نام قدیم ناصرۀ بیت المقدس، (نخبه الدهر دمشقی)، در تورات اسم جبال فلسطین است و آن در فاران در حدود روم است، و قریه ای است در ناصره بین طبریه و عکا، (جزء دهم از سفر پنجم تورات)، رجوع به معجم البلدان شود
نام قدیم ناصرۀ بیت المقدس، (نخبه الدهر دمشقی)، در تورات اسم جبال فلسطین است و آن در فاران در حدود روم است، و قریه ای است در ناصره بین طبریه و عکا، (جزء دهم از سفر پنجم تورات)، رجوع به معجم البلدان شود
آتش افروخته و سوزان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). آتش فروزان. (ترجمان القرآن جرجانی ترتیب عادل بن علی ص 58). آتش افروخته. ج، سعر. (مهذب الاسماء) (دهار) ، جهنم. دوزخ: من ز عکس زمهریرم زمهریر یا ز عکس آن سعیرم چون سعیر. (مثنوی). او همی جوشید از تف سعیر عقل می گفتش الم یأتک نذیر. (مثنوی). پس روان گردد بزندان سعیر که نباشد خار را زآتش گزیر. (مثنوی). ، طبقۀ چهارم از هفت طبقات دوزخ. (غیاث) آنندراج) : این دبیری رساندت به نعیم این دبیری رهاندت ز سعیر. ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 171). این گور تو چنانکه رسول خدای گفت یا روضۀ بهشت است یا کندۀ سعیر. ناصرخسرو. لها ’جهنم’ سبعه ابواب. لکل باب منهم جزء مقسوم. نام اول جحیم. نام دوم جهنم. نام سیم سقر. نام چهارم سعیر. (قصص الانبیاء ص 7). کز دوستی مسیح نصاراست در سعیر وز دشمنی مسیح یهوداست در سقر. خاقانی. ، زبانۀ آتش. (منتهی الارب) (آنندراج) (غیاث)
آتش افروخته و سوزان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). آتش فروزان. (ترجمان القرآن جرجانی ترتیب عادل بن علی ص 58). آتش افروخته. ج، سُعر. (مهذب الاسماء) (دهار) ، جهنم. دوزخ: من ز عکس زمهریرم زمهریر یا ز عکس آن سعیرم چون سعیر. (مثنوی). او همی جوشید از تف سعیر عقل می گفتش الم یأتک نذیر. (مثنوی). پس روان گردد بزندان سعیر که نباشد خار را زآتش گزیر. (مثنوی). ، طبقۀ چهارم از هفت طبقات دوزخ. (غیاث) آنندراج) : این دبیری رساندت به نعیم این دبیری رهاندت ز سعیر. ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 171). این گور تو چنانکه رسول خدای گفت یا روضۀ بهشت است یا کندۀ سعیر. ناصرخسرو. لها ’جهنم’ سبعه ابواب. لکل باب منهم جزء مقسوم. نام اول جحیم. نام دوم جهنم. نام سیم سقر. نام چهارم سعیر. (قصص الانبیاء ص 7). کز دوستی مسیح نصاراست در سعیر وز دشمنی مسیح یهوداست در سقر. خاقانی. ، زبانۀ آتش. (منتهی الارب) (آنندراج) (غیاث)
افندی از متأخران شاعران و خطاطان و از مردم تبریز بود، وی بسال 1218 هجری قمری متولد شد و در 1240 به بایزید وبعد به استانبول رفت و در آن شهر به حکاکی میگذرانید، در 1251 به دعوت محمدعلی پاشا بمصر رفت و در دارالطبع بکار اشتغال یافت، بعد از مرگ محمدعلی پاشا به استانبول بازگشت و به مدیریت ثانیۀ مطبعۀ عامره تعیین شد و چندی بعد خود چاپخانه ای دایر کرد، ولی بعدها باز بمصر سفر گزید، وی از اکثر فنون بهره مند بود وبرای خط تعلیق حروف ریخت، (از قاموس الاعلام ترکی) تخلص مصطفی از شاعران عثمانی در قرن دهم هجری است، وی از مردم عثمانی بود و در نقاشی مهارتی بسزا داشت و به سال 1004 هجری قمری درگذشت و دیوانی بترکی از وی بیادگار ماند، (کشف الظنون) (قاموس الاعلام ترکی)
