جدول جو
جدول جو

معنی سالفرد - جستجوی لغت در جدول جو

سالفرد
(فُ)
شهری است از انگلستان در کنار ایرول که از منچستر منفک است و دارای 178000 تن سکنه می باشد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سالگرد
تصویر سالگرد
زمانی که در آن یک یا چند سال از رویدادی گذشته است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سال خرد
تصویر سال خرد
دختر یا پسر که کمتر از پنج سال داشته باشد، تحویل سال، هنگام تحویل سال، گردش سال، برای مثال گریان به یاد روی تو رفتم ازاین جهان / چو طفل سال خرد که گریان به خواب شد (محمدقلی سلیم - لغتنامه - سال خرد)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بالفرض
تصویر بالفرض
فرضاً، از روی فرض و گمان، به طور قیاس و پندار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سالمند
تصویر سالمند
سال دار، سال دیده، کلان سال، سال خورده
فرهنگ فارسی عمید
(خُ)
قلب خردسال. (آنندراج) :
گریان بیاد روی تو رفتم از این جهان
چون طفل سال خرد که گریان بخواب شد.
محمد قلی سلیم (از آنندراج).
، کنایه از کهنه و دیرینه و پیر:
چنارسال خرد و سرو نوخیز
بهم نشناختی بیننده ای نیز.
عرفی (از آنندراج).
رجوع به سالخورده شود
لغت نامه دهخدا
(گِ)
دهی است از دهستان بربرود بخش الیگودرز شهرستان بروجرد که در 100 هزارگزی جنوب باختری الیگودرز واقع شده. کوهستانی و معتدل است و 231 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و قنات و محصولش غلات و تریاک و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش مالرو میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(فِ)
زالفلد. قصبه ای است در شرق آلمان در استان ساگس منینگن در کنار رود خانه ساآله. صنایع نساجی و توتون سازی و شیمیائی آن مهم است و در حوالی آن معادن آهن وجود دارد. و نیز کلیسای زیبائی بسبک رومیان از آثار قرن سیزدهم در این شهر باقی است. در 10 اکتبر 1806 م فرانسویان در این شهر بر پروسیان غلبه یافتند و شاهزاده لوئی دوپروس در همان حادثه کشته شد
لغت نامه دهخدا
(سِ جِ)
دهی است جزء دهستان کوهپایۀ بخش مرکزی شهرستان ساوه. دارای 587 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات، بنشن، انار و انجیر می باشد. شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(نَ فَ شِ / شُ مُ دَ)
خلاف آنفاً. سابق بر این
لغت نامه دهخدا
(گِ رِهْ)
روز شروع سال نو از عمر طبیعی و در این روز جشن هم کنند خاصه سلاطین و امرا. (آنندراج) :
گشت چون رشتۀ عمرم کوتاه
معنی سالگره دانستم.
ملا طاهر غنی (از آنندراج).
و این تسمیه برای آن است که رشته ای باشد که هر سال از عمر مولود بر آن گره میزنند تا سالهای عمر بدان معلوم شود. (آنندراج). روز تولد، ریسمانی که در هر سال تولد گره بر آن زنند و از تعداد گره های ریسمان میتوان بسن مولود پی برد. (اشتینگاس ص 642)
لغت نامه دهخدا
(پَ گُ تَ)
مرکّب از: ب + ال + فرض، بطور فرض وپندار. فرضاً. (ناظم الاطباء)، و رجوع به فرض شود
لغت نامه دهخدا
(شِ / شُمَ / مُ دَ / دِ)
بسیار سال. پیر. معمر و او را سالخورده هم میگویند. (برهان). بسیارسال برخلاف خورده سال. صاحب بهار عجم سال خورد را بواو نوشتن در رسم الخط خطا دانسته. (آنندراج). پیر. (غیاث). پیر فرتوت. (رشیدی). معمر. سالدیده. (استینگاس ص 642) :
سرد است روزگار و دل از مهر سرد نی
می سالخورد باید و ما سالخورد نی.
شاکر بخاری.
چه گفت آن سرایندۀ سالخورد
چو اندرز نوشین روان یاد کرد.
فردوسی.
چو من هست گودرز را سالخورد
دگر پور هفتاد و شش شیرمرد.
فردوسی.
زمانۀ بدین خواجۀ سالخورد
همی دیر ماند تو اندر نورد.
فردوسی.
اگر چه کسی سالخوردست و پیر
بسان جوان موی دارد چو قیر.
اسدی.
ای مادر نامهربان هم سالخورد و هم جوان.
ناصرخسرو.
فلک دایۀ سالخورد است و در بر
زمین را چوطفل زمن ران نماید.
خاقانی.
جان پاکش بباغ قدس رسید
زین مغیلان سالخورد گذشت.
خاقانی.
بیارائیم فردا مجلسی نو
بباده ی سالخورد و نرگسی نو.
نظامی.
چو در جام ریزد می سالخورد
شبیخون برد لعل بر لاجورد.
نظامی.
بنال ای کهن بلبل سالخورد
که رخسارۀ سرخ گل گشت زرد.
نظامی.
ز تدبیر پیر کهن برمگرد
که کار آزموده بود سالخورد.
سعدی (بوستان).
