طنبوره را گویند که سه تار داشته باشد. (برهان) : سیلی خوریم چون دف در عشق فخر جویان زخمه به چنگ آور میزن ستوی ما را. مولوی (از انجمن آرا). رجوع به ستا و ستار و ستاره شود، زر قلب روکش، یعنی درون آن مس یا آهن و بیرون آن نقره یا طلا باشد، و معرب آن ستوق باشد. (برهان) (انجمن آرا). مهری است که ظاهر آن زر و نقره باشد و میانه اش مس، تعریبش ستوقه است. (شرفنامه)
طنبوره را گویند که سه تار داشته باشد. (برهان) : سیلی خوریم چون دف در عشق فخر جویان زخمه به چنگ آور میزن ستوی ما را. مولوی (از انجمن آرا). رجوع به ستا و ستار و ستاره شود، زر قلب روکش، یعنی درون آن مس یا آهن و بیرون آن نقره یا طلا باشد، و معرب آن ستوق باشد. (برهان) (انجمن آرا). مهری است که ظاهر آن زر و نقره باشد و میانه اش مس، تعریبش ستوقه است. (شرفنامه)
پایۀ سنگی یا آجری یا سیمانی که در زیر بنا ساخته شود، پایه ای که از آهن و سیمان در زیر ساختمان برپا کنند، در امور نظامی دسته ای از سربازانکه پشت سر هم در یک خط حرکت کنند، دیرک خیمه، نوشته ای که به صورت عمودی و موازی نوشتۀ دیگر قرار می گیرد، چوب کلفت و بلند که آن را عمودی در زیر سقف به جای جرز و پایه کار بگذارند، بخشی از اتومبیل که بین در جلو و در عقب است، کنایه از پشتیبان، تکیه گاه ستون پنجم: کنایه از گروهی که در داخل کشوری به طور پنهانی به نفع کشور دیگر کار کنند و زمینۀ پیروزی او را فراهم سازند ستون فقرات: در علم زیست شناسی ستونی مرکب از ۳۳ قطعه استخوان به نام مهره یا فقره که به طور عمودی بر روی هم قرار گرفته و در پشت انسان از زیر گردن تا پایین کمر جا دارد و در میان آن سوراخی است موسوم به مجرای فقراتی که نخاع یعنی دنبالۀ دماغ در آن قرار گرفته و در دو طرف دارای دو سوراخ کوچک تر است که اعصاب نخاعی و شرائین در آن جا دارند. ستون مهره ها، تیرۀ پشت
پایۀ سنگی یا آجری یا سیمانی که در زیر بنا ساخته شود، پایه ای که از آهن و سیمان در زیر ساختمان برپا کنند، در امور نظامی دسته ای از سربازانکه پشت سر هم در یک خط حرکت کنند، دیرک خیمه، نوشته ای که به صورت عمودی و موازی نوشتۀ دیگر قرار می گیرد، چوب کلفت و بلند که آن را عمودی در زیر سقف به جای جرز و پایه کار بگذارند، بخشی از اتومبیل که بین در جلو و در عقب است، کنایه از پشتیبان، تکیه گاه ستون پنجم: کنایه از گروهی که در داخل کشوری به طور پنهانی به نفع کشور دیگر کار کنند و زمینۀ پیروزی او را فراهم سازند ستون فقرات: در علم زیست شناسی ستونی مرکب از ۳۳ قطعه استخوان به نام مهره یا فقره که به طور عمودی بر روی هم قرار گرفته و در پشت انسان از زیر گردن تا پایین کمر جا دارد و در میان آن سوراخی است موسوم به مجرای فقراتی که نخاع یعنی دنبالۀ دماغ در آن قرار گرفته و در دو طرف دارای دو سوراخ کوچک تر است که اعصاب نخاعی و شرائین در آن جا دارند. ستون مهره ها، تیرۀ پشت
خسته، درمانده، برای مثال خداوند فرمان و رای و شکوه / ز غوغای مردم نگردد ستوه (سعدی۱ - ۵۱) افسرده، ملول، مقابل نستوه، به تنگ آمده، بستوه، بسته به ستوه آمدن: به تنگ آمدن، ملول شدن، خسته و درمانده و بیچاره شدن به ستوه آوردن: به تنگ آوردن، درمانده و بیچاره کردن
خسته، درمانده، برای مِثال خداوند فرمان و رای و شکوه / ز غوغای مردم نگردد ستوه (سعدی۱ - ۵۱) افسرده، ملول، مقابلِ نستوه، به تنگ آمده، بستوه، بسته به ستوه آمدن: به تنگ آمدن، ملول شدن، خسته و درمانده و بیچاره شدن به ستوه آوردن: به تنگ آوردن، درمانده و بیچاره کردن
