کسی که کارش ستم کردن است، ستم کننده، ستمگر، ظالم، بیدادگر، جبّار، گرداس، جائر، ستم کیش، ظلم پیشه، جفا پیشه، جان آزار، جایر، جفاجو، جفاگر، دژآگاه، مردم گزا، پر جفا، پر جور، استمگر
کسی که کارش ستم کردن است، ستم کننده، سِتَمگَر، ظالِم، بیدادگَر، جَبّار، گُرداس، جائِر، سِتَم کیش، ظُلم پیشِه، جَفا پیشِه، جان آزار، جایِر، جَفاجو، جَفاگَر، دُژآگاه، مَردِم گَزا، پُر جَفا، پُر جُوْرْ، اِستَمگَر
کسی که در کارها درنگ و تاخیر کند، تنبل، سست، بیکار، کاهل، هنجام، کسل، جایمند، تنند، اژکهان، اژکان، اژکهن، سپوزگار، برای مثال هر که باشد سپوزکار به دهر / نوش در کام او شود چون زهر (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۸۶)
کسی که در کارها درنگ و تاخیر کند، تَنبَل، سُست، بیکار، کاهِل، هَنجام، کَسِل، جایمَند، تَنَند، اَژکَهان، اَژکان، اَژکَهَن، سَپوزگار، برای مِثال هر که باشد سپوزکار به دهر / نوش در کام او شود چون زهر (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۸۶)
آنکه کار او سپید کردن جامه باشد. گازر. جامه شوی، کنایه از مردم نیکوکار و صالح و نیکومدار و جوانمرد. (برهان) (شرفنامه) (غیاث). ضد سیاه کار. (انجمن آرا) : سپیدکار و سیه کار دست و زلف تواند تو بی گناهی از این دو دو ای ستیزۀ ماه. سوزنی. ، کنایه از منافق و دوروی. (آنندراج). ریاکار و بدباطن و منافق. (مجموعۀ مترادفات ص 188). بیشرم. بیحیا. شوخ: صد راز جور چرخ کبود سپیدکار دل را چو حاسد تو سیه شد چو قار چشم. ازهری مروزی. چون کس بروزه در تو نیارد نگاه کرد از روزه چون حذر نکنی ای سپیدکار؟ فرخی. سپیدکار سیه دل سپهر سبزنمای کبودسینه و سرخ اشک و زردرویم کرد. خاقانی. در دهر سیه سپیدم افکند بخت سیه سپیدکارم. خاقانی. جهان سپیدکار گلیم سیاه در سر کشید و زمانۀ جافی رداء فیلی و چادر کحلی بر دوش افکند. (از تاج المآثر). به که ما را بقصه یار شوی وین سیه را سپیدکار شوی. نظامی (هفت پیکر ص 148). روز روشن سپیدکار بود شب تاریک پرده دار بود. نظامی. خصم سپیدکار سیه دیدۀ ترا بادا سیاه گشته به دود عذاب روی. سلمان ساوجی
آنکه کار او سپید کردن جامه باشد. گازر. جامه شوی، کنایه از مردم نیکوکار و صالح و نیکومدار و جوانمرد. (برهان) (شرفنامه) (غیاث). ضد سیاه کار. (انجمن آرا) : سپیدکار و سیه کار دست و زلف تواَند تو بی گناهی از این دو دو ای ستیزۀ ماه. سوزنی. ، کنایه از منافق و دوروی. (آنندراج). ریاکار و بدباطن و منافق. (مجموعۀ مترادفات ص 188). بیشرم. بیحیا. شوخ: صد راز جور چرخ کبود سپیدکار دل را چو حاسد تو سیه شد چو قار چشم. ازهری مروزی. چون کس بروزه در تو نیارد نگاه کرد از روزه چون حذر نکنی ای سپیدکار؟ فرخی. سپیدکار سیه دل سپهر سبزنمای کبودسینه و سرخ اشک و زردرویم کرد. خاقانی. در دهر سیه سپیدم افکند بخت سیه سپیدکارم. خاقانی. جهان سپیدکار گلیم سیاه در سر کشید و زمانۀ جافی رداء فیلی و چادر کحلی بر دوش افکند. (از تاج المآثر). به که ما را بقصه یار شوی وین سیه را سپیدکار شوی. نظامی (هفت پیکر ص 148). روز روشن سپیدکار بود شب تاریک پرده دار بود. نظامی. خصم سپیدکار سیه دیدۀ ترا بادا سیاه گشته به دود عذاب روی. سلمان ساوجی
لجوج. کینه توز. ظالم. نیرومند. قاهر: و (غوریان) مردمانی شوخ روی و ستیزه کارند و بد دل و حسودند. (حدود العالم). تذرو عقیق رو کلنگ سپیدرخ گوزن سیاه چشم پلنگ ستیزه کار. فرخی. و بودی که شیر ستیزه کارتر بودی غلامان را فرمودی تا در آمدندی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 120). شاه پردل ستیزه کار بود شاه بددل همیشه خوار بود. سنایی. رفیقی ستیزه کار دارم و به هیچ نوع از صحبت او خلاصی نمی یابم. (سندبادنامه ص 142)
لجوج. کینه توز. ظالم. نیرومند. قاهر: و (غوریان) مردمانی شوخ روی و ستیزه کارند و بد دل و حسودند. (حدود العالم). تذرو عقیق رو کلنگ سپیدرخ گوزن سیاه چشم پلنگ ستیزه کار. فرخی. و بودی که شیر ستیزه کارتر بودی غلامان را فرمودی تا در آمدندی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 120). شاه پردل ستیزه کار بود شاه بددل همیشه خوار بود. سنایی. رفیقی ستیزه کار دارم و به هیچ نوع از صحبت او خلاصی نمی یابم. (سندبادنامه ص 142)