افندی از متأخران شاعران و خطاطان و از مردم تبریز بود، وی بسال 1218 هجری قمری متولد شد و در 1240 به بایزید وبعد به استانبول رفت و در آن شهر به حکاکی میگذرانید، در 1251 به دعوت محمدعلی پاشا بمصر رفت و در دارالطبع بکار اشتغال یافت، بعد از مرگ محمدعلی پاشا به استانبول بازگشت و به مدیریت ثانیۀ مطبعۀ عامره تعیین شد و چندی بعد خود چاپخانه ای دایر کرد، ولی بعدها باز بمصر سفر گزید، وی از اکثر فنون بهره مند بود وبرای خط تعلیق حروف ریخت، (از قاموس الاعلام ترکی) تخلص مصطفی از شاعران عثمانی در قرن دهم هجری است، وی از مردم عثمانی بود و در نقاشی مهارتی بسزا داشت و به سال 1004 هجری قمری درگذشت و دیوانی بترکی از وی بیادگار ماند، (کشف الظنون) (قاموس الاعلام ترکی)
کوشنده، (غیاث) (آنندراج)، کوشا، جاهد، جدی، کاری، کارکن، پشت کاردار، نیک گرم در کار، آنکه سعی و جهد کند: درین بحرجز مردساعی نرفت گم آن شد که دنبال راعی نرفت، سعدی (بوستان)، ، دونده، (غیاث) (آنندراج)، شتابنده، برید، قاصد، پیاده: قال فلم یمض علی ذلک غیر لیله ... حتی ورد ساع من الصالح بن رزیک الی طرخان، (یاقوت معجم ج 1 ص 418 س 1)، خزنده، غمزکننده، (مهذب الاسماء)، غماز، (غیاث) (دهار)، سخن چین، (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، بدگوئی کننده، (غیاث)، بدگو، مضرب، نمام، واشی، دو بهم زن، ماهس، ماحل، محول، بائع، ناغز، مثلث، آنکه سعایت کند: تا بود صبح واشی و نمام تا بود باد ساعی و غماز، مسعودسعد، وفا باری از داعی حق طلب کن کزین ساعیان جز جفائی نیابی، خاقانی، اما پادشاه بتحریض ساعی نمام ... انصاف من نمی فرماید، (سندبادنامه ص 134)، ، کارشکن، والی بر هر کار و بر هر قوم که باشد، (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، والی و کاردان است برهر کاری و گروهی که هست، (شرح قاموس) (قطر المحیط)، کاسب، (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، باج و خراج ستان، کسی که کاری بر کسی افکند، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، فراهم کننده و فراهم آورندۀ صدقه، (مهذب الاسماء) (دهار)، والی صدقات، فراهم آورندۀ زکوه، مصدق، جابی، عامل، گیرندۀ زکوه و باج، عامل صدقات، مهتر جهودان و ترسایان، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، ساعی از برای جهودان و ترسایان سرکردۀ ایشان است، (شرح قاموس) (قطر المحیط)، ج، سعاده
کوشنده، (غیاث) (آنندراج)، کوشا، جاهد، جدی، کاری، کارکن، پشت کاردار، نیک گرم در کار، آنکه سعی و جهد کند: درین بحرجز مردساعی نرفت گم آن شد که دنبال راعی نرفت، سعدی (بوستان)، ، دونده، (غیاث) (آنندراج)، شتابنده، برید، قاصد، پیاده: قال فلم یمض علی ذلک غیر لیله ... حتی ورد ساع من الصالح بن رزیک الی طرخان، (یاقوت معجم ج 1 ص 418 س 1)، خزنده، غمزکننده، (مهذب الاسماء)، غماز، (غیاث) (دهار)، سخن چین، (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، بدگوئی کننده، (غیاث)، بدگو، مضرب، نمام، واشی، دو بهم زن، ماهس، ماحل، محول، بائع، ناغز، مثْلِث، آنکه سعایت کند: تا بود صبح واشی و نمام تا بود باد ساعی و غماز، مسعودسعد، وفا باری از داعی حق طلب کن کزین ساعیان جز جفائی نیابی، خاقانی، اما پادشاه بتحریض ساعی نمام ... انصاف من نمی فرماید، (سندبادنامه ص 134)، ، کارشکن، والی بر هر کار و بر هر قوم که باشد، (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، والی و کاردان است برهر کاری و گروهی که هست، (شرح قاموس) (قطر المحیط)، کاسب، (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، باج و خراج ستان، کسی که کاری بر کسی افکند، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، فراهم کننده و فراهم آورندۀ صدقه، (مهذب الاسماء) (دهار)، والی صدقات، فراهم آورندۀ زکوه، مصدق، جابی، عامل، گیرندۀ زکوه و باج، عامل صدقات، مهتر جهودان و ترسایان، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، ساعی از برای جهودان و ترسایان سرکردۀ ایشان است، (شرح قاموس) (قطر المحیط)، ج، سُعاده
