اسب، اسب تیره رنگ، کنایه از فلک، کنایه از آسمان، برای مثال فلک بر سبزخنگی تند تیز است / ز راهش روح را جای گریز است (نظامی۲ - ۱۹۰)، مه جلوه می نماید بر سبزخنگ گردون / تا او به سر درآید بر رخش پا بگردان (حافظ - ۷۷۰)
اسب، اسب تیره رنگ، کنایه از فلک، کنایه از آسمان، برای مِثال فلک بر سبزخنگی تند تیز است / ز راهش روح را جای گریز است (نظامی۲ - ۱۹۰)، مه جلوه می نماید بر سبزخنگ گردون / تا او به سر درآید بر رخش پا بگردان (حافظ - ۷۷۰)
بمعنی سارنج است که مرغک سیاه ضعیف باشد. (برهان). سالنج، نام سازی است. (انجمن آرا). سازی است چون کمانچه که با کمان کشند. رجوع به سارنج شود. بمعنی عالم است که ناسوت گویند. چنانک آرنگ لاهوت و بیرنگ اجسام علوی و رنگ عناصر و رنگارنگ موالید است. (انجمن آرا) (آنندراج)
بمعنی سارنج است که مرغک سیاه ضعیف باشد. (برهان). سالنج، نام سازی است. (انجمن آرا). سازی است چون کمانچه که با کمان کشند. رجوع به سارنج شود. بمعنی عالم است که ناسوت گویند. چنانک آرنگ لاهوت و بیرنگ اجسام علوی و رنگ عناصر و رنگارنگ موالید است. (انجمن آرا) (آنندراج)
از امرای سلطان فیروز شاه بود، و بعدها هنگام حملۀ پیرمحمد جهانگیر پسر امیرتیمور گورکان به ملتان حکومت آنجا و صاحب اختیاری هند را داشت و مغلوب پیرمحمد گردید. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 471 و 480 شود
از امرای سلطان فیروز شاه بود، و بعدها هنگام حملۀ پیرمحمد جهانگیر پسر امیرتیمور گورکان به ملتان حکومت آنجا و صاحب اختیاری هند را داشت و مغلوب پیرمحمد گردید. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 471 و 480 شود
دهی است از دهستان کاخک بخش جویمند شهرستان گناباد. کوهستانی، هوای آن معتدل، و آب آن از قنات، و محصول آن غلات و تریاک و میوه است، 85 تن سکنه دارد که به زراعت اشتغال دارند. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی است از دهستان کاخک بخش جویمند شهرستان گناباد. کوهستانی، هوای آن معتدل، و آب آن از قنات، و محصول آن غلات و تریاک و میوه است، 85 تن سکنه دارد که به زراعت اشتغال دارند. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
ناحیتی در فارس بازرنگ، : دو ناحیت است میان زیز و سمیرم لرستان وهوایش بغایت سردسیر است و آبش از آن کوهها، اکثر اوقات از برف خالی نبود و راههای سخت و دشوار بود و آب روانش بسیار است و نخجیرش نیکو باشد و مردم آنجا بیشتر شکاری باشند. (نزهه القلوب چ لیدن ص 128). آب شاذکان از کوه بازرنگ برمیخیزد و بر ولایت کهرگان و دشت رستاق گذشته بدریا میریزد. (ایضاً ص 225). صرام و بازرنگ دو ناحیت است میان زیز و سمیرم... و منبع رود شیرین از بازرنگ است. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 144) ، بازدادن. مرحمت کردن. اعطاکردن. بخشیدن: سالار دزدان را برو رحمت آمد جامه بازفرمود. (گلستان). و رجوع به فرمودن شود
ناحیتی در فارس بازرنگ، : دو ناحیت است میان زیز و سمیرم لرستان وهوایش بغایت سردسیر است و آبش از آن کوهها، اکثر اوقات از برف خالی نبود و راههای سخت و دشوار بود و آب روانش بسیار است و نخجیرش نیکو باشد و مردم آنجا بیشتر شکاری باشند. (نزهه القلوب چ لیدن ص 128). آب شاذکان از کوه بازرنگ برمیخیزد و بر ولایت کهرگان و دشت رستاق گذشته بدریا میریزد. (ایضاً ص 225). صرام و بازرنگ دو ناحیت است میان زیز و سمیرم... و منبع رود شیرین از بازرنگ است. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 144) ، بازدادن. مرحمت کردن. اعطاکردن. بخشیدن: سالار دزدان را برو رحمت آمد جامه بازفرمود. (گلستان). و رجوع به فرمودن شود
پستان بند زنان. (آنندراج). و آن دو پارچۀ سه گوشه بود که از بافتۀ ریسمانی و ابریشمی بدوزند و زنان پستان خود را در میان آن نهاده، بندهای آنرا بر پشت بندند تا پستان بزرگ نشود. (فرهنگ جهانگیری). سینه بند طفلان و زنان و در فرهنگ گوید سینه بند و پستان بند که بربند نیز گویند و آن پارچۀ سه گوشه از ریسمان یا ابریشم که زنان پستان در آن نهاده بر پشت بندند تا کلان نشود. (فرهنگ رشیدی). در تحفهالالباب بمعنی سینه بند اطفال است ولی در فرهنگ جهانگیری بمعنی سینه بند زنان که بر پستانها می بندند. (شعوری ج 1 ص 174). پستان بند زنان. (آنندراج) : مطرب ناهده پستان به رقص چون درآید دل ناهید برد بازرنگ از مه و خورشید کند بازرنگ از مه خورشید برد. حکیم ولولی (از آنندراج و انجمن آرا و جهانگیری و شعوری).
