استوار، محکم، پایدار، پابرجا، سخت راست و درست، امین، مورد اعتماد در امور نظامی درجه داری که دارای درجه ای بالاتر از گروهبان یکم و پایین تر از ستوان سوم است
مخفف استوار یعنی مضبوط و محکم. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) : هر که فردای خویش را نگرید چنگ در دامن تو زد ستوار. فرخی. هزار طرف بیک میخ و هیچ از او نه پدید بزیر طرف سپاریده میخ را ستوار. ناصرخسرو. حصن هزارمیخه عجب دارم سست است سخت پایۀ ستوارش. ناصرخسرو. دراز قامت در هر وجب بقتل عدو هم از میانه کمر بسته بر میان ستوار. سوزنی (از آنندراج). رجوع به استوار شود. ، امین و معتمد. (برهان). امین و معتمد زیرا که او درراستی خود محکم و سخت است. (آنندراج) : چه گویم از صفت او و فسق او و فساد بیازمای بسوگند اگر نیم ستوار. سوزنی. رجوع به استوار شود، باور کردن و تصدیق نمودن. (برهان). رجوع به استوار شود
دستبند، چوبدستی، عصا، برای مِثال وقت قیام هست عصا دستگیر من / بیچاره آنکه او کند از دستوار پای (کمال الدین اسماعیل - ۱۲۱)، دستیار، مددکار، همدست، برای مِثال به ایران بسی دوستدارش بُوَد / چو خاقان یکی دستوارش بُوَد (فردوسی - ۸/۱۸۹)