جدول جو
جدول جو

معنی ستورخار - جستجوی لغت در جدول جو

ستورخار(سُ)
قشو که بدان ستور را تیمار کنند. شانه ای که بدان گرد پشم ستور بر تن او افشانند. قشو. محسه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ستوروان
تصویر ستوروان
ستوربان، آنکه از اسب و خر و امثال آن ها مراقبت می کند، میرآخور، چاروادار، رئیس اسطبل
فرهنگ فارسی عمید
آلتی شبیه شانه که با آن موی سر را هموار و مرتب می کردند یا سر را می خاراندند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستوار
تصویر ستوار
استوار، محکم، پایدار، پابرجا، سخت
راست و درست، امین، مورد اعتماد
در امور نظامی درجه داری که دارای درجه ای بالاتر از گروهبان یکم و پایین تر از ستوان سوم است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شترخار
تصویر شترخار
خارشتر، گیاهی خاردار با گل های خوشه ای سرخ یا سفید، برگ های کرک دار، تیغ های نوک تیز و طعم تلخ که در طب قدیم برای مداوای بیماری های جهاز هاضمه، سرطان و طاعون به کار می رفت
اشترگیا، راویز، کستیمه، کسیمه، شترگیا، اشترخار، خاراشتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستوروار
تصویر ستوروار
مانند ستوران، همچون ستور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستوردان
تصویر ستوردان
جای ستوران، ستورجای، اسطبل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستوربان
تصویر ستوربان
کسی که از اسب و خر و امثال آن ها مراقبت می کند، میرآخور، چاروادار، رئیس اسطبل
فرهنگ فارسی عمید
(شُ تُ)
اشترخار. خار شتر. آغول. اشترغاز. خارشتری. نوعی از خار باشد که شتر آن را به رغبت تمام خورد. (برهان). خار شتر و آن معروف است. (انجمن آرا). به معنی خار شتر است. (فرهنگ جهانگیری). نام خاری است که شتر آن را میخورد. (فرهنگ نظام) :
گر گلبن فردوس خورد بار خلافت
بر جای گل تازه شترخار برآرد.
اثیرالدین اخسیکتی.
و رجوع به اشترخار و اشترغاز شود
لغت نامه دهخدا
(سَتْ تا)
سردار ملی (وفات در 1332هجری قمری) ، پسر حاجی سن قراچه داغی. یکی از دو مدافع مشهور تبریز در مقابل قشون عظیم محمدعلی شاه قاجار است. در مدت یازده ماه تمام از روز بیست و سوم جمادی الاولای 1326 الی 8 ربیع الثانی 1327 چون وی رئیس مجاهدان تبریز و ارامنه و قفقازیها بود و مقاومت شدید اهالی تبریز در مقابل سی وپنج الی چهل هزار قشون دولتی منحصراً در تحت راهنمایی و سرکردگی وی صورت میگرفت شهرت او از داخل بخارج ایران سرایت کرد و در غالب جراید اروپا و امریکا هر روز نام ’ستارخان’ در صفحۀ اول روزنامه ها چاپ میشد. اعمال حیرت آور ستارخان روی ایران را در اوایل قرن چهاردهم هجری در تمام خارجه سفید گردانید و میتوان اورا بارزترین نمونۀ شجاعت و دلاوری و مردی و مردانگی و وطن پرستی نژاد ایرانی محسوب داشت. مقاومت سخت این شخص که از طبقۀ سوم مردم بیرون آمده بود در مدت یازده ماه تمام در مقابل چهل هزار نفر قشون بیرحم خونخوار دولتی تولید حسن احترام و اعجاب و تحسینی برای اوو برای عموم ایرانیان در تمام دنیا نموده که نظیرش را در تاریخ ایران در دو سه قرن اخیر سراغ نداریم.
در اواخر چون کار اهل تبریز بواسطۀ محاصره و نرسیدن آذوقه سخت شده بود پس از مذاکرۀ قنسولهای روس و انگلیس و تصویب خود دولتین قرار شد که عده ای از قشون روس به تبریزآمده راه جلفا را باز کنند لهذا در روز یکشنبه هشتم ربیع الثانی 1327 هجری قمری / 29 آوریل 1909 میلادی عده ای از قشون روس تحت سرکردگی ژنرال از نارسگی به تبریز وارد شدند و راه جلفا را باز کردند و محاصرۀ تبریز پایان یافت و راه ورود آذوقه برای مردم شهر باز شد و قشون غارتگر دولتی از اطراف تبریز متفرق شدند و بدین طریق نقشی که مرحوم ستارخان و مرحوم باقرخان در دفاع تبریز و دفاع مشروطه بازی کردند به انتها رسید. ولی در عین حال چون بواسطۀ حضور قشون روس در تبریز موقعیت خطرناکی برای ایشان ایجاد شده بود، مرحوم ستارخان و باقرخان و جمعی دیگر از رؤسای آزادیخواهان در اواخر جمادی الاّخر سنۀ 1327 هجری قمری / اواخر ماه مۀ 1909 میلادی بقنسولگری عثمانی در تبریز پناهنده شدند. در روز 8 ربیع الاول 1327 هجری قمری / 20 مارس 1910 میلادی ستارخان و باقرخان در تحت فشار روسها تبریز را ترک گفتند و به تهران آمدند، و در سی ام رجب همان سال یعنی 1328 هجری قمری / 7 ماه اوت سنۀ 1910 میلادی در پارک اتابک در تهران که منزلگاه ستارخان و باقرخان و مجاهدین ایشان بود جنگ سختی مابین قشون دولتی که میخواستند مجاهدین را خلع سلاح نمایند و مابین مجاهدین که این تقاضا را نمی پذیرفتند روی داد، و وساطت وزیر مختار آلمان بارون کوات و سفیر