جدول جو
جدول جو

معنی ساییده - جستجوی لغت در جدول جو

ساییده
کوبیده و نرم شده، سوده، صیقل شده، زدوده، فرسوده
تصویری از ساییده
تصویر ساییده
فرهنگ فارسی عمید
ساییده
(دَ / دِ)
رجوع به ساییدن شود.
- پاردم ساییده، پاردم سابیده، زرنگ. محنک. گرم و سرد دیده. گربز بی شرم
لغت نامه دهخدا
ساییده
سوده کوبیده نرم شده، بهم مالیده، سوهان شده، زدوده شده صیقل شده، اره شده، فرسوده، لندوده مالیده، گداخته مذاب، لمس شده، تلاقی کرده
فرهنگ لغت هوشیار
ساییده
سابیده، سوده
متضاد: ناسوده، نساییده، کوبیده، نرم، سوهان زده، سوهان خورده، صیقلی، زدوده
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ستاییده
تصویر ستاییده
ستوده، ستایش شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سابیده
تصویر سابیده
کوبیده و نرم شده، سوده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساینده
تصویر ساینده
آنکه چیزی را بساید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساییدن
تصویر ساییدن
کوبیدن و نرم کردن، سودن، برای مثال فضل و هنر ضایع است تا ننمایند / عود بر آتش نهند و مشک بسایند (سعدی - ۱۲۰)، به هم مالیدن دو چیز، چیزی را ساو دادن و چرک یا زنگ آن را زدودن، سوهان زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چاییده
تصویر چاییده
سرماخورده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زاییده
تصویر زاییده
پیدا شده، به دنیا آمده، مولود، فرزند، زاده
فرهنگ فارسی عمید
(غَ)
نسائیده. ناسائیده. نسابیده. ناساییده
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ / دِ)
افسون شده. رام شده. رجوع به افسائیده و افسای و افساییدن شود، اندوهگین گشتن. (فرهنگ فارسی معین) ، ناتوان و ضعیف گشتن. (ناظم الاطباء) ، بربسته کردن. منجمد کردن و فسردن. بحذف همزه نیز آمده است. (شرفنامۀ منیری) ، از چیزی و کسی دل سرد شدن. (برهان) (آنندراج) (مؤید). از چیزی دل کسی سرد شدن. (ناظم الاطباء). از چیزی دلسرد شدن. (میرزا ابراهیم) ، خاموش شدن. پژمرده شدن. (فرهنگ شعوری). پژمرده شدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لاییده
تصویر لاییده
نالیده، هرزه گویی کرده، عوعوکرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستاییده
تصویر ستاییده
ستوده ستایش شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جاییده
تصویر جاییده
جویده جاویده
فرهنگ لغت هوشیار
کنایه از کسی که تعب و محنت روزگار را ندیده و نچشیده باشد، محبوب، مستور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساینده
تصویر ساینده
آنکه چیزی را میساید و نرم میکند طحان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سابیده
تصویر سابیده
ساییده رنگ سابیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نساییده
تصویر نساییده
ناسائیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساویده
تصویر ساویده
سائیده و براده شده و خرد شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساییدن
تصویر ساییدن
((دَ))
کوبیدن و نرم کردن، به هم مالیدن، سوهان زدن، صیقل دادن، لمس کردن، ساویدن، سابیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سانیده
تصویر سانیده
((نْ یَ دِ))
آن که چیزی را می ساید و نرم می کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ساویده
تصویر ساویده
((دَ))
ساییده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ساینده
تصویر ساینده
((یَ دِ))
آن چه که چیزی را می ساید و نرم می کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ساینده
تصویر ساینده
Abrasive
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ساینده
تصویر ساینده
abrasif
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از ساینده
تصویر ساینده
абразивный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از ساینده
تصویر ساینده
abrasiv
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از ساینده
تصویر ساینده
абразивний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از ساینده
تصویر ساینده
ścierny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از ساینده
تصویر ساینده
粗糙的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از ساینده
تصویر ساینده
abrasivo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از ساینده
تصویر ساینده
abrasivo
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از ساینده
تصویر ساینده
abrasivo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از ساینده
تصویر ساینده
schurend
دیکشنری فارسی به هلندی