عماد. عمود. پهلوی ’ستون’، اوستا ’ستونه’ (ستون) ، هندی باستان ’ستهونا’ (ستون) ، کردی ’ستون’، ’ایستون’، افغانی ’ستن’. و رجوع کنید به استون. جرز استوانه ای شکل که سقف و اجزاء بنا را نگاه میدارد. عمود. دیرک خیمه و جز آن. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). پایۀ سنگی یا چوبی یا سیمانی که در زیر بنا سازند: گنبدی نهمار بربرده بلند نش ستون از زیر و نز برسوش بند. رودکی. نه پاویر باشد ترا نه ستون نه دیوار خشت و نه آهن درا. رودکی. بیاراست آخر بسنگ اندرون ز پولادمیخ و ز خارا ستون. فردوسی. بدان دزش بردند بر کوهسار ستون آوریدند از آهن چهار. فردوسی. چون نگاه کرده اید اصل ستون است و خیمه بدان بپایست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 386). در او شش ستون خیمۀ نیلگون ز سیمش همه میخ و از زر ستون. اسدی. کفشگرزن را بکوفت و محکم در ستون بست. (کلیله و دمنه). بلی هر کس از بهر ایوان خویش ستونی کند بر ستودان خویش. نظامی. بسرپنجه شدی با پنجۀ شیر ستونی را قلم کردی بشمشیر. نظامی. ملاح گفت کشتی را خللی است یکی را از شما که زورآورتر است باید که بر این ستون رود و زمام کشتی بگیرد تا از... (گلستان سعدی). ستون خانه شکستی فرود آن بنشین طناب خانه گسستی نشیب آن بگذار. قاآنی. - دست زیر زنخدان ستون شدن، آدمی را در حالت حیرت و تعجب دست زیر زنخ ستون میشود. (از آنندراج) : باران اشک خانه مردم خراب کرد دستم هنوز زیر زنخدان ستون شود. میرخسرو (از آنندراج). - دست زیر زنخ ستون کردن، بچنین حالت در اندیشه فرو رفتن. تفکر کردن. بفکر در شدن: ورا دید با دیدگان پر زخون بزیر زنخ دست کرده ستون. فردوسی. - ستون پنجم، گروهی که در کشوری به زیان آن کشور و به سود بیگانه فعالیت کنند. این نام از زمان جنگ داخلی اسپانیا به جاسوسان هریک از دو طرف که در داخل واحدهای دیگری فعالیت جاسوسی داشته، گفته اند. - ستون راست، استوانۀ قائم. (التفهیم ص 26). - ستون فقرات، تیره پشت. - ستون کژ، استوانۀ مایل. (التفهیم ص 26). ، مجازاً، بمعنی اساس. پایه. اصول: ستون خرد داد و بخشایش است در بخشش او را چو آرایش است. فردوسی. ستون خرد بردباری بود چو تیزی کنی تن بخواری بود. فردوسی. ، پشتیبان. تکیه گاه. آنکه یا آنچه استواری بدان بسته است: همان نامور رستم پیلتن ستون کیان نازش انجمن. فردوسی. تو فرزندی و نیک خواه منی ستون سپاهی و ماه منی. فردوسی. ستون دولت و دین شهریار ابومنصور که هست زیر زنخ دست دشمنانش ستون. قطران. ، هر یک از قسمتهای عمودی صفحۀ کتاب یا روزنامه یا مجله که صفحه را بدان قسمت ها بخش کرده باشند: صفحۀ پنجم، ستون دوم یا ستون سوم (در مطبعه)
عماد. عمود. پهلوی ’ستون’، اوستا ’ستونه’ (ستون) ، هندی باستان ’ستهونا’ (ستون) ، کردی ’ستون’، ’ایستون’، افغانی ’ستن’. و رجوع کنید به استون. جرز استوانه ای شکل که سقف و اجزاء بنا را نگاه میدارد. عمود. دیرک خیمه و جز آن. