دختر یا پسر که کمتر از پنج سال داشته باشد، تحویل سال، هنگام تحویل سال، گردش سال، برای مثال گریان به یاد روی تو رفتم ازاین جهان / چو طفل سال خرد که گریان به خواب شد (محمدقلی سلیم - لغتنامه - سال خرد)
دختر یا پسر که کمتر از پنج سال داشته باشد، تحویل سال، هنگام تحویل سال، گردش سال، برای مِثال گریان به یاد روی تو رفتم ازاین جهان / چو طفل سال خرد که گریان به خواب شد (محمدقلی سلیم - لغتنامه - سال خرد)
قلب خردسال. (آنندراج) : گریان بیاد روی تو رفتم از این جهان چون طفل سال خرد که گریان بخواب شد. محمد قلی سلیم (از آنندراج). ، کنایه از کهنه و دیرینه و پیر: چنارسال خرد و سرو نوخیز بهم نشناختی بیننده ای نیز. عرفی (از آنندراج). رجوع به سالخورده شود
قلب خردسال. (آنندراج) : گریان بیاد روی تو رفتم از این جهان چون طفل سال خرد که گریان بخواب شد. محمد قلی سلیم (از آنندراج). ، کنایه از کهنه و دیرینه و پیر: چنارسال خرد و سرو نوخیز بهم نشناختی بیننده ای نیز. عرفی (از آنندراج). رجوع به سالخورده شود
دهی است از دهستان بربرود بخش الیگودرز شهرستان بروجرد که در 100 هزارگزی جنوب باختری الیگودرز واقع شده. کوهستانی و معتدل است و 231 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و قنات و محصولش غلات و تریاک و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش مالرو میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دهی است از دهستان بربرود بخش الیگودرز شهرستان بروجرد که در 100 هزارگزی جنوب باختری الیگودرز واقع شده. کوهستانی و معتدل است و 231 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و قنات و محصولش غلات و تریاک و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش مالرو میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
زالفلد. قصبه ای است در شرق آلمان در استان ساگس منینگن در کنار رود خانه ساآله. صنایع نساجی و توتون سازی و شیمیائی آن مهم است و در حوالی آن معادن آهن وجود دارد. و نیز کلیسای زیبائی بسبک رومیان از آثار قرن سیزدهم در این شهر باقی است. در 10 اکتبر 1806 م فرانسویان در این شهر بر پروسیان غلبه یافتند و شاهزاده لوئی دوپروس در همان حادثه کشته شد
زالفلد. قصبه ای است در شرق آلمان در استان ساگس منینگن در کنار رود خانه ساآله. صنایع نساجی و توتون سازی و شیمیائی آن مهم است و در حوالی آن معادن آهن وجود دارد. و نیز کلیسای زیبائی بسبک رومیان از آثار قرن سیزدهم در این شهر باقی است. در 10 اکتبر 1806 م فرانسویان در این شهر بر پروسیان غلبه یافتند و شاهزاده لوئی دوپروس در همان حادثه کشته شد
دهی است جزء دهستان کوهپایۀ بخش مرکزی شهرستان ساوه. دارای 587 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات، بنشن، انار و انجیر می باشد. شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
دهی است جزء دهستان کوهپایۀ بخش مرکزی شهرستان ساوه. دارای 587 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات، بنشن، انار و انجیر می باشد. شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
روز شروع سال نو از عمر طبیعی و در این روز جشن هم کنند خاصه سلاطین و امرا. (آنندراج) : گشت چون رشتۀ عمرم کوتاه معنی سالگره دانستم. ملا طاهر غنی (از آنندراج). و این تسمیه برای آن است که رشته ای باشد که هر سال از عمر مولود بر آن گره میزنند تا سالهای عمر بدان معلوم شود. (آنندراج). روز تولد، ریسمانی که در هر سال تولد گره بر آن زنند و از تعداد گره های ریسمان میتوان بسن مولود پی برد. (اشتینگاس ص 642)