کبیرعثمانی برای ترک مخاصمه مفید نیفتاد و سرانجام قشون دولتی غالب آمد و قریب سی تن از مجاهدان را کشتند وسیصد نفر اسیر شدند. و پس از ختم غائلۀ دولت در حق ستارخان و باقرخان شهریۀ مناسب شأن و مقام ایشان برقرار گردانید. چهار سال بعد از این واقعه ستارخان در اثر عواقب این جراحت از قراری که برادر آن مرحوم تقریر می کرده دار فانی را بدرود گفت. وفات آن مرحوم در روز بیست و هشتم ذی الحجۀ سنۀ 1332 هجری قمری / 16نوامبر 1914 میلادی یعنی در اوایل جنگ جهانگیر اول روی داد، در تهران و در جوار بقعۀ حضرت عبدالعظیم در شش کیلومتری جنوب تهران مدفون شد و سن او در وقت وفات در حدود پنجاه سال یا شاید قدری هم زیادتر بوده است. (از وفیات معاصرین بقلم محمد قزوینی، مجلۀ یادگار سال 5 شمارۀ 1 و 2)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
آنکه تیمار اسبان کند، از عالم شتربان و پیلبان. (آنندراج) : گفت من ستوربان اویم... گفت مرا بسرای ستوربان خود فرود آوری و اکنون ستوربانت را برخوان. (تاریخ سیستان). اما او پسر عم من است نه ستوربان. (تاریخ سیستان). مهتر گفت: تو خر نداری ستوربانان بقلباق رفته اند تا گاه سلطانی بغارت بردارند. (تاریخ بیهقی).
از جان کنند قیصر و چیپال بندگی
پیش ستوربان تو و پاسبان تو.
امیرمعزی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سُ نَ / نِ)
آخورگاه. ستورگاه. اصطبل. (زمخشری)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
آخور. اصطبل. ستورخانه. آغیل. (زمخشری) : کسهاء یعقوب اندر کوشک نگذاشتند از بام ستورگاه لیث را بر سر کلوخی زدند سرش بشکست. (تاریخ سیستان). و گفت (ابوالفتح بستی) : من قریب بیست روز است تا در ستورگاه آب میکشم. (تاریخ بیهقی). لختی فرو رفتند ناگاه میخی آهنین پیدا آمد سطبر چنانکه ستورگاه را باشد. (تاریخ بیهقی). و این گل تا به خانه و کاشانه چنان نباشد که گل ستورگاه. (معارف بهاء ولد)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
اصطبل. (آنندراج) : زحل دلالت دارد بر سردابها و ستوردانها. (التفهیم)
لغت نامه دهخدا
(سُ تورْ)
بمانند ستور. همانند ستور:
گشتند ستوروار تا کی
با رود و می و سرود و ساغر.
ناصرخسرو.
پنداشتم که دهر چراگاه من شده ست
تا خود ستوروار مر او را چرا شدم.
ناصرخسرو.
رجوع به ستور شود
لغت نامه دهخدا
(سُتْ)
مخفف استوار یعنی مضبوط و محکم. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) :
هر که فردای خویش را نگرید
چنگ در دامن تو زد ستوار.
فرخی.
هزار طرف بیک میخ و هیچ از او نه پدید
بزیر طرف سپاریده میخ را ستوار.
ناصرخسرو.
حصن هزارمیخه عجب دارم
سست است سخت پایۀ ستوارش.
ناصرخسرو.
دراز قامت در هر وجب بقتل عدو
هم از میانه کمر بسته بر میان ستوار.
سوزنی (از آنندراج).
رجوع به استوار شود.
، امین و معتمد. (برهان). امین و معتمد زیرا که او درراستی خود محکم و سخت است. (آنندراج) :
چه گویم از صفت او و فسق او و فساد
بیازمای بسوگند اگر نیم ستوار.
سوزنی.
رجوع به استوار شود، باور کردن و تصدیق نمودن. (برهان). رجوع به استوار شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ستور وار
تصویر ستور وار
شبیه ستور مانند چارپایان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستوربان
تصویر ستوربان
آنکه ستوران را تربیت و نگهداری کند رایض ستور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستورخانه
تصویر ستورخانه
اصطبل، آخورگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستوردان
تصویر ستوردان
اصطبل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستورگاه
تصویر ستورگاه
ستور جای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستوروان
تصویر ستوروان
آنکه ستوران را تربیت و نگهداری کند رایض ستور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستوار
تصویر ستوار
استوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستوربان
تصویر ستوربان
کسی که به امور چهارپایان رسیدگی می کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ستوران
تصویر ستوران
احشام
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ستوربان
تصویر ستوربان
آخرچی
فرهنگ واژه فارسی سره
آغل، اصطبل، باره بند، پاگاه، ستورخانه، طویله
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آغل، اصطبل، باره بند، پاگاه، ستورگاه، طویله
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چارپایان، حیوانات بارکش، دواب، مواشی
متضاد: ددان، وحوش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از دهستان میان بندنور
فرهنگ گویش مازندرانی