جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با فتودن

فنودن

فنودن
فریفته شدن، مغرور شدن، برای مِثال بفنود تنم بر درم و آب و زمین / دل بر خرد و علم و به دانش بفنود (رودکی - ۵۱۵)
فنودن
فرهنگ فارسی عمید

فتردن

فتردن
دریدن، پاره کردن، شکافتن، برای مِثال خود برآورد و باز ویران کرد / خود ترازید و باز خود بفترد (خسروی - لغت نامه - فتردن)، پراکنده کردن
فتردن
فرهنگ فارسی عمید

فزودن

فزودن
افزودن، زیاد کردن، زیاده کردن، بیشتر کردن، بیشتر شدن، افزون شدن
فزودن
فرهنگ فارسی عمید

فتیدن

فتیدن
افتادن، فُتِدَن، فُتادَن، اُفتَدَن، اوفتادَن، اُفتیدَن
از بالا به پایین افتادن، سقوط کردن، فرود آمدن
بی استفاده در جایی رها شدن، بستری یا زمین گیر شدن
وقوع حادثه ای به صورت ناگهانی در موقعیتی یا مسیری قرار گرفتن
سقط شدن جنین
فتیدن
فرهنگ فارسی عمید

فتادن

فتادن
افتادن، فُتِدَن، اوفتادَن، اُفتَدَن، فُتیدَن، اُفتیدَن
از بالا به پایین افتادن، سقوط کردن، فرود آمدن
بی استفاده در جایی رها شدن، بستری یا زمین گیر شدن
وقوع حادثه ای به صورت ناگهانی در موقعیتی یا مسیری قرار گرفتن
سقط شدن جنین
فتادن
فرهنگ فارسی عمید

ستودن

ستودن
مدح کردن، ستایش کردن، ستاییدن، خوبی و نیکویی کسی یا چیزی را بیان کردن، وصف کردن
ستودن
فرهنگ فارسی عمید

فتردن

فتردن
از جای کندن، ریختن افشاندن، دریدن شکافتن، جدا کردن، پریشان کردن پراکنده کردن
فرهنگ لغت هوشیار