روز شروع سال نو از عمر طبیعی و در این روز جشن هم کنند خاصه سلاطین و امرا. (آنندراج) : گشت چون رشتۀ عمرم کوتاه معنی سالگره دانستم. ملا طاهر غنی (از آنندراج). و این تسمیه برای آن است که رشته ای باشد که هر سال از عمر مولود بر آن گره میزنند تا سالهای عمر بدان معلوم شود. (آنندراج). روز تولد، ریسمانی که در هر سال تولد گره بر آن زنند و از تعداد گره های ریسمان میتوان بسن مولود پی برد. (اشتینگاس ص 642)
بسیار سال. پیر. معمر و او را سالخورده هم میگویند. (برهان). بسیارسال برخلاف خورده سال. صاحب بهار عجم سال خورد را بواو نوشتن در رسم الخط خطا دانسته. (آنندراج). پیر. (غیاث). پیر فرتوت. (رشیدی). معمر. سالدیده. (استینگاس ص 642) : سرد است روزگار و دل از مهر سرد نی می سالخورد باید و ما سالخورد نی. شاکر بخاری. چه گفت آن سرایندۀ سالخورد چو اندرز نوشین روان یاد کرد. فردوسی. چو من هست گودرز را سالخورد دگر پور هفتاد و شش شیرمرد. فردوسی. زمانۀ بدین خواجۀ سالخورد همی دیر ماند تو اندر نورد. فردوسی. اگر چه کسی سالخوردست و پیر بسان جوان موی دارد چو قیر. اسدی. ای مادر نامهربان هم سالخورد و هم جوان. ناصرخسرو. فلک دایۀ سالخورد است و در بر زمین را چوطفل زمن ران نماید. خاقانی. جان پاکش بباغ قدس رسید زین مغیلان سالخورد گذشت. خاقانی. بیارائیم فردا مجلسی نو بباده ی سالخورد و نرگسی نو. نظامی. چو در جام ریزد می سالخورد شبیخون برد لعل بر لاجورد. نظامی. بنال ای کهن بلبل سالخورد که رخسارۀ سرخ گل گشت زرد. نظامی. ز تدبیر پیر کهن برمگرد که کار آزموده بود سالخورد. سعدی (بوستان). برآورد سر سالخورداز نهفت جوابش نگر تا چه پیرانه گفت. سعدی (بوستان). کاین فلکی منحنی سالخورد قد الف دال مرا دال کرد. خواجوی کرمانی. و رجوع به سالخورده شود، کهنه و دیرینه. (برهان) (آنندراج). کهنه. (غیاث). کهنه و دیرینه. (شرفنامۀ منیری)
بسیار سال. پیر. معمر و او را سالخورده هم میگویند. (برهان). بسیارسال برخلاف خورده سال. صاحب بهار عجم سال خورد را بواو نوشتن در رسم الخط خطا دانسته. (آنندراج). پیر. (غیاث). پیر فرتوت. (رشیدی). معمر. سالدیده. (استینگاس ص 642) : سرد است روزگار و دل از مهر سرد نی می سالخورد باید و ما سالخورد نی. شاکر بخاری. چه گفت آن سرایندۀ سالخورد چو اندرز نوشین روان یاد کرد. فردوسی. چو من هست گودرز را سالخورد دگر پور هفتاد و شش شیرمرد. فردوسی. زمانۀ بدین خواجۀ سالخورد همی دیر ماند تو اندر نورد. فردوسی. اگر چه کسی سالخوردست و پیر بسان جوان موی دارد چو قیر. اسدی. ای مادر نامهربان هم سالخورد و هم جوان. ناصرخسرو. فلک دایۀ سالخورد است و در بر زمین را چوطفل زمن ران نماید. خاقانی. جان پاکش بباغ قدس رسید زین مغیلان سالخورد گذشت. خاقانی. بیارائیم فردا مجلسی نو بباده ی ْ سالخورد و نرگسی نو. نظامی. چو در جام ریزد می سالخورد شبیخون برد لعل بر لاجورد. نظامی. بنال ای کهن بلبل سالخورد که رخسارۀ سرخ گل گشت زرد. نظامی. ز تدبیر پیر کهن برمگرد که کار آزموده بود سالخورد. سعدی (بوستان). برآورد سر سالخورداز نهفت جوابش نگر تا چه پیرانه گفت. سعدی (بوستان). کاین فلکی منحنی سالخورد قد الف دال مرا دال کرد. خواجوی کرمانی. و رجوع به سالخورده شود، کهنه و دیرینه. (برهان) (آنندراج). کهنه. (غیاث). کهنه و دیرینه. (شرفنامۀ منیری)
دهی است از دهستان کدکن پائین رخ بخش کدکن، شهرستان تربت حیدریه در 37هزارگزی شمال باختری کدکن و سر راه اتومبیل رو کدکن بشهر کهنه واقع شده است هوای آن معتدل و دارای 428 تن سکنه است، آب آنجا از قنات تأمین میشود، محصول آن پنبه، شغل اهالی زراعت، گله داری و کرباس بافی و راه آن مالرو و تابستان از شاه بخش میتوان اتومبیل برد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9) پنج فرسخ میانه جنوب و مشرق فهلیان است، (فارسنامۀ ناصری گفتاردوم ص 304)