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). پایۀ سنگی یا چوبی یا سیمانی که در زیر بنا سازند: گنبدی نهمار بربرده بلند نش ستون از زیر و نز برسوش بند. رودکی. نه پاویر باشد ترا نه ستون نه دیوار خشت و نه آهن درا. رودکی. بیاراست آخر بسنگ اندرون ز پولادمیخ و ز خارا ستون. فردوسی. بدان دِزْش بردند بر کوهسار ستون آوریدند از آهن چهار. فردوسی. چون نگاه کرده اید اصل ستون است و خیمه بدان بپایست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 386). در او شش ستون خیمۀ نیلگون ز سیمش همه میخ و از زر ستون. اسدی. کفشگرزن را بکوفت و محکم در ستون بست. (کلیله و دمنه). بلی هر کس از بهر ایوان خویش ستونی کند بر ستودان خویش. نظامی. بسرپنجه شدی با پنجۀ شیر ستونی را قلم کردی بشمشیر. نظامی. ملاح گفت کشتی را خللی است یکی را از شما که زورآورتر است باید که بر این ستون رود و زمام کشتی بگیرد تا از... (گلستان سعدی). ستون خانه شکستی فرود آن بنشین طناب خانه گسستی نشیب آن بگذار. قاآنی. - دست زیر زنخدان ستون شدن، آدمی را در حالت حیرت و تعجب دست زیر زنخ ستون میشود. (از آنندراج) : باران اشک خانه مردم خراب کرد دستم هنوز زیر زنخدان ستون شود. میرخسرو (از آنندراج). - دست زیر زنخ ستون کردن، بچنین حالت در اندیشه فرو رفتن. تفکر کردن. بفکر در شدن: ورا دید با دیدگان پر زخون بزیر زنخ دست کرده ستون. فردوسی. - ستون پنجم، گروهی که در کشوری به زیان آن کشور و به سود بیگانه فعالیت کنند. این نام از زمان جنگ داخلی اسپانیا به جاسوسان هریک از دو طرف که در داخل واحدهای دیگری فعالیت جاسوسی داشته، گفته اند. - ستون راست، استوانۀ قائم. (التفهیم ص 26). - ستون فقرات، تیره پشت. - ستون کژ، استوانۀ مایل. (التفهیم ص 26). ، مجازاً، بمعنی اساس. پایه. اصول: ستون خرد داد و بخشایش است در بخشش او را چو آرایش است. فردوسی. ستون خرد بردباری بود چو تیزی کنی تن بخواری بود. فردوسی. ، پشتیبان. تکیه گاه. آنکه یا آنچه استواری بدان بسته است: همان نامور رستم پیلتن ستون کیان نازش انجمن. فردوسی. تو فرزندی و نیک خواه منی ستون سپاهی و ماه منی. فردوسی. ستون دولت و دین شهریار ابومنصور که هست زیر زنخ دست دشمنانْش ستون. قطران. ، هر یک از قسمتهای عمودی صفحۀ کتاب یا روزنامه یا مجله که صفحه را بدان قسمت ها بخش کرده باشند: صفحۀ پنجم، ستون دوم یا ستون سوم (در مطبعه)
دهی است جزء دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان اهر واقع در 24 هزارگزی خاوری اهر و 14 هزارگزی شوسۀ اهر به خیاو. هوای آن معتدل مایل به گرمی. دارای 415 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود و محصول آن غلات و حبوبات وشغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان فرش وگلیم بافی است. راه آن مالرو است و محل سکنی ایل حاجی علیلو میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است جزء دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان اهر واقع در 24 هزارگزی خاوری اهر و 14 هزارگزی شوسۀ اهر به خیاو. هوای آن معتدل مایل به گرمی. دارای 415 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود و محصول آن غلات و حبوبات وشغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان فرش وگلیم بافی است. راه آن مالرو است و محل سکنی ایل حاجی علیلو میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