برآورد سر سالخورداز نهفت
جوابش نگر تا چه پیرانه گفت.
سعدی (بوستان).
کاین فلکی منحنی سالخورد
قد الف دال مرا دال کرد.
خواجوی کرمانی.
و رجوع به سالخورده شود، کهنه و دیرینه. (برهان) (آنندراج). کهنه. (غیاث). کهنه و دیرینه. (شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا
حاکم نشین ایالت لوار و شر از ولایت رومرانتین، دارای 4300 تن سکنه است آنجا محل ساختن اشیاء و پرورش زنبور عسل است
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان کدکن پائین رخ بخش کدکن، شهرستان تربت حیدریه در 37هزارگزی شمال باختری کدکن و سر راه اتومبیل رو کدکن بشهر کهنه واقع شده است هوای آن معتدل و دارای 428 تن سکنه است، آب آنجا از قنات تأمین میشود، محصول آن پنبه، شغل اهالی زراعت، گله داری و کرباس بافی و راه آن مالرو و تابستان از شاه بخش میتوان اتومبیل برد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
پنج فرسخ میانه جنوب و مشرق فهلیان است، (فارسنامۀ ناصری گفتاردوم ص 304)
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است از دهستان کشیت بخش شهداد شهرستان کرمان، واقع در 57هزارگزی جنوب خاوری شهداد و سر راه مالرو کشیت به شهداد، دارای 10 تن سکنه است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
آنتونیو (1750- 1825م.). آهنگساز ایتالیایی متولد در لینانو مصنف اپراهای دانیاد برای نمازهای کلیسیا و غیره. او علیه موزارت تحریک شده بود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
کلانسال. مسن. بزاد برآمده. بزرگ سال
لغت نامه دهخدا
(یُ)
دهی است از بخش قصرقند شهرستان چاه بهار که در 32 هزارگزی شمال خاوری نیک شهرو 2 هزارگزی باختر راه مالرو نیک شهر بدشتیاری واقع است. ناحیه ایست کوهستانی و گرمسیر و دارای 200 تن سکنه، آب آنجا از رودخانه تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و خرما و لبنیات و شغل مردمش زراعت و گله داری و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8) ، نام محلی در حوالی سمرقند. در حبیب السیر آمده است: پادشاه آفاق از منزل زیبا به قرابولاق خرامید و بعد از یک دو روز از آنجا کوچ کرد و از آب همواری بگذشت، بام مضرب خیام عساکر نصرت انجام گردید. (حبیب السیر چ کتاب خانه خیام ج 4 ص 231). حضرت پادشاهی روزی چند در بام بود، بمحاصرۀ سمرقند پرداخت. (حبیب السیر ج 4 ص 234)
لغت نامه دهخدا
(جَ / جِ)
دهی است از رستاق رودبار قم. (تاریخ قم ص 136). ساسفجرد ایضاً بیب (بن جودرز) بناکرده است و بر عمارت آن مردی نام او بشتاسف موکل کرده است، پس در این هر دو نام تخفیف کردند و غلبه کردند و تغییر کردند گفتند ساسفجرد، و در اصل بشتاسفگرد بوده است. و قومی دیگر گویند که این دیه بشتاسف ملک بناکرده است. و طایفه ای دیگر گویند که معنی این دیه بزبان عجم ’شاه اسف کرده’ بوده است، یعنی ملک اسب خود اینجا براند، پس این دیه را بدین نام کردند. (تاریخ قم ص 85). شاسفجرد (با شین معجمه) از طسوج رودبار. (همان کتاب ص 114). شاشگرد حالیه نزدیک منظریۀ قم. (فهرست همان کتاب از سید جلال تهرانی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سالخورد
تصویر سالخورد
بسیار سال معمر سالخورده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سالمند
تصویر سالمند
کهنسال، مسن، بزرگسال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سالنورد
تصویر سالنورد
در هم نوردنده سال طی کننده سال: آسمان سالنورد
فرهنگ لغت هوشیار
به گمان به انگار فرضا از روی فرض: داری آن مایه که گر مصلحتی را بالفرض بانگ پرنور زند پاس تو کز سایه بکاه، (وحشی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سالخرد
تصویر سالخرد
کم سال کم سن خرد سال
فرهنگ لغت هوشیار
گردش سال (تحویل سال: و طالع نگاه داشت و آن سال که شمس بدرجه اعتدال ربیعی رسید وقت سال گردش در آن سرای بتخت نشست)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سالاری
تصویر سالاری
مهتری، ریاست، پادشاهی، پیری، سالخوردگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سالخورد
تصویر سالخورد
سالخورده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بالفرض
تصویر بالفرض
((بِ لْ فَ))
فرضاً، از روی فرض
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سالخرد
تصویر سالخرد
((خُ))
کم سال، کم سن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سالگرد
تصویر سالگرد
((گَ))
زمانی از سال که یک یا چند سال از واقعه ای گذشته باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سالمند
تصویر سالمند
((مَ))
پیر، سالخورده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سالگرد
تصویر سالگرد
آنیورسری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سالاری
تصویر سالاری
حکومت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بالگرد
تصویر بالگرد
هلی کوپتر
فرهنگ واژه فارسی سره