دهی است از دهستان کوهسارات بخش مینودشت شهرستان گرگان واقع در 31 هزارگزی جنوب خاوری مینودشت. هوای آن سرد و دارای 214 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه سار تأمین میشود. محصول آن غلات، ابریشم و شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی زنان بافتن پارچه های ابریشمی و چادرشب. زیارتگاهی دارد و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی است از دهستان کوهسارات بخش مینودشت شهرستان گرگان واقع در 31 هزارگزی جنوب خاوری مینودشت. هوای آن سرد و دارای 214 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه سار تأمین میشود. محصول آن غلات، ابریشم و شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی زنان بافتن پارچه های ابریشمی و چادرشب. زیارتگاهی دارد و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
جمع واژۀ مسعار. (ناظم الاطباء). مساعر، برانگیزندگان شدتهای حرب و اشتعال نایرۀ آن و افروزش نارها: ابوعبداﷲ طائی با مساعیر عرب مقدمۀ لشکر ساخت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 349). با قومی که مشاهیر انجاد و مساعیر اعداد بودند روی به طائی آورد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 351)
جَمعِ واژۀ مِسعار. (ناظم الاطباء). مساعر، برانگیزندگان شدتهای حرب و اشتعال نایرۀ آن و افروزش نارها: ابوعبداﷲ طائی با مساعیر عرب مقدمۀ لشکر ساخت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 349). با قومی که مشاهیر انجاد و مساعیر اعداد بودند روی به طائی آورد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 351)
قومی از هونها بودند که در اوایل قرن هفتم، در دورۀ قباد اول (501- 531 م)، بیستمین پادشاه ساسانی به ارمنستان و آسیا تاختند، در جنگ دوم قباد باروم شرقی جزو لشکر ایران سابیرها نیز بوده اند، (پروکوپیوس، از مارکوارت ایرانشهر ص 118)، رجوع به: کریستنسن، ایران در زمان ساسانیان چ 1 ص 247، چ 2 ص 377 و بعد شود، قومی بودند که در قرن پنجم و ششم میلادی بین رود خانه قوبان و سلسلۀ جبال قفقاز سکونت داشتند، در اواسط قرن ششم بسوی ’رسنه’ و ’دنیپر’ مهاجرت کردند و در آن نواحی سکونت گزیدند، و نواحی جدید ’سابیریه’ یا ’سبریه’ نام گرفت، (از قاموس الاعلام ترکی)
قومی از هونها بودند که در اوایل قرن هفتم، در دورۀ قباد اول (501- 531 م)، بیستمین پادشاه ساسانی به ارمنستان و آسیا تاختند، در جنگ دوم قباد باروم شرقی جزو لشکر ایران سابیرها نیز بوده اند، (پروکوپیوس، از مارکوارت ایرانشهر ص 118)، رجوع به: کریستنسن، ایران در زمان ساسانیان چ 1 ص 247، چ 2 ص 377 و بعد شود، قومی بودند که در قرن پنجم و ششم میلادی بین رود خانه قوبان و سلسلۀ جبال قفقاز سکونت داشتند، در اواسط قرن ششم بسوی ’رسنه’ و ’دنیپر’ مهاجرت کردند و در آن نواحی سکونت گزیدند، و نواحی جدید ’سابیریه’ یا ’سبریه’ نام گرفت، (از قاموس الاعلام ترکی)
سر کننده رونده، جاری روان، همه جمیع، باقی چیزی باقی مردم دیگر: شاگردان حروفچین پنج نفر عمله طبع ده نفر سایر هفت نفر، جمع سایرین. توضیح بعضی پندارند که سایر (سائر) در عربی به معنی همه و جمیع است و بمعنی بقیه نیامده. این قول اشتباه است: (السائر الباقی)
سر کننده رونده، جاری روان، همه جمیع، باقی چیزی باقی مردم دیگر: شاگردان حروفچین پنج نفر عمله طبع ده نفر سایر هفت نفر، جمع سایرین. توضیح بعضی پندارند که سایر (سائر) در عربی به معنی همه و جمیع است و بمعنی بقیه نیامده. این قول اشتباه است: (السائر الباقی)