پهلوی ’ستور’ (اسب) ، اوستا ’سته اوره’، سانسکریت ’ستهااورین’ (بار اسب، بار ورزاو) ، استی ’ستورت آ’ (حیوان خانگی) ، کردی زازا عاریتی دخیل ’استور’، شغنی ’ستور’، سریکلی ’ستائور وستائر’ (حیوان بارکش، ورزاو بالغ) ، یغنویی ’سوتور’ (گوسفند، حیوان خانگی عموماً) ، قیاس کنید با افغانی ’سوتور’ (جانور، چارپا، دواب). (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). هر جانور چارپاعموماً و اسب و استر و خر خصوصاً. (برهان). حیوانات چارپا خاصه اسب و استر. (آنندراج). بطریق عموم هر جانوری چارپای و بطریق خصوص اسب و استر را خوانند. (جهانگیری). این لفظ بر گاو و استر و اسب آید. (غیاث). اسب. چاروا. (شرفنامه). ماشیه. (دهار) : همی رفت با دختر و خواسته ستوران و پیلان آراسته. فردوسی. زمین شد ز نعل ستوران ستوه همی کوه دریا شد و دشت کوه. فردوسی. کشیدند بهر کک کوهزاد ستوری بمانندۀ تندباد. فردوسی. این همی گوید گشتم بغلام و بستور وآن همی گوید گشتم بضیاع و بعقار. فرخی. گر نیستت ستور چه باشد خرّی بمزد گیر و همی رو. لبیبی. دستیار ستور و کار سفر ساخته کرد هر چه نیکوتر. عنصری. از ننگ آنکه شاهان باشند بر ستوران بر پشت ژنده پیلان این شه کند سواری. منوچهری. زهی داده ستور و بستده خر ترا خود چون منی کی بود در خر (خور). (ویس و رامین). غلامان و ستوران افزون از عادت خریدن گرفتند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 328). و بعد از آن آنچه از صامت وناطق و ستور و برده داشت نسختی پرداخت. (تاریخ بیهقی). همه راه پیوسته پنجاه میل ستورو شتر بود و گردون و پیل. اسدی. ستور و گوسفند و گاو و اشتر کزیشان میشود روی زمین پر. ناصرخسرو. ستور از کسی به که بر مردمی بعمدا ستوری کند اختیار. ناصرخسرو (دیوان چ کتاب خانه طهران ص 201). تا تو بر پشت ستوری بار او بر جان تست چون بترک خر بگفتی آتش اندر بار زن. سنایی. هرکه راچشم عقل کور بود نبود آدمی ستور بود. سنایی. و توشۀ چهارپایان و ستوران که ملک بر ایشان بپای بود. (نوروزنامه). و ستور بسیار کرایه گیرم. (کلیله و دمنه). نه آن کسم که در این دامگاه دیو و ستور چه عقل مختصر آن تخم جادویی کارم. خاقانی. مردان دین چه عذر نهندم که طفل وار از نی کنم ستور و بهرا برآورم. خاقانی. تنش را نمکسود موران کند سرش خاک سم ّ ستوران کند. نظامی. که داند که شداد را پای و دست بنعل ستور که خواهد شکست. نظامی. دریغ آمدم تربیت ستوران و آینه داری در محلت کوران. (گلستان سعدی). آستینش گرفت سرهنگی که بیا نعل بر ستورم بند. سعدی. چه نیکو زده ست این مثل پیر ده ستور لگدزن گرانبار به. سعدی (بوستان)
پهلوی ’ستور’ (اسب) ، اوستا ’سته اوره’، سانسکریت ’ستهااورین’ (بار اسب، بار ورزاو) ، استی ’ستورت آ’ (حیوان خانگی) ، کردی زازا عاریتی دخیل ’استور’، شغنی ’ستور’، سریکلی ’ستائور وستائر’ (حیوان بارکش، ورزاو بالغ) ، یغنویی ’سوتور’ (گوسفند، حیوان خانگی عموماً) ، قیاس کنید با افغانی ’سوتور’ (جانور، چارپا، دواب). (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). هر جانور چارپاعموماً و اسب و استر و خر خصوصاً. (برهان). حیوانات چارپا خاصه اسب و استر. (آنندراج). بطریق عموم هر جانوری چارپای و بطریق خصوص اسب و استر را خوانند. (جهانگیری). این لفظ بر گاو و استر و اسب آید. (غیاث). اسب. چاروا. (شرفنامه). ماشیه. (دهار) : همی رفت با دختر و خواسته ستوران و پیلان آراسته. فردوسی. زمین شد ز نعل ستوران ستوه همی کوه دریا شد و دشت کوه. فردوسی. کشیدند بهر کک کوهزاد ستوری بمانندۀ تندباد. فردوسی. این همی گوید گشتم بغلام و بستور وآن همی گوید