جدول جو
جدول جو

معنی سپوزکار

سپوزکار
کسی که در کارها درنگ و تاخیر کند، تنبل، سست، بیکار، کاهل، هنجام، کسل، جایمند، تنند، اژکهان، اژکان، اژکهن، سپوزگار، برای مثال هر که باشد سپوزکار به دهر / نوش در کام او شود چون زهر (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۸۶)
تصویری از سپوزکار
تصویر سپوزکار
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با سپوزکار

سپوزکار

سپوزکار
بی قید، پشت گوش انداز، تنبل، مماطله کار
متضاد: متعهد، مسئول، وظیفه دان، وظیفه شناس، زرنگ
فرهنگ واژه مترادف متضاد

سپوز کار

سپوز کار
کسی که در کارها تاخیر کند آنکه در امور مماطله کند
سپوز کار
فرهنگ لغت هوشیار

سپوزگار

سپوزگار
کسی که در کارها درنگ و تاخیر کند، تَنبَل، سُست، بیکار، کاهِل، هَنجام، کَسِل، جایمَند، تَنَند، اَژکَهان، اَژکان، اَژکَهَن، سَپوزکار
سپوزگار
فرهنگ فارسی عمید

سپوزگار

سپوزگار
مُرَکَّب اَز: سپوز + گار، پسوند مبالغه، آنکه کارها را پس اندازد و تأخیر کند. (برهان)، سست و کاهل و کسی که کاری را بتأخیر کند و بازپس اندازد. (ناظم الاطباء) :
هرکه باشد سپوزگار بدهر
نوش با کام او بود چون زهر.
ابوشکور بلخی.
تا پادافره گناهکاران و مرگ ارزانان و فرمان سپوزگاران بمن کنند. (کارنامۀ اردشیر بابکان)
لغت نامه دهخدا

سپیدکار

سپیدکار
سفیدکار، کنایه از بی شرم، شوخ چشم
کنایه از ریاکار، برای مِثال یا باش دشمن من یا دوست باش ویحک / نه دوستی نه دشمن اینت سپیدکاری (منوچهری - ۱۱۱ حاشیه)
سپیدکار
فرهنگ فارسی عمید

سازوکار

سازوکار
مکانیسم، ترکیب و ساختمان چیزی، توصیف دقیق عملکرد یک دستگاه یا مراحل مختلف یک واکنش یا رخداد یک پدیده، ساز و کار (واژه فرهنگستان)
سازوکار
فرهنگ فارسی معین