جدول جو
جدول جو

معنی سبزارنگ - جستجوی لغت در جدول جو

سبزارنگ
(دخترانه)
نام یکی از الحان باربد، سبزرنگ
تصویری از سبزارنگ
تصویر سبزارنگ
فرهنگ نامهای ایرانی
سبزارنگ
سبز رنگ، به رنگ سبز، برای مثال بگفت این و کشید از زیر بستر / چو برگ بید سبزارنگ خنجر (جامی۵ - ۱۳۵)، در موسیقی از الحان قدیم ایرانی
تصویری از سبزارنگ
تصویر سبزارنگ
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سارنگ
تصویر سارنگ
(پسرانه)
نام سازی شبیه به کمانچه، نام یکی از گوشه های موسیقی ایرانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بسارنگ
تصویر بسارنگ
(دخترانه و پسرانه)
نام سلطانی در زمان رودکی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بارنگ
تصویر بارنگ
(دخترانه)
ریزش باران همراه باد (نگارش کردی: بارنگ)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سبز رنگ
تصویر سبز رنگ
هر چیزی که به رنگ سبز باشد، سبزارنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرخارنگ
تصویر سرخارنگ
سرخ رنگ، سرخ فام، مایل به سرخی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سبزخنگ
تصویر سبزخنگ
اسب، اسب تیره رنگ، کنایه از فلک، کنایه از آسمان، برای مثال فلک بر سبزخنگی تند تیز است / ز راهش روح را جای گریز است (نظامی۲ - ۱۹۰)، مه جلوه می نماید بر سبزخنگ گردون / تا او به سر درآید بر رخش پا بگردان (حافظ - ۷۷۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بازرنگ
تصویر بازرنگ
باژرنگ، سینه بند کودکان، پیش بند، پستان بند زنان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سارنگ
تصویر سارنگ
گوشه ای در آواز دشتی و بیات ترک که این دو را به هم مرتبط می کند
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
بمعنی سارنج است که مرغک سیاه ضعیف باشد. (برهان). سالنج، نام سازی است. (انجمن آرا). سازی است چون کمانچه که با کمان کشند. رجوع به سارنج شود. بمعنی عالم است که ناسوت گویند. چنانک آرنگ لاهوت و بیرنگ اجسام علوی و رنگ عناصر و رنگارنگ موالید است. (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
از امرای سلطان فیروز شاه بود، و بعدها هنگام حملۀ پیرمحمد جهانگیر پسر امیرتیمور گورکان به ملتان حکومت آنجا و صاحب اختیاری هند را داشت و مغلوب پیرمحمد گردید. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 471 و 480 شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
دهی است از دهستان کاخک بخش جویمند شهرستان گناباد. کوهستانی، هوای آن معتدل، و آب آن از قنات، و محصول آن غلات و تریاک و میوه است، 85 تن سکنه دارد که به زراعت اشتغال دارند. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
مخفف اسفزار. نام بلده ای است قریب بهرات و فراه. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). رجوع به حبیب السیر چ تهران ص 196 و 383 شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
رنگ دار. ملون.
لغت نامه دهخدا
ناحیتی در فارس بازرنگ، : دو ناحیت است میان زیز و سمیرم لرستان وهوایش بغایت سردسیر است و آبش از آن کوهها، اکثر اوقات از برف خالی نبود و راههای سخت و دشوار بود و آب روانش بسیار است و نخجیرش نیکو باشد و مردم آنجا بیشتر شکاری باشند. (نزهه القلوب چ لیدن ص 128). آب شاذکان از کوه بازرنگ برمیخیزد و بر ولایت کهرگان و دشت رستاق گذشته بدریا میریزد. (ایضاً ص 225). صرام و بازرنگ دو ناحیت است میان زیز و سمیرم... و منبع رود شیرین از بازرنگ است. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 144) ، بازدادن. مرحمت کردن. اعطاکردن. بخشیدن: سالار دزدان را برو رحمت آمد جامه بازفرمود. (گلستان). و رجوع به فرمودن شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
پستان بند زنان. (آنندراج). و آن دو پارچۀ سه گوشه بود که از بافتۀ ریسمانی و ابریشمی بدوزند و زنان پستان خود را در میان آن نهاده، بندهای آنرا بر پشت بندند تا پستان بزرگ نشود. (فرهنگ جهانگیری). سینه بند طفلان و زنان و در فرهنگ گوید سینه بند و پستان بند که بربند نیز گویند و آن پارچۀ سه گوشه از ریسمان یا ابریشم که زنان پستان در آن نهاده بر پشت بندند تا کلان نشود. (فرهنگ رشیدی). در تحفهالالباب بمعنی سینه بند اطفال است ولی در فرهنگ جهانگیری بمعنی سینه بند زنان که بر پستانها می بندند. (شعوری ج 1 ص 174). پستان بند زنان. (آنندراج) :
مطرب ناهده پستان به رقص
چون درآید دل ناهید برد
بازرنگ از مه و خورشید کند
بازرنگ از مه خورشید برد.
حکیم ولولی (از آنندراج و انجمن آرا و جهانگیری و شعوری).
لغت نامه دهخدا
نام سلطانی در شعررودکی که در دلداری ممدوح از بند گوید:
زود از پی آرام پدید آید آشوب
زود از پی آشوب پدید آید آرام
سلطان بسارنگ شنیدی که چه کردست
کو را به مصاف اندر بگرفته به صمصام
او عاصی و بداصل و تو با اصل و اطاعت
اودشمن و تو دوست وی از کفر و تو ز اسلام.
(احوال و اشعار رودکی ج 2 ص 698)
لغت نامه دهخدا
(سَ خِ)
کنایه از فلک. (آنندراج). یا صفت فلک و آسمان و گردون باشد:
پیش رخش تو سبز خنگ فلک
لنگ و سکسک بود بسان کلیج.
عسجدی.
صاحب عادل جمال الدین محمد کآورد
سبز خنگ آسمان را حکم او در زیر ران.
(از ترجمه محاسن اصفهان ص 58).
مه جلوه مینماید بر سبز خنگ گردون
تا او بسر درآید بر رخش پا بگردان.
حافظ.
، اشهب اخضر... (مهذب الاسماء). اشهب. (نوعی از رنگ اسب) (اسب، مادیان) :
فلک بر سبز خنگی تندخیز است
ز راهش عقل را جای گریز است.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(سَ رَ)
گندم گون. اسمر. (مجموعۀ مترادفات ص 302) :
رطب سبزرنگ است کی سرخ گردد
که آب مه و ماه آبی نبیند.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
تصویری از بارنگ
تصویر بارنگ
رنگدار، ملون
فرهنگ لغت هوشیار
پرنده ایست سیاه رنگ ساری سار، یکی از فروع دستگاه شور، سازیست چون کمانچه که با کمان نوازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازرنگ
تصویر بازرنگ
پستان بند زنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبز آرنگ
تصویر سبز آرنگ
برنگ سبز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبز رنگ
تصویر سبز رنگ
گندمگون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سارنگ
تصویر سارنگ
((رَ))
سار، سازی است مانند کمانچه که با آرشه نواخته می شود
فرهنگ فارسی معین
بارهنگ، گیاهی طبی، گاوی به رنگ قهوه ای که متمایل به رنگ قرمز است
فرهنگ گویش مازندرانی