گشتم بضیاع و بعقار. فرخی. گر نیستت ستور چه باشد خرّی بمزد گیر و همی رو. لبیبی. دستیار ستور و کار سفر ساخته کرد هر چه نیکوتر. عنصری. از ننگ آنکه شاهان باشند بر ستوران بر پشت ژنده پیلان این شه کند سواری. منوچهری. زهی داده ستور و بستده خر ترا خود چون منی کی بود در خر (خور). (ویس و رامین). غلامان و ستوران افزون از عادت خریدن گرفتند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 328). و بعد از آن آنچه از صامت وناطق و ستور و برده داشت نسختی پرداخت. (تاریخ بیهقی). همه راه پیوسته پنجاه میل ستورو شتر بود و گردون و پیل. اسدی. ستور و گوسفند و گاو و اشتر کزیشان میشود روی زمین پر. ناصرخسرو. ستور از کسی به که بر مردمی بعمدا ستوری کند اختیار. ناصرخسرو (دیوان چ کتاب خانه طهران ص 201). تا تو بر پشت ستوری بار او بر جان تست چون بترک خر بگفتی آتش اندر بار زن. سنایی. هرکه راچشم عقل کور بود نبود آدمی ستور بود. سنایی. و توشۀ چهارپایان و ستوران که ملک بر ایشان بپای بود. (نوروزنامه). و ستور بسیار کرایه گیرم. (کلیله و دمنه). نه آن کسم که در این دامگاه دیو و ستور چه عقل مختصر آن تخم جادویی کارم. خاقانی. مردان دین چه عذر نهندم که طفل وار از نی کنم ستور و بهرا برآورم. خاقانی. تنش را نمکسود موران کند سرش خاک سُم ّ ستوران کند. نظامی. که داند که شداد را پای و دست بنعل ستور که خواهد شکست. نظامی. دریغ آمدم تربیت ستوران و آینه داری در محلت کوران. (گلستان سعدی). آستینش گرفت سرهنگی که بیا نعل بر ستورم بند. سعدی. چه نیکو زده ست این مثل پیر ده ستور لگدزن گرانبار به. سعدی (بوستان)
جمع واژۀ ستر: که مثال چنان خصمی که ضعیف شده باشد و ستور تواری و استخفا بر وی حال فرو گذاشته. (جهانگشای جوینی). رجوع به ستر شود، (اصطلاح عرفان) اختصاص دارد بهیاکل مدنیه انسانیه که افکنده شده اند بین غیب و شهادت و میان خالق و مخلوق. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
جَمعِ واژۀ ستر: که مثال چنان خصمی که ضعیف شده باشد و ستور تواری و استخفا بر وی حال فرو گذاشته. (جهانگشای جوینی). رجوع به ستر شود، (اصطلاح عرفان) اختصاص دارد بهیاکل مدنیه انسانیه که افکنده شده اند بین غیب و شهادت و میان خالق و مخلوق. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
نام جادویی که ارجاسب برای تفحص احوال به ایران گسیل داشت. (مزدیسنا و... تألیف معین چ 1 ص 360) : یکی جادویی بود نامش ستوه گذارنده راه و نهفته پژوه. فردوسی
نام جادویی که ارجاسب برای تفحص احوال به ایران گسیل داشت. (مزدیسنا و... تألیف معین چ 1 ص 360) : یکی جادویی بود نامش ستوه گذارنده راه و نهفته پژوه. فردوسی
شست شماره شست جزر استوانه یی شکلی که سقف و اجزای بنا را نگاهدارد پایه سنگی یا چوی یا سیمانی که در زیر بنا سازند عمود، دیرک خیمه و جز آن، ستون مانندی که سیمهای هواپیما و بالها بان متصل شوند، واحدی از سربازان که پشت بر هم در مسیری حرکت کنند واحدی که ماموریتی خاص بعهده دارند: ستون امدادی. یا ستون پنجم. گروهی که در کشوری و به نفع کشوری بیگانه فعالیت کند جاسوسان. (از زمان جنگ داخلی اسپانیا این اصطلاح رایج شده) یا ستون فقرات. محور استخوانی طویلی که از روی هم قرار گرفتن 33 استخوان کوچک به نام مهره تشکیل شده و در ناحیه خلفی اسکلت انسان قرار دارد و نخاع را محفوظ میدارد و در