جدول جو
جدول جو

معنی سجانیده - جستجوی لغت در جدول جو

سجانیده
(سَ دَ / دِ)
از سجانیدن. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). کسی را یا چیزی را گویند که بسبب سرمای سخت از حال خود گشته باشد. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
سجانیده
کسی یا چیزی که به سبب سرمای سخت از حال خود گشته باشد
تصویری از سجانیده
تصویر سجانیده
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ستاننده
تصویر ستاننده
کسی که چیزی از دیگری بستاند، گیرنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سراینده
تصویر سراینده
شاعر، سرود گوی، سرودخوان، برای مثال من که سرایندۀ این نوگلم / باغ تو را نغز نوا بلبلم (نظامی۱ - ۱۹)، گوینده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خمانیده
تصویر خمانیده
خم داده شده، کج کرده شده، برای مثال خمانیده دم چون کمانی ز قیر / همه نوک دندان چو پیکان تیر (اسدی - ۹۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سگالیده
تصویر سگالیده
اندیشیده، چاره جویی شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سجانیدن
تصویر سجانیدن
شجانیدن، سرد کردن چیزهای گرم، به سرما دادن، سرد کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شجانیده
تصویر شجانیده
ویژگی کسی یا چیزی که به سبب سرما از حال رفته باشد، سرماخورده، سرمازده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رنجانیده
تصویر رنجانیده
رنج داده شده، آزرده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستاینده
تصویر ستاینده
ستایش کننده، مدح کننده
فرهنگ فارسی عمید
(لَ گَ نِ / نَ دَ)
مرکّب از: سجان = سجام + یدن، پسوند مصدری، مصدر لازم آن سجیدن. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، سرد کردن چیزهای گرم. (برهان) (آنندراج)، نیک سرد شدن و نیک سرد کردن. (شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا
(شَ دَ / دِ)
اسم مفعول از مصدر شجانیدن. کسی و چیزی را گویند که بسبب سرمای سخت از جای خود و از حال خود گشته باشد. (برهان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شجانیدن
تصویر شجانیدن
سرما دادن چیزی را، سرما خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سراینده
تصویر سراینده
خواننده، نغمه کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستاننده
تصویر ستاننده
گیرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستانیدن
تصویر ستانیدن
چیزی از کسی گرفتن ستدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستاییده
تصویر ستاییده
ستوده ستایش شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکانیده
تصویر تکانیده
حرکت داده جنبانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلانیده
تصویر خلانیده
فرو کرده (سوزن خار و مانند آن در چیزی)، داخل شده، نصب شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خمانیده
تصویر خمانیده
خم شده کج گردیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چلانیده
تصویر چلانیده
فشار داده شده عصاره گرفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جهانیده
تصویر جهانیده
بجستن واداشته پرش داده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چپانیده
تصویر چپانیده
با زور و فشار میان چیزی جا دادن تپانده و
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشانیده
تصویر چشانیده
کمی از خوردنی داده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنجانیده
تصویر رنجانیده
رنج داده آزرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رسانیده
تصویر رسانیده
متصل شده، انتقال داده، حمل کرده، ابلاغ شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شجانیده
تصویر شجانیده
سرما داده، سرما خورده و از حال برگشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجانیدن
تصویر سجانیدن
سرد کردن چیزهای گرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستانیده
تصویر ستانیده
گرفته ستده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چرانیده
تصویر چرانیده
علف خورانیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سانیده
تصویر سانیده
((نْ یَ دِ))
آن که چیزی را می ساید و نرم می کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شجانیده
تصویر شجانیده
سرما داده، سرما خورده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سجانیدن
تصویر سجانیدن
((سَ دَ))
سرد کردن چیزهای گرم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ستاننده
تصویر ستاننده
آلچی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سراینده
تصویر سراینده
شاعر
فرهنگ واژه فارسی سره