پاکیزه و لطیف، (جهانگیری) (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج)، لطیف، (اوبهی)، لطیف و نازک و خوب، (شعوری)، لطیف و پاکیزه و خوشنماو ظریف و زیبا، (ناظم الاطباء) (استینگاس)، در فرهنگ نظام آمده: خان آرزو در سراج اللغات گوید: ’ساس در جهانگیری و غیره بمعنی لطیف و پاکیزه نیز آمده چون سند آن را ننوشته اند اغلب که سپاس را که در نسخۀ وفائی بمعنی لطف آورده لطیف خوانده بر این تقدیر دو تصحیف واقع شده یک در لفظ و دیگر در معنی’ از فاضلی مثل آرزو بعید است که چنین سوء ظنی در حق فاضل دیگر (مؤلف جهانگیری) داشته اگر معاصر هم می بودند احتمال حسد میرفت، در سنسکریت ’سار’بمعنی ’عمده و قوی و اعلی’ هست و تبدیل ’را’ به ’سین’ بسیار است - انتهی
پاکیزه و لطیف، (جهانگیری) (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج)، لطیف، (اوبهی)، لطیف و نازک و خوب، (شعوری)، لطیف و پاکیزه و خوشنماو ظریف و زیبا، (ناظم الاطباء) (استینگاس)، در فرهنگ نظام آمده: خان آرزو در سراج اللغات گوید: ’ساس در جهانگیری و غیره بمعنی لطیف و پاکیزه نیز آمده چون سند آن را ننوشته اند اغلب که سپاس را که در نسخۀ وفائی بمعنی لطف آورده لطیف خوانده بر این تقدیر دو تصحیف واقع شده یک در لفظ و دیگر در معنی’ از فاضلی مثل آرزو بعید است که چنین سوء ظنی در حق فاضل دیگر (مؤلف جهانگیری) داشته اگر معاصر هم می بودند احتمال حسد میرفت، در سنسکریت ’سار’بمعنی ’عمده و قوی و اعلی’ هست و تبدیل ’را’ به ’سین’ بسیار است - انتهی
نام کرمی است از مقولۀ کیک و شپش فاما از آنها بزرگتر باشد، و خون مردم بخورد و چون آن را بگیرند دست را بدبوی سازد، (جهانگیری) (برهان)، کرم بدبو که در چهار پای باشد، (غیاث)، بزبان دارالمرز و گیلان کرمک خرد که خون مکد، (رشیدی)، بزبان دری تبری جانوری سیاه از قبیل کیک و شپش که در لباس و چوب پیدا شود، (انجمن آرا) (آنندراج)، در اصفهان آن را سرخک نامند، (فرهنگ نظام)، به هندی آن را کتمل خوانند، (جهانگیری) (برهان) (رشیدی) (شعوری)، به دکنی مکن گویند، (برهان) (رشیدی)، بیشتر در بلاد مرطوب پیدا میشود، (فرهنگ نظام)، حشره ای ببزرگی عدس سرخ رنگ و سخت گنده و بدبو که در درز در و دیوار و چین متکا و میان اوراق کتاب و امثال آن جای گیرد و تخم گذارد و بسیار شود و چون پشه و کیک گزد و جای گزیدگی آن سخت آماسد و سخت خارد چندین روز، تختۀ بید، حشرۀ چوب، غسک، سرخک، شب گز، غریب گز، در یادداشتهای علامه محمد قزوینی آمده: ’ساس’، بمعنی حشرۀ کوچک معروف، عربی فصیح است، قال فی اللسان ’السوس و الساس لغتان و هما العثه التی تقع فی الصوف و الثیاب و الطعام ... و ساست الشاه کثر قملها’، پس معلوم میشود که اصل ساس بمعنی عموم کرم کوچک حبوبات و ’بید’ جامه های پشمینه و شپشۀ حیوانات و امثالها بوده است و سپس این معنی عام در طی استعمال فارسی زبانان اندکی تخصص یافته و بر یک نوع مخصوصی از انواع کرم و شپشه و بید که همین حشرۀ منفوره باشد بعدها اطلاق شده است منحصراً، ولی اسم حقیقی این نوع حشره یعنی ساس معروف ما در عربی ’بق’ است که مفرد آن ’بقه’است ... امروز هم در شامات (یا در مصر) چنانکه از یکی از عربهای همان صفحات شنیدم ساس را بقه میگویند، (یادداشتهای قزوینی ج 3 ص 140 و 141)، در کتاب فرهنگ ایران باستان پورداود آمده: واژۀ ساس که بر یکی از خرفستران اطلاق میشود از زبان آشوری بما رسیده است و آن را ’ساسو’ میگفتند و بمعنی بید بوده، یا کرمی که در جامه افتد، (همان کتاب ص 201)، در فرهنگ روستائی تألیف تقی بهرامی آمده: ساس یکی از حشرات مضر است، از خون بدن انسان تغذیه میکند و علاوه براینکه