جدول جو
جدول جو

معنی سالونیک - جستجوی لغت در جدول جو

سالونیک(لُ)
نام خلیج ترم است. (ایران باستان ص 1114 و 1191). به یونانی آن را تسالونیک گویند. شهری است از یونان در انتهای خلیج سالونیک که بوسیلۀ دریای اژه تشکیل شده است. دارای 216800 تن سکنه است. بندری است بسیار فعال و تجارتی در کنار مجمع الجزایر
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سالویا
تصویر سالویا
(دخترانه)
نام گلی است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سالوک
تصویر سالوک
ضعیف، فقیر، درویش، دزد، راهزن، برای مثال چرا می باید ای سالوک نقّاب / در آن ویرانه افتادن چو مهتاب؟ (نظامی۲ - ۳۴۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کالونی
تصویر کالونی
مرزه، گیاهی بیابانی یک ساله از خانوادۀ نعناع دارای برگ های ریز و گل های کبودرنگ با طعم تند و خوشبو که در طب برای معالجۀ بعضی امراض ریه و معده به کار می رود و به عنوان سبزی خوردن مصرف می شود، اوشه، اوشن، صعتر، سعتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سالوسی
تصویر سالوسی
ریاکاری، عوام فریبی، حیله گری، صفت نسبی منسوب به سالوس، اهل ریا و سالوس
فرهنگ فارسی عمید
دهی از دهستان طبس مسینا است که در بخش درمیان شهرستان بیرجند واقع است و 333 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
از نواحی تنگستان دو فرسخی جنوب تنگستان از بلوکات دشتستان، (فارسنامۀ ناصری ص 207 و فهرست ص 25)
لغت نامه دهخدا
نام گیاهی است که آن را به عربی سعتر میگویند، (برهان) (آنندراج)، رجوع به کاکوتی و سعتر در همین لغت نامه شود، مصحف کاکوتی است، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
دهی است از دهستان رامجرد بخش اردکان شهرستان شیراز که در 71 هزارگزی جنوب خاوری اردکان و کنار راه فرعی زرقان به بیضا واقع است. جلگه ای معتدل، مالاریایی و دارای 82 تن سکنه است. آب آنجا ازقنات تأمین میشود. محصول عمده اش غلات و چغندر و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
تیره ای از طایفۀ عکاّشۀ هفت لنگ بختیاری، (جغرافیای سیاسی کیهان ص 74)
لغت نامه دهخدا
دغلی، مکر، فریب، (استینگاس)، مکر و حیله و تزویر و فریب و حیله گری و زرق، عوام فریبی، فند، (ناظم الاطباء) :
خانه های ما بگیرد او بمکر
برکند ما را بسالوسی ز وکر،
(مثنوی)،
نگویم نسبتی دارم بنزدیکان درگاهت
که خود را بر تو می بندم بسالوسی و زراقی،
سعدی،
رجوع به سالوس شود، تملق، (ناظم الاطباء)،
و چنین مرد فریبنده راسالوسی گویند، (آنندراج) (انجمن آرا) :
آنکه داعی و آنکه سالوسی است
آنکه خمار و آنکه ناموسی است،
سنایی،
سالوسیان دل را در کوی او مصلی
هاروتیان دین را در زلف او سفرگه،
سوزنی
لغت نامه دهخدا
نسبت به نوعی از درخت خرنوب، رجوع به دزی ج 1 ص 620 شود
لغت نامه دهخدا
قریه ای به شش فرسنگی جنوب جشنیان. (فارسنامه)
لغت نامه دهخدا
(تِ لُ)
سالونیک بندری است در مقدونیۀ یونان که 377000 تن سکنه دارد و یکی از مراکز صنعتی و تجارت یونان است. هاکس در قاموس کتاب مقدس، ذیل تسالونیکی آرد: معنی این لفظ غلبۀ بر تسلی می باشد. آن بندری است از قسمت دوم مقدونیه که در سر خلیج ترمای به مسافت 27 میل از پلاه و 67 میل از امفپولس واقع است. اعمال رسولان 17:1. خلیج مسطور بواسطۀ وجود گرمابهای طبیعی ثرما خوانده شد و چون بر راه کناتیا واقع بود بدان واسطه نیکو گشته بود و راه اتصالی بین شهر رومیه و تمام اطراف شمالی دریای یوجان بود بنابراین برای تجارت خوب و برای انتشار انجیل هم بر خشکی و هم بر دریا خیلی مناسبت داشت و در جذب سلونیان و بلغاریان به دین مسیح اسباب عمده ای بود. کسدر پسر انتی پطر این شهر را تخمیناً در سال 315 قبل از میلاد دوباره بنا نمود و آن را به اسم زوجه خود تسلانیکا که خواهر اسکندر کبیر بود موسوم ساخت. در زمانی که امیلیوس پالس بعد از غلبه بر مقدونیه آن سرزمین را به چهارقسمت تقسیم کرد، این شهر حاکم نشین قسمت دوم و پایتخت رومانیان گردید... پولس فعالیتهای دینی قابل توجهی در این سامان معمول داشت و چند بار باین شهر رفت. این شهر در سال 904 میلادی بدست قشون اسلام فتح شدو سپس در سال 1439 میلادی بدست ترکها افتاد و در تمام این ادوار مسکن گروهی از یهودیان و مسیحیان بود. این شهر اکنون دارای ستونهای شکسته از آثارقدیم و قطعات حجاری شده است و مساجدی که اکنون در آنجا یافت میشود قبلا از کلیساهای مسیحیان بوده است.
