند. (رشیدی) : کی سپرگی کشیدمی ز رقیب گر بدی یار مهربان با من. حنظلۀ بادغیسی (از آنندراج). رجوع به سپزگی شود
همان زمان پیش از صبح. (بهار عجم) (آنندراج). سحر. پیشک از صبح: دلخسته و مجروحم و پی خسته و گمراه گریان بسپیده دم و نالان بسحرگاه. خسروانی. عهد و میثاق باز تازه کنیم از سحرگاه تا بوقت نماز. آغاجی. نگه کن سحرگاه تا بشنوی ز بلبل سخن گفتن پهلوی. فردوسی. فاخته وقت سحرگاه کند مشغله ای گویی از یارک بدمهر است او را گله ای. منوچهری. از بامداد تا بشبانگاه می خوری وز شامگاه تا به سحرگاه گل کنی. منوچهری. سحرگاه خبر رسید که لشکر سلطان را هزیمتی هول رسید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 492). اگر خواب نبودی سحرگاه بر سر طغرل بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 617). نگه کن سحرگاه بر دست سیمین بزر اندرون درّ شهوار دارد. ناصرخسرو. هر سحرگاهش دعای صدق ران پس بسوی عرش فرسایی فرست. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 827). و از آه سحرگاه او نمی اندیشید. (سندبادنامه ص 194). مغنی سحرگاه بر بانگ رود بیاد آور آن پهلوانی سرود. نظامی. دو چشمش چون دو کوکب بر رخ ماه فروزان تر ز کوکب در سحرگاه. نظامی. شبی دائم که در زندان هجران سحرگاهم بگوش آمد خطابی. سعدی. سحرگاه ملک با تنی چند از خاصان ببالین قاضی آمد. (سعدی). من آن مرغم که هر شام و سحرگاه ز بام عرش می آید صفیرم. حافظ. سحرگاهی بود که حضرت خواجه بکلبۀ این فقیر رسیدند. (انیس الطالبین ص 24). رجوع به سحر و سحرگاهان شود
همان زمان پیش از صبح. (بهار عجم) (آنندراج). سحر. پیشک از صبح: دلخسته و مجروحم و پی خسته و گمراه گریان بسپیده دم و نالان بسحرگاه. خسروانی. عهد و میثاق باز تازه کنیم از سحرگاه تا بوقت نماز. آغاجی. نگه کن سحرگاه تا بشنوی ز بلبل سخن گفتن پهلوی. فردوسی. فاخته وقت سحرگاه کند مشغله ای گویی از یارک بدمهر است او را گله ای. منوچهری. از بامداد تا بشبانگاه می خوری وز شامگاه تا به سحرگاه گل کنی. منوچهری. سحرگاه خبر رسید که لشکر سلطان را هزیمتی هول رسید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 492). اگر خواب نبودی سحرگاه بر سر طغرل بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 617). نگه کن سحرگاه بر دست سیمین بزر اندرون دُرّ شهوار دارد. ناصرخسرو. هر سحرگاهش دعای صدق ران پس بسوی عرش فرسایی فرست. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 827). و از آه سحرگاه او نمی اندیشید. (سندبادنامه ص 194). مغنی سحرگاه بر بانگ رود بیاد آور آن پهلوانی سرود. نظامی. دو چشمش چون دو کوکب بر رخ ماه فروزان تر ز کوکب در سحرگاه. نظامی. شبی دائم که در زندان هجران سحرگاهم بگوش آمد خطابی. سعدی. سحرگاه ملک با تنی چند از خاصان ببالین قاضی آمد. (سعدی). من آن مرغم که هر شام و سحرگاه ز بام عرش می آید صفیرم. حافظ. سحرگاهی بود که حضرت خواجه بکلبۀ این فقیر رسیدند. (انیس الطالبین ص 24). رجوع به سحر و سحرگاهان شود
منسوب به خرگاه و خرگه. بهمه معانی ’خرگه’ و ’خرگاه’ رجوع شود. رجوع به خرگاهی شود، پردگی. (یادداشت مؤلف) : نگار خرگهی بت روی چینی سهی سرو چمن بانوی چینی. نظامی. چو خسرو دید ماه خرگهی را چمن کرد از دل آن سرو سهی را. نظامی. سماع خرگهی در خرگه شاه ندیمی چند موزون طبع و دلخواه. نظامی. پیر آمد و زآنچه کرد بنیاد با آن بت خرگهی خبر داد. نظامی. چه ناله ها که رسید از دلم بخرمن ماه چو یاد عارض آن ماه خرگهی آورد. حافظ
منسوب به خرگاه و خرگه. بهمه معانی ’خرگه’ و ’خرگاه’ رجوع شود. رجوع به خرگاهی شود، پردگی. (یادداشت مؤلف) : نگار خرگهی بت روی چینی سهی سرو چمن بانوی چینی. نظامی. چو خسرو دید ماه خرگهی را چمن کرد از دل آن سرو سهی را. نظامی. سماع خرگهی در خرگه شاه ندیمی چند موزون طبع و دلخواه. نظامی. پیر آمد و زآنچه کرد بنیاد با آن بت خرگهی خبر داد. نظامی. چه ناله ها که رسید از دلم بخرمن ماه چو یاد عارض آن ماه خرگهی آورد. حافظ