حقیقت علاوه بر این که ستون اسکلت انسان است غلاف مطمئن و محکمی جهت نخاع شوکی محسوب میشود. مهره های ستون فقرات را از بالا به پایین بشرح ذیل تقسیم بندی کنند: ناحیه گردنی که شامل 7 مهره است 0، ناحیه پشتی که شامل 12 مهره است، ناحیه کمری که شامل 5 مهره است، ناحیه خاجی شامل 5 مهره که با هم جوش خورده و قطعه استخوانی بنام عجز بوجود آورده اند، ناحیه دنبالچه یی و آن از 4 تا 6 مهره به وجود آمده که بهم جوش خورده اند و استخوان واحدی بنام عصعص را تشکیل داده اند ستون فقار تیره پشت
شست شماره شست جزر استوانه یی شکلی که سقف و اجزای بنا را نگاهدارد پایه سنگی یا چوی یا سیمانی که در زیر بنا سازند عمود، دیرک خیمه و جز آن، ستون مانندی که سیمهای هواپیما و بالها بان متصل شوند، واحدی از سربازان که پشت بر هم در مسیری حرکت کنند واحدی که ماموریتی خاص بعهده دارند: ستون امدادی. یا ستون پنجم. گروهی که در کشوری و به نفع کشوری بیگانه فعالیت کند جاسوسان. (از زمان جنگ داخلی اسپانیا این اصطلاح رایج شده) یا ستون فقرات. محور استخوانی طویلی که از روی هم قرار گرفتن 33 استخوان کوچک به نام مهره تشکیل شده و در ناحیه خلفی اسکلت انسان قرار دارد و نخاع را محفوظ میدارد و در حقیقت علاوه بر این که ستون اسکلت انسان است غلاف مطمئن و محکمی جهت نخاع شوکی محسوب میشود. مهره های ستون فقرات را از بالا به پایین بشرح ذیل تقسیم بندی کنند: ناحیه گردنی که شامل 7 مهره است 0، ناحیه پشتی که شامل 12 مهره است، ناحیه کمری که شامل 5 مهره است، ناحیه خاجی شامل 5 مهره که با هم جوش خورده و قطعه استخوانی بنام عجز بوجود آورده اند، ناحیه دنبالچه یی و آن از 4 تا 6 مهره به وجود آمده که بهم جوش خورده اند و استخوان واحدی بنام عصعص را تشکیل داده اند ستون فقار تیره پشت
ستون درخواب، خداوند خانه بود. اگر بیند که ستون خانه بشکست یا بیفتاد، دلیل است که خداوند خانه هلاک گردد. اگر ستون خانه را قوی بیند، دلیل است که بر قوت اقبال خداوند خانه بیفزاید. جابر مغربی ستون در خواب دیدن، خداوند دولت و اقبال بود. اگر بیند که ستونی داشت قوی، دلیل کند که از مردی مالدار وی را قدر و نعمت و مال حاصل گردد. اگر بیند که ستون او بشکست یا بسوخت، دلیل کند که آن مرد از دنیا برود. محمد بن سیرین دیدن ستون در خواب، بر پنج وجه است. اول: خداوند دولت. دوم: تحکیم دراسلام. سوم: مرد محتشم. چهارم: قوت درکارها. پنجم: ولایت مردمان آنجای که بیند. دین ستون به خواب، خداوند خانه و اسلام بود. اگر بیند که ستونی داشت راست و قوی، دلیل که در راه دین ثابت بود.
ستون درخواب، خداوند خانه بود. اگر بیند که ستون خانه بشکست یا بیفتاد، دلیل است که خداوند خانه هلاک گردد. اگر ستون خانه را قوی بیند، دلیل است که بر قوت اقبال خداوند خانه بیفزاید. جابر مغربی ستون در خواب دیدن، خداوند دولت و اقبال بود. اگر بیند که ستونی داشت قوی، دلیل کند که از مردی مالدار وی را قدر و نعمت و مال حاصل گردد. اگر بیند که ستون او بشکست یا بسوخت، دلیل کند که آن مرد از دنیا برود. محمد بن سیرین دیدن ستون در خواب، بر پنج وجه است. اول: خداوند دولت. دوم: تحکیم دراسلام. سوم: مرد محتشم. چهارم: قوت درکارها. پنجم: ولایت مردمان آنجای که بیند. دین ستون به خواب، خداوند خانه و اسلام بود. اگر بیند که ستونی داشت راست و قوی، دلیل که در راه دین ثابت بود.