پستان بند زنان. (آنندراج). و آن دو پارچۀ سه گوشه بود که از بافتۀ ریسمانی و ابریشمی بدوزند و زنان پستان خود را در میان آن نهاده، بندهای آنرا بر پشت بندند تا پستان بزرگ نشود. (فرهنگ جهانگیری). سینه بند طفلان و زنان و در فرهنگ گوید سینه بند و پستان بند که بربند نیز گویند و آن پارچۀ سه گوشه از ریسمان یا ابریشم که زنان پستان در آن نهاده بر پشت بندند تا کلان نشود. (فرهنگ رشیدی). در تحفهالالباب بمعنی سینه بند اطفال است ولی در فرهنگ جهانگیری بمعنی سینه بند زنان که بر پستانها می بندند. (شعوری ج 1 ص 174). پستان بند زنان. (آنندراج) : مطرب ناهده پستان به رقص چون درآید دل ناهید برد بازرنگ از مه و خورشید کند بازرنگ از مه خورشید برد. حکیم ولولی (از آنندراج و انجمن آرا و جهانگیری و شعوری).
نام سلطانی در شعررودکی که در دلداری ممدوح از بند گوید: زود از پی آرام پدید آید آشوب زود از پی آشوب پدید آید آرام سلطان بسارنگ شنیدی که چه کردست کو را به مصاف اندر بگرفته به صمصام او عاصی و بداصل و تو با اصل و اطاعت اودشمن و تو دوست وی از کفر و تو ز اسلام. (احوال و اشعار رودکی ج 2 ص 698)
نام سلطانی در شعررودکی که در دلداری ممدوح از بند گوید: زود از پی آرام پدید آید آشوب زود از پی آشوب پدید آید آرام سلطان بسارنگ شنیدی که چه کردست کو را به مصاف اندر بگرفته به صمصام او عاصی و بداصل و تو با اصل و اطاعت اودشمن و تو دوست وی از کفر و تو ز اسلام. (احوال و اشعار رودکی ج 2 ص 698)
کنایه از فلک. (آنندراج). یا صفت فلک و آسمان و گردون باشد: پیش رخش تو سبز خنگ فلک لنگ و سکسک بود بسان کلیج. عسجدی. صاحب عادل جمال الدین محمد کآورد سبز خنگ آسمان را حکم او در زیر ران. (از ترجمه محاسن اصفهان ص 58). مه جلوه مینماید بر سبز خنگ گردون تا او بسر درآید بر رخش پا بگردان. حافظ. ، اشهب اخضر... (مهذب الاسماء). اشهب. (نوعی از رنگ اسب) (اسب، مادیان) : فلک بر سبز خنگی تندخیز است ز راهش عقل را جای گریز است. نظامی
کنایه از فلک. (آنندراج). یا صفت فلک و آسمان و گردون باشد: پیش رخش تو سبز خنگ فلک لنگ و سکسک بود بسان کلیج. عسجدی. صاحب عادل جمال الدین محمد کآورد سبز خنگ آسمان را حکم او در زیر ران. (از ترجمه محاسن اصفهان ص 58). مه جلوه مینماید بر سبز خنگ گردون تا او بسر درآید بر رخش پا بگردان. حافظ. ، اشهب اخضر... (مهذب الاسماء). اشهب. (نوعی از رنگ اسب) (اسب، مادیان) : فلک بر سبز خنگی تندخیز است ز راهش عقل را جای گریز است. نظامی