جدول جو
جدول جو

معنی سالیری - جستجوی لغت در جدول جو

سالیری
(یِ)
آنتونیو (1750- 1825م.). آهنگساز ایتالیایی متولد در لینانو مصنف اپراهای دانیاد برای نمازهای کلیسیا و غیره. او علیه موزارت تحریک شده بود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سامیرا
تصویر سامیرا
(دخترانه)
سمیرا، زن بزرگوار، نام عمه شیرین در داستان خسرو و شیرین ترجمه عربی مهین بانو است، وسیله ای که با آن حجامت می کنند، نام محلی در نزدیکی مکه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سرازیری
تصویر سرازیری
سراشیبی، شیب داری، راهی که رو به نشیب برود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سالگرد
تصویر سالگرد
زمانی که در آن یک یا چند سال از رویدادی گذشته است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سابوری
تصویر سابوری
سابری، از مردم سابور، مربوط به سابور، نوعی جامۀ ابریشمی لطیف، زره محکم ریزبافت، نوعی خرمای لطیف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سالیان
تصویر سالیان
سالها، جمع واژۀ سال برای مثال چنان زی کزآن زیستن سالیان / تو را سود و کس را نباشد زیان (نظامی۵ - ۷۸۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سالینه
تصویر سالینه
مربوط به یک یا چند سال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سالوسی
تصویر سالوسی
ریاکاری، عوام فریبی، حیله گری، صفت نسبی منسوب به سالوس، اهل ریا و سالوس
فرهنگ فارسی عمید
دهی است از دهستان کدکن پائین رخ بخش کدکن، شهرستان تربت حیدریه در 37هزارگزی شمال باختری کدکن و سر راه اتومبیل رو کدکن بشهر کهنه واقع شده است هوای آن معتدل و دارای 428 تن سکنه است، آب آنجا از قنات تأمین میشود، محصول آن پنبه، شغل اهالی زراعت، گله داری و کرباس بافی و راه آن مالرو و تابستان از شاه بخش میتوان اتومبیل برد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
پنج فرسخ میانه جنوب و مشرق فهلیان است، (فارسنامۀ ناصری گفتاردوم ص 304)
لغت نامه دهخدا
حاکم نشین ایالت لوار و شر از ولایت رومرانتین، دارای 4300 تن سکنه است آنجا محل ساختن اشیاء و پرورش زنبور عسل است
لغت نامه دهخدا
وظیفه یکساله سالانه، مدید دیرین طولانی: بحق صحبت ما سالیانی بحق دوستی و مهربانی. (ویس و رامین)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفالگری
تصویر سفالگری
عمل و شغل سفالگر
فرهنگ لغت هوشیار
سرازیر شدن سراشیبی دارای شیب بودن، یا سرازیری قبر. سرازیر شدن مرده به هنگام دفن، سراشیب شیب
فرهنگ لغت هوشیار
گرفتن سر چیزی (مانند شمع)، خاموش کردن شمع و چراغ، عمل از سر گرفتن آغاز کار
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی نیامده دیگران جمع سایر اشخاص دیگر دیگران: خانمها با کالسکه روان گشتند و سایرین هم داخل خانه شدند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سالخرد
تصویر سالخرد
کم سال کم سن خرد سال
فرهنگ لغت هوشیار
گردش سال (تحویل سال: و طالع نگاه داشت و آن سال که شمس بدرجه اعتدال ربیعی رسید وقت سال گردش در آن سرای بتخت نشست)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سالیون
تصویر سالیون
یونانی رواس (کرفس الما) از گیاهان کرفس آبی
فرهنگ لغت هوشیار
ماده ای که از جنس بید گیرند و در مرض روماتیسم موثر است و بر ضد تب بکار میبرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اساطیری
تصویر اساطیری
منسوب به اساطیر داستانی افسانه یی خیالی خرافی
فرهنگ لغت هوشیار
هماهنگی دمسازی، پرده ایست مرکب از مقام عراق و اصفهان، نوعی از ساز هوایی (ساز بادی)
فرهنگ لغت هوشیار
فرتیغی منسوب به ساطور آنچه به ساطور ریزه ریزه شده باشد از سبزی و گوشت و جز آن، دارنده ساطور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساقگیری
تصویر ساقگیری
شغل و عمل ساقی شرابداری سقایت شراب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساقیگری
تصویر ساقیگری
چمانیگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالینی
تصویر بالینی
چگونگی بیماری و حالت آن در مدت بستری بودن
فرهنگ لغت هوشیار
روشی است در هنرهای زیوزی که در بنیاد ایرانی است و پیش از اسلام درایران به کار می رفته است از طرحهای اساسی و قرار دادی هنرهای تزیینی ایرانی مرکب از پیچ و خمهای متعدد که انواع مختلف آن با شباهت بعناصر طبیعت مشخص میگردد، نوعی خط در قدیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالینی
تصویر بالینی
منسوب به بالین، مطالعه ناخوشی های بیماران بستری و کلینیکی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسلیمی
تصویر اسلیمی
((اِ))
نوعی از نقش و نگار، مرکب از ساقه های حلزونی شکل گل های مختلف با برگ های متنوع که در کتیبه ها، نقاشی ها، کاشی کاری ها و گچ بری ها ترسیم می کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سالاری
تصویر سالاری
مهتری، ریاست، پادشاهی، پیری، سالخوردگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سالوسی
تصویر سالوسی
تملق، فریب، نیرنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سالینه
تصویر سالینه
آنتیک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سالاری
تصویر سالاری
حکومت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سالگرد
تصویر سالگرد
آنیورسری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سایرین
تصویر سایرین
دیگران
فرهنگ واژه فارسی سره
ریاست، سروری، مهتری، سرداری، فرماندهی، حکومت، پادشاهی، سلطنت، پیری، سالمندی، کهنسالی
فرهنگ واژه مترادف متضاد