جدول جو
جدول جو

معنی ستودن - جستجوی لغت در جدول جو

ستودن
مدح و تمجید کردن
تصویری از ستودن
تصویر ستودن
فرهنگ لغت هوشیار
ستودن
مدح کردن، ستایش کردن، ستاییدن، خوبی و نیکویی کسی یا چیزی را بیان کردن، وصف کردن
تصویری از ستودن
تصویر ستودن
فرهنگ فارسی عمید
ستودن
((سُ دَ))
مدح کردن، ستایش کردن
تصویری از ستودن
تصویر ستودن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ستوده
تصویر ستوده
(دخترانه)
ستایش شده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ستردن
تصویر ستردن
محو کردن، حذف
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فتودن
تصویر فتودن
فتوا دادن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ستادن
تصویر ستادن
ایستادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستوردن
تصویر ستوردن
تراشیدن (موی و غیره)، پاک کردن زدودن، محو کردن زایل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستوده
تصویر ستوده
مدح شده تمجید شده ستایش شده جمع ستودگان
فرهنگ لغت هوشیار
چاهی در گورستان زردشتیان که استخوان مرده را پس از خورده شدن گوشت وی توسط لاشخوران در آن اندازند، گورستان زردشتیان، گورستان (مطلقا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستوان
تصویر ستوان
استوار، محکم، معتمد و امین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستردن
تصویر ستردن
تراشیدن (موی و غیره)، پاک کردن زدودن، محو کردن زایل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرودن
تصویر سرودن
سراییدن، شعر گفتن، نظم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستودان
تصویر ستودان
دخمه، مقبرۀ زردشتیان، قبرستان، محل دفن مردگان، جایی که مردگان را زیر خاک می کنند، سرزمینی که در آن گور بسیار باشد
گورستان، وادی خاموشان، غریبستان، مقبره، گورسان، کرباس محلّه، گوردان، مروزنه، مرزغن برای مثال سر جادوان را بکندم ز تن / ستودان ندیدند و گور و کفن (فردوسی - ۵/۳۵۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستوده
تصویر ستوده
مدح کرده شده، ستایش شده، پسندیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستادن
تصویر ستادن
ایستادن، برای مثال بیامد به درگاه مهران ستاد / بر تخت او رفت و نامه بداد (فردوسی - ۷/۲۶۷ حاشیه)، ستاده قیصر و خاقان و فغفور / یک آماج از بساط پیشگه دور (نظامی۲ - ۱۹۹)
گرفتن چیزی از دیگری، ستاندن، ستدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرودن
تصویر سرودن
آواز خواندن، شعر خواندن، شعر گفتن، سراییدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستردن
تصویر ستردن
تراشیدن، برای مثال موی تراشی که سرش می سترد / موی به مویش به غمی می سپرد (نظامی۱ - ۹۱)، خراشیدن، پاک کردن، زدودن، محو کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستردن
تصویر ستردن
((س تُ دَ))
تراشیدن، پاک کردن، محو کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ستادن
تصویر ستادن
((س دَ))
ایستادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ستوده
تصویر ستوده
((سُ دِ))
مدح شده، ستایش شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ستودان
تصویر ستودان
((سُ))
گورستان زردشتیان، چاهی در گورستان زردشتیان که استخوان مرده را پس از خورده شدن گوشت وی توسط لاشخوران در آن اندازند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ستوان
تصویر ستوان
((سُ))
استوار محکم، امین، درجه ای است از درجات افسری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرودن
تصویر سرودن
((سُ دَ))
آواز خواندن، شعر گفتن، سراییدن
فرهنگ فارسی معین
افسری که درجه اش بالاتر از استوار و پایین تر از سروان است مثلاً ستوان یکم، ستوان دوم، ستوان سوم، محکم، پایدار، پابرجا، امین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستوان
تصویر ستوان
Lieutenant
دیکشنری فارسی به انگلیسی