دهی است از دهستان کدکن پائین رخ بخش کدکن، شهرستان تربت حیدریه در 37هزارگزی شمال باختری کدکن و سر راه اتومبیل رو کدکن بشهر کهنه واقع شده است هوای آن معتدل و دارای 428 تن سکنه است، آب آنجا از قنات تأمین میشود، محصول آن پنبه، شغل اهالی زراعت، گله داری و کرباس بافی و راه آن مالرو و تابستان از شاه بخش میتوان اتومبیل برد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9) پنج فرسخ میانه جنوب و مشرق فهلیان است، (فارسنامۀ ناصری گفتاردوم ص 304)
ده کوچکی است از دهستان کشیت بخش شهداد شهرستان کرمان، واقع در 57هزارگزی جنوب خاوری شهداد و سر راه مالرو کشیت به شهداد، دارای 10 تن سکنه است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
ده کوچکی است از دهستان کشیت بخش شهداد شهرستان کرمان، واقع در 57هزارگزی جنوب خاوری شهداد و سر راه مالرو کشیت به شهداد، دارای 10 تن سکنه است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از بخش قصرقند شهرستان چاه بهار که در 32 هزارگزی شمال خاوری نیک شهرو 2 هزارگزی باختر راه مالرو نیک شهر بدشتیاری واقع است. ناحیه ایست کوهستانی و گرمسیر و دارای 200 تن سکنه، آب آنجا از رودخانه تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و خرما و لبنیات و شغل مردمش زراعت و گله داری و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8) ، نام محلی در حوالی سمرقند. در حبیب السیر آمده است: پادشاه آفاق از منزل زیبا به قرابولاق خرامید و بعد از یک دو روز از آنجا کوچ کرد و از آب همواری بگذشت، بام مضرب خیام عساکر نصرت انجام گردید. (حبیب السیر چ کتاب خانه خیام ج 4 ص 231). حضرت پادشاهی روزی چند در بام بود، بمحاصرۀ سمرقند پرداخت. (حبیب السیر ج 4 ص 234)
دهی است از بخش قصرقند شهرستان چاه بهار که در 32 هزارگزی شمال خاوری نیک شهرو 2 هزارگزی باختر راه مالرو نیک شهر بدشتیاری واقع است. ناحیه ایست کوهستانی و گرمسیر و دارای 200 تن سکنه، آب آنجا از رودخانه تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و خرما و لبنیات و شغل مردمش زراعت و گله داری و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8) ، نام محلی در حوالی سمرقند. در حبیب السیر آمده است: پادشاه آفاق از منزل زیبا به قرابولاق خرامید و بعد از یک دو روز از آنجا کوچ کرد و از آب همواری بگذشت، بام مضرب خیام عساکر نصرت انجام گردید. (حبیب السیر چ کتاب خانه خیام ج 4 ص 231). حضرت پادشاهی روزی چند در بام بود، بمحاصرۀ سمرقند پرداخت. (حبیب السیر ج 4 ص 234)
دهی است از رستاق رودبار قم. (تاریخ قم ص 136). ساسفجرد ایضاً بیب (بن جودرز) بناکرده است و بر عمارت آن مردی نام او بشتاسف موکل کرده است، پس در این هر دو نام تخفیف کردند و غلبه کردند و تغییر کردند گفتند ساسفجرد، و در اصل بشتاسفگرد بوده است. و قومی دیگر گویند که این دیه بشتاسف ملک بناکرده است. و طایفه ای دیگر گویند که معنی این دیه بزبان عجم ’شاه اسف کرده’ بوده است، یعنی ملک اسب خود اینجا براند، پس این دیه را بدین نام کردند. (تاریخ قم ص 85). شاسفجرد (با شین معجمه) از طسوج رودبار. (همان کتاب ص 114). شاشگرد حالیه نزدیک منظریۀ قم. (فهرست همان کتاب از سید جلال تهرانی)
دهی است از رستاق رودبار قم. (تاریخ قم ص 136). ساسفجرد ایضاً بیب (بن جودرز) بناکرده است و بر عمارت آن مردی نام او بشتاسف موکل کرده است، پس در این هر دو نام تخفیف کردند و غلبه کردند و تغییر کردند گفتند ساسفجرد، و در اصل بشتاسفگرد بوده است. و قومی دیگر گویند که این دیه بشتاسف ملک بناکرده است. و طایفه ای دیگر گویند که معنی این دیه بزبان عجم ’شاه اسف کرده’ بوده است، یعنی ملک اسب خود اینجا براند، پس این دیه را بدین نام کردند. (تاریخ قم ص 85). شاسفجرد (با شین معجمه) از طسوج رودبار. (همان کتاب ص 114). شاشگرد حالیه نزدیک منظریۀ قم. (فهرست همان کتاب از سید جلال تهرانی)