جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با بالفرض

بالفرض

بالفرض
به گمان به انگار فرضا از روی فرض: داری آن مایه که گر مصلحتی را بالفرض بانگ پرنور زند پاس تو کز سایه بکاه، (وحشی)
فرهنگ لغت هوشیار

بالفرض

بالفرض
مُرَکَّب اَز: ب + ال + فرض، بطور فرض وپندار. فرضاً. (ناظم الاطباء)، و رجوع به فرض شود
لغت نامه دهخدا

بالعرض

بالعرض
به فتاد به تاور (عرض برهان) بعرض بوسیله عرض مقابل. بالذات: (حرکت بالعرض)
بالعرض
فرهنگ لغت هوشیار

بالمره

بالمره
یکبارگی یکبار ه یکبارگی بیکبار: (چه لازم که رای خود را در رای نوکر و چاکر مستهلک سازی و خود بالمره عاطل و مستدرک باشی)
بالمره
فرهنگ لغت هوشیار

بالفطره

بالفطره
به نهاد فطری جبلی: ... جانی بالفطره است، فطره از روی سرشت: بالفطره جنایتکار است
فرهنگ لغت هوشیار