جمع واژۀ ساحر. (از غیاث) : گر همی فرعون قومی سحره پیش آرد رسن و رشتۀ جنبنده بمار انگارد. منوچهری. باله و باله و باله که غلط پندارد مار موسی همه سحرو سحره اوبارد. منوچهری. سحرۀ بابل سخرۀ انامل او بود. (ترجمه تاریخ یمینی). - سحرۀ فرعون، ساحرانی که با موسی علیه السلام معارضه کرده بودند. (غیاث) : و در تدارک وقایع و حوادث، سحرۀ فرعون جهل را ید بیضا و دم سیما نموده. (سندبادنامه ص 146). و عصای او حبایل سحرۀ فرعون بیوبارید. (سندبادنامه ص 221)
جَمعِ واژۀ ساحر. (از غیاث) : گر همی فرعون قومی سحره پیش آرد رسن و رشتۀ جنبنده بمار انگارد. منوچهری. باله و باله و باله که غلط پندارد مار موسی همه سحرو سحره اوبارد. منوچهری. سحرۀ بابل سخرۀ انامل او بود. (ترجمه تاریخ یمینی). - سحرۀ فرعون، ساحرانی که با موسی علیه السلام معارضه کرده بودند. (غیاث) : و در تدارک وقایع و حوادث، سحرۀ فرعون جهل را ید بیضا و دم سیما نموده. (سندبادنامه ص 146). و عصای او حبایل سحرۀ فرعون بیوبارید. (سندبادنامه ص 221)
مخفف سحرگاه. وقت سحر. صبح هنگام: سحرگه بدان دشت توران شویم زنخجیر و از تاختن نغنویم. فردوسی. کنون ما ز دل ترس بیرون کنیم سحرگه بریشان شبیخون کنیم. فردوسی. برون شدند سحرگه ز خانه مهمانانش زهارها شده پرگوه و خایه ها شده غر. لبیبی. وقت سحرگه چکاو خوش بزند در تکاو ساعتکی گنج گاو ساعتکی گنج باد. منوچهری. ای پسر بنگر بچشم سر درین زرین سپر کو ز جابلقا سحرگه قصد جابلساکند. ناصرخسرو. ای خاصگان خروش سحرگه بر آورید آوازۀ وفات شهنشه برآورید. خاقانی. بکوی تو از زحمت عاشقانت نسیم سحرگه گذر برنتابد. خاقانی. سحرگه که آمد به نیک اختری گل سرخ بر طاق نیلوفری. نظامی. سحرگه که یک چشمه یابد کلید به آیین یک چشمه آید پدید. نظامی. سواران همه شب به تک تاختند سحرگه پی اسب بشناختند. سعدی. روی بر خاک عجز میکوبم هر سحرگه که باد می آید. سعدی. سحرگه مجال نمازش نبود ز یاران کس آگه زرازش نبود. سعدی. گر چه پیرم تو شبی تنگ در آغوشم گیر تا سحرگه ز کنار تو جوان برخیزم. حافظ. می خواه و گل افشان کن از دهر چه میگویی این گفت سحرگه گل بلبل تو چه میگویی. حافظ. رجوع به سحرگاه شود. - باد سحرگهی: بمطربان صبوحی دهیم جامۀ پاک بدین نوید که باد سحرگهی آورد. حافظ
مخفف سحرگاه. وقت سحر. صبح هنگام: سحرگه بدان دشت توران شویم زنخجیر و از تاختن نغنویم. فردوسی. کنون ما ز دل ترس بیرون کنیم سحرگه بریشان شبیخون کنیم. فردوسی. برون شدند سحرگه ز خانه مهمانانْش زهارها شده پرگوه و خایه ها شده غر. لبیبی. وقت سحرگه چکاو خوش بزند در تکاو ساعتکی گنج گاو ساعتکی گنج باد. منوچهری. ای پسر بنگر بچشم سر درین زرین سپر کو ز جابلقا سحرگه قصد جابلساکند. ناصرخسرو. ای خاصگان خروش سحرگه بر آورید آوازۀ وفات شهنشه برآورید. خاقانی. بکوی تو از زحمت عاشقانت نسیم سحرگه گذر برنتابد. خاقانی. سحرگه که آمد به نیک اختری گل سرخ بر طاق نیلوفری. نظامی. سحرگه که یک چشمه یابد کلید به آیین یک چشمه آید پدید. نظامی. سواران همه شب به تک تاختند سحرگه پی اسب بشناختند. سعدی. روی بر خاک عجز میکوبم هر سحرگه که باد می آید. سعدی. سحرگه مجال نمازش نبود ز یاران کس آگه زرازش نبود. سعدی. گر چه پیرم تو شبی تنگ در آغوشم گیر تا سحرگه ز کنار تو جوان برخیزم. حافظ. می خواه و گل افشان کن از دهر چه میگویی این گفت سحرگه گل بلبل تو چه میگویی. حافظ. رجوع به سحرگاه شود. - باد سحرگهی: بمطربان صبوحی دهیم جامۀ پاک بدین نوید که باد سحرگهی آورد. حافظ
منسوب به سحرگاه: آنچه درین حجلۀ خرگاهی است جلوه گری چند سحرگاهی است. نظامی. ایا باد سحرگاهی کزین شب روز میخواهی از آن خورشید خرگاهی برافکن دامن محمل. سعدی. رجوع به سحرگاه شود
منسوب به سحرگاه: آنچه درین حجلۀ خرگاهی است جلوه گری چند سحرگاهی است. نظامی. ایا باد سحرگاهی کزین شب روز میخواهی از آن خورشید خرگاهی برافکن دامن محمل. سعدی. رجوع به سحرگاه شود
سپیده دم، پسشام خوراکی است که در رمضان پیش از بامداد خورند و درست آن در تازی سحور است منسوب به سحر، غذایی که روزه داران بهنگام سحر خورند (در ماه رمضان و جز آن)
سپیده دم، پسشام خوراکی است که در رمضان پیش از بامداد خورند و درست آن در تازی سحور است منسوب به سحر، غذایی که روزه داران بهنگام سحر خورند (در ماه رمضان و جز آن)