هنگامی که پولس، مقدونیه را بقصد آتن ترک کرد، تیموتیوس (تیموتاوس. رجوع به همین کلمه شود). و سیلاس را در تسالونیک گذاشت تا مؤمنان را در ایمان ثابت و برقرار گردانند و بعد از آن به کلیسای این شهر دو نامه نوشت. اولی بسال 52- 53 میلادی در قزنتس نگاشته شد. و رجوع به قاموس کتاب مقدس ص 254 و سالونیک و سلانیک شود
لغت نامه دهخدا
رجوع به غالیس شود
لغت نامه دهخدا
(سالْ)
حاکم نشین ایالت تارن بخش آلبی در نزدیکی تسکو دارای 1050 تن جمعیت است و 370 گز ارتفاع دارد
لغت نامه دهخدا
بهادر و پهلوان و قوی هیکل و بلندقد و پهلوان نامی، (از ناظم الاطباء)، پهلوان شجاع و مرد دلاور، (از شعوری ج 2 ورق 444 الف)، سلوک عاشقان، (ناظم الاطباء)، شیوۀ خوبان، (شعوری ج 2 ورق 444 الف)، اما این معانی مخصوص این دو فرهنگ است و جای دیگر دیده نشد، (یادداشت لغت نامه)
لغت نامه دهخدا
نام یکی از ممالک تابعۀ پارت ها بوده است،
لغت نامه دهخدا
(اِ لُ)
قصبۀ مرکز قضایی است درایالات غربی روسیه، در استان گردونو، در خطۀ لیتوانی. زمانی مرکز ایالت بود و گاهی مجلس عمومی لیتوانی در این قصبه منعقد میگردید. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
حاکم نشین ایالت لوت بخش گوردون دارای 920 تن سکنه است و 460 متر از سطح دریا ارتفاع دارد، در آنجا کلیسائی از قرن 18 وجود دارد
لغت نامه دهخدا
شهری است که رومیان و فرنگان قصد و زیارت آن کنند و یکی از شهرهای رم بزرگ است که پطرس یا شمعون الصفا و بولص از حواریون عیسی در آن دفن شده اند، و در آنجا اصنام و ستونهای قدیمی یافت میشود که جز در آن شهر در جای دیگر دیده نشود، همچنین در آنجا زندانی هست که بشکل حلزون ساخته شده که چون کسی در آن حبس شود راه خروج نیابد، (از نخبه الدهر دمشقی ص 227)
لغت نامه دهخدا
(نُ)
ژان. منجم و زبان شناس از یسوعین مجار (1733- 1785 میلادی) است
لغت نامه دهخدا
(نی یَ)
گردنه ای است به قرب طبریه و از آن به کوه طور بالا میروند. (یاقوت)
لغت نامه دهخدا
(کُوْ)
قصبه ای است در ایالت پراگ چکسلواکی و 50هزارمتری باختری پراگ و در کرانۀ رودی بهمین نام که بر طبق آمار سال 1930 میلادی جمعیت آن 11073 تن میباشد. این قصبه دارای معادن آهن و زغال سنگ و کارخانه های کاغذسازی و شکر و چینی سازی و غیره میباشد. (از وبستر جغرافیایی) (قاموس الاعلام ترکی ج 3)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سالویا
تصویر سالویا
لاتینی مریم گلی از گیاهان مریم گلی
فرهنگ لغت هوشیار
مورواک مروا روزه به پایان رسید و آمد نوعید دیر زی و شاد نیک بادت مروا (رودکی) از سنگ صفا صفا پذیری مروا ز جمال مرده گیری (خاقانی تحفه العراقین)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سالوک
تصویر سالوک
دزد و راهزن، فقیر فقیر درویش، دزد راهزن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سالوسی
تصویر سالوسی
تملق، فریب، نیرنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سمفونیک
تصویر سمفونیک
نظیر و معادل یا متناسب با سمفونی
فرهنگ فارسی معین
شگون، مروا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ریاکاری، حیله گری، دورویی، ریاکار، حیله گر، دورو، سالوس گر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پالانی، عادت دادن چارپا به تحمل پالان، حیوانی که تازه
فرهنگ گویش مازندرانی
نام طایفه ای در سوادکوه، پالانی حیوان رام شده
فرهنگ گویش مازندرانی
آغاز کاری نمودن، فتح باب، زمان خوش یمن
فرهنگ گویش مازندرانی
جوجه ی کوچک و لاغر
فرهنگ گویش مازندرانی