جدول جو
جدول جو

معنی سبا - جستجوی لغت در جدول جو

سبا
(دخترانه)
نام شهری در یمن که بلقیس ملکه انجا بوده است
تصویری از سبا
تصویر سبا
فرهنگ نامهای ایرانی
سبا
سی و چهارمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۵۴ آیه، داود
تصویری از سبا
تصویر سبا
فرهنگ فارسی عمید
سبا
(سَ)
لقب یشحب بن یعرب بن قحطان بن هود النبی علیه السلام که نام او عبدالشمس است یا عامر و اکثر قبایل یمن به وی منتهی میشود. (منتهی الارب) (آنندراج). نام مردی است که ده قبیله از قبایل عرب از ده فرزند او بوجود آمده و چهار نفر بطرف چپ حرکت کردند و پدربزرگ چهار قبیلۀ لخم، جذام، غامله و غسان بوده اند و شش نفری بسوی راست حرکت کرده اند و جد ازد، کنده، حمیر، اشعریون، انمار و مدحج بوده اند. (الانساب سمعانی ص 6)
نام پدر عبداﷲ که منسوبند به وی سبائیه از غلاه شیعه که نسبت الوهیت بحضرت علی بن ابی طالب کرم اﷲ وجهه میکنند. (ازاقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به سبائیه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سباک
تصویر سباک
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام فرمانروای جهرم در زمان اردشیر پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سباق
تصویر سباق
بسیار پیشی گیرنده، آنکه همواره پیشی جوید و پیش افتد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سبات
تصویر سبات
خواب یا اول خواب، خواب سبک، دهر، روزگار، مرد زیرک، در پزشکی بیماری خواب زدگی که تا آستانۀ از دست رفتن هشیاری می رسد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سباع
تصویر سباع
سبع ها، جانوران درنده، ددها، جمع واژۀ سبع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سباک
تصویر سباک
گدازندۀ زر و سیم یا فلز دیگر، ریخته گر، زرگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سبال
تصویر سبال
سبلت ها، سبیل ها، جمع واژۀ سبلت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سباق
تصویر سباق
پیشی گرفتن، پیشی جستن، اسب دوانی، هر مسابقه ای که بین دو یا چند تن باشد، پابند پرندگان شکاری که از چرم یا جنس دیگر است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سباح
تصویر سباح
بسیار شنا کننده، شناگر
فرهنگ فارسی عمید
(سِ)
جایگاهی است میان بصره و مدینه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
جمع واژۀ سبله. (دهار) (مهذب الاسماء) (غیاث) :
به نیم گرده بروبی بریش بیست کنشت
بصد کلیچه سبال تو شو که روب نرفت.
عمارۀ مروزی.
لاف تو ما را بر آتش بر نهاد
کآن سبال چرب تو بر کنده باد.
مولوی.
رجوع به سبله شود
لغت نامه دهخدا
(سَبْ با)
زرگر. مشتق از سبک، بمعنی زر و سیم گداختن است. (آنندراج) (غیاث). سیم پالای. (مهذب الاسماء). گدازگر: سباک ربیع سیم برف در مسام زمین گداخت. (ترجمه تاریخ یمینی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سباح
تصویر سباح
شناور، شناگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سباق
تصویر سباق
سبقت گیرنده
فرهنگ لغت هوشیار
سواری که مایحتاج خود را بفتراک بسته و مسلح و مکمل یراق میراند سبای سوار زبده سوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سباج
تصویر سباج
از ریشه پارسی شبه فروش
فرهنگ لغت هوشیار
لاتینی تازی گشته پرمگ گونه ای کویک یامگ (نخل)، جمع سبله، خوشه ها بروت ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سباک
تصویر سباک
ریخته گر زرگر، ریخته گر، گدازنده ریخته گر زرگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سباه
تصویر سباه
گول بی مغز، سرخوش سرمست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سباع
تصویر سباع
فخر کردن، فخر نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
سریانی تازی شده دومین ماه ازسال خورشیدی رویم پنجمینماه ازسال سریانی برگرفته ازنام یازدهمین ماه سال یهودی ماه فوریه نام یکی از ماه های رومیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبار
تصویر سبار
ریشکاو (میل جراحی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سباخ
تصویر سباخ
جمع سبخه، شوره زاران، کود به زبان مسری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سباب
تصویر سباب
بسیار دشنام دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
خواب خواب سبک خواب آسوده، خوابزدگی دراز خوابی خواب آلود گی از بیماری ها، آغاز خواب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سباء
تصویر سباء
می خری، می، می خوری می فروش باده فروش چوب شناور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سباح
تصویر سباح
((سَ بّ))
شناور، بسیار شناکننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سبات
تصویر سبات
((سُ))
خواب، خواب سبک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سبای
تصویر سبای
((سُ))
سواری که مایحتاج خود را به فتراک بسته و مسلح و مکمل یراق می راند
سبای سوار: زبده سوار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سبال
تصویر سبال
((س))
جمع سبلت، موی پشت لب مرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سباک
تصویر سباک
((سَ بّ))
ریخته گر، زرگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سباق
تصویر سباق
((س))
پیشی گرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سباع
تصویر سباع
((س))
جمع سبع، درندگان
فرهنگ فارسی معین