- سبجه
- پارسی تازی گشته شاماکچه پیراهنی بی آستین که زنان در خانه پوشند، گلیم سیاه
معنی سبجه - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
(پسرانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
نام یکی از دلاوران مازندرانی در سپاه مازندران در زمان کیکاووس پادشاه کیانی، مرکب از سنج (ریشه سنجیدن) + ه (وسیله سنجش)
معیار، مقیاس
از ریشه پارسی یک ساگ یک درخت ساگ، پلمه کهبد (لوح صراف)
هفت، جانور درنده هفت
گیاه خودروی نورسته
بامداد خنک
لاپوشانی
شوره زار، گلوزغ
جامه پوستی پوستین نیایش، نماز شبگاه نماز نبایا، پاره ای از پنبه، شماره افزار (تسبیح) دعا ذکر، مهره های برشته کشیده که به هنگام ذکر و تسبیح گفتن در دست گیرند و بدان عدد اذکار را نگاهدارند تسبیح
پاره ای از زمان، زمانه دراز، بز
گلیم سیاه، شاماکجه
بروت نبینی جز هوای خویش قوتم به جز بادی نیابی در بروتم (نظامی)، مغاکچه زیر لب، سر ریش که بر سینه افتد، موی سینه، کاسبرگ در گیاهان
رفاهیت
گول بی مغز، سرخوش سرمست
تمرهندی
کاسه مسین گردی که در ته آن سوراخی است و این کاسه را در کاسه بزرگتری که پر از آبست قرار میدهند و به عنوان ساعت آبی از آن استفاده میکنند
زشت ناپسند، بیشرم بیحیا، جمع سماج سمجاء
خربزه نارس، شراب مثلث
پارسی تازی گشته سنجه (وزنه) سنگه سیاه و سپید سنگی که چیزها رابدان وزن کنند وزنه
پارچه ای چهار گوش که در زیر بغل جامه دوزند بغلک، پارچه مثلث متساوی الساقین که از تریز جامه ببرند تا خشتک را بر آن دوزند
رفاهیت، فراخی، تن آسایی
خر دم بریده، خری که دمش را بریده باشند، برای مثال ندانی ای به عقل اندر خر کبجه به نادانی / که با نر شیر برناید سروزن گاو ترخانی (غضایری - شاعران بی دیوان - ۴۶۶) ، هر چهار پایی که زیر دهانش ورم کرده باشد
سنگی که با آن چیزی را وزن کنند، سنگ ترازو
هفت، شش به علاوۀ یک، عدد «۷»، در موسیقی از شعبه های بیست و چهارگانۀ موسیقی ایرانی
تمر هندی، درختی زیبا و شبیه درخت گل ابریشم با گل های زرد یا سرخ رنگ، چوب سخت و سنگین و برگ های دراز و متناوب که هر برگ دارای ۲۰ تا ۳۰ برگچه می باشد، میوۀ ترش و خاکستری رنگ این گیاه که در غلافی دراز جا دارد و پوست آن بعد از رسیدن سخت و صدفی می شود، تمر گجرات، خرمای گجرات، انبله، صبّار
گیاه تازه و سبز که از زمین چیده نشده باشد، گیاه نورسته، گیاه تازه روییده، برای مثال این سبزه که امروز تماشاگه ماست / تا سبزۀ خاک ما تماشاگه کیست (خیام - ۶۷) چمن، برای مثال رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید / وظیفه گر برسد مصرفش گل است و نبید (حافظ - ۴۶۴)
نوعی کشمش سبز رنگ، کشمش سبز، کسی که چهره اش اندکی تیره و به رنگ گندم باشد، گندمگون،
گیاه سبز زینتی که پیش از عید نوروز برای سفرۀ هفت سین در ظرف کوچکی می رویانند
سبزۀ بهار: گیاهان و سبزی های فصل بهار، زمین سبز و خرم در فصل بهار، در موسیقی از الحان قدیم ایرانی، سبزبهار، برای مثال بر سبزۀ بهار نشینی و مطربت / بر سبزۀ بهار زند «سبزۀ بهار» (منوچهری - ۴۰)
سبزه در سبزه: سبزه زارهای پیوسته به هم، سبزه زار وسیع و پرگیاه، برای مثال دید نزهتگهی گران پایه / سبزه در سبزه، سایه درسایه (نظامی۴ - ۵۹۸)
نوعی کشمش سبز رنگ، کشمش سبز، کسی که چهره اش اندکی تیره و به رنگ گندم باشد، گندمگون،
گیاه سبز زینتی که پیش از عید نوروز برای سفرۀ هفت سین در ظرف کوچکی می رویانند
سبزۀ بهار: گیاهان و سبزی های فصل بهار، زمین سبز و خرم در فصل بهار، در موسیقی از الحان قدیم ایرانی، سبزبهار،
سبزه در سبزه: سبزه زارهای پیوسته به هم، سبزه زار وسیع و پرگیاه،
سمج، سرداب، نقب، راه زیرزمینی، زندان زیرزمینی، آغل گوسفند در کوه یا زیر زمین، سنب
خر دم بریده: (ندانی ای بعقل اندر خر کبجه بنا دانی که با نر شیر بر ناید ستردن (سروزن دهخدا) گاو ترخانی ک) (غضائری)، هر چاپایی که زیر دهانش ورم کرده باشد گویند: (کبجه شده است)
((خَ جِ))
فرهنگ فارسی معین
تمر، درختی است با برگ های دراز و متناوب که هر برگ بیش از بیست تا سی برگچه دارد، گل هایش زرد یا سرخ رنگ است. میوه اش سرخ و ترش مزه است که در غلافی بزرگ جا دارد، برای قلب و معده مفید است
((سَ جَ یا جِ))
فرهنگ فارسی معین
کاسه مسین گردی که در ته آن سوراخی است و آن کاسه را در کاسه بزرگتری که پر از آب است قرار دهند و به عنوان ساعت آبی از آن استفاده می کنند