در نتیجۀ این عمل و خارش آن خواب راحت را از انسان دور می نماید موجب بروز ناخوشی هم میشود، ساس بطول 4 و 5 و بعرض 3 هزارم گز است، شکل بدنش بیضی و رنگش مایل به قرمزی است، ساس ماده در خرداد شروع به تخم گذاری می نماید و ممکن است تا پنجاه تخم بریزد، ساس عموماً در جاهای تاریک مانند درز و شکاف در و دیوار و تختخواب چوبی و تشک و لحاف و زیر فرش و غیره تخم میگذارد، پس از یک هفته نوزاد ساس ازتخم بیرون می آید و یازده ماه نشو و نما می نماید تا کامل شود، ساس زمستان را در شکاف و سوراخ و درزها پنهان میشود و شب بیرون می آید و خون انسان را می مکد، همینکه یک مرتبه سیر شد و شکمش پر خون گردید میتواند تا دو ماه بدون غذا زندگی کند، این حشره ناقل میکرب حصبه و طاعون و تب راجعه هم می باشد و انسان را بدان ناخوشیها گرفتار میسازد، بهترین طرز جلوگیری از پیدایش ساس نظافت و پاکیزگی خانه و بدن است، برای دفع این حشره باید اولاً همه جا را با دقت نگریست و هر جا که دیده شد آن را کشت، علاوه بر این شاخه و برگ بید راشب زیر بالش گذارند چون ساس آن را دوست دارد دور آن جمع میشود صبح ساسها را گرفته بکشند، بالاخره اگر ساس زیاد باشد ناچار باید باطاق و تختخواب و غیره دود گوگرد داد، بدین ترتیب که اول روزنه و سوراخهای در وپنجره را میگیرند و سپس چند منقل سفالی در نقاط مختلف اطاق می گذارند و در آن گوگرد نرم میریزند، و برای آنکه آتش بهتر در گوگرد اثر کند و خوب بگیرد قدری شوره هم در منقل میریزند، عموماً برای هر یک صد گز مکعب فضا 3 هزار گرم گوگرد نرم و 300 گرم شوره بکار می برند، همینکه گوگرد آتش گرفت و دود بلند شد باید از اطاق خارج شد زیرا گاز آن خفه کننده است، پس از آنکه 24 ساعت دود در اطاق ماند در و پنجره را باز میکنند تا دود خارج شود، بر اثر دود گوگرد ساسها مرده و اطاق قابل زندگانی است، (فرهنگ روستائی ص 730 و 731) مادرزن، (جهانگیری) (برهان) (شعوری) (استینگاس) (ناظم الاطباء)، به این معنی هندی است، (جهانگیری) (برهان) فقیرو گدا و مفلس، (شعوری) (استینگاس) (ناظم الاطباء)
نام کرمی است از مقولۀ کیک و شپش فاما از آنها بزرگتر باشد، و خون مردم بخورد و چون آن را بگیرند دست را بدبوی سازد، (جهانگیری) (برهان)، کرم بدبو که در چهار پای باشد، (غیاث)، بزبان دارالمرز و گیلان کرمک خرد که خون مکد، (رشیدی)، بزبان دری تبری جانوری سیاه از قبیل کیک و شپش که در لباس و چوب پیدا شود، (انجمن آرا) (آنندراج)، در اصفهان آن را سرخک نامند، (فرهنگ نظام)، به هندی آن را کتمل خوانند، (جهانگیری) (برهان) (رشیدی) (شعوری)، به دکنی مکَن گویند، (برهان) (رشیدی)، بیشتر در بلاد مرطوب پیدا میشود، (فرهنگ نظام)، حشره ای ببزرگی عدس سرخ رنگ و سخت گنده و بدبو که در درز در و دیوار و چین متکا و میان اوراق کتاب و امثال آن جای گیرد و تخم گذارد و بسیار شود و چون پشه و کیک گزد و جای گزیدگی آن سخت آماسد و سخت خارد چندین روز، تختۀ بید، حشرۀ چوب، غسک، سرخک، شب گز، غریب گز، در یادداشتهای علامه محمد قزوینی آمده: ’ساس’، بمعنی حشرۀ کوچک معروف، عربی فصیح است، قال فی اللسان ’السوس و الساس لغتان و هما العثه التی تقع فی الصوف و الثیاب و الطعام ... و ساست الشاه کثر قملها’، پس معلوم میشود که اصل ساس بمعنی عموم کرم کوچک حبوبات و ’بید’ جامه های پشمینه و شپشۀ حیوانات و امثالها بوده است و سپس این معنی عام در طی استعمال فارسی زبانان اندکی تخصص یافته و بر یک نوع مخصوصی از انواع کرم و شپشه و بید که همین حشرۀ منفوره باشد بعدها اطلاق شده است منحصراً، ولی اسم حقیقی این نوع حشره یعنی ساس معروف ما در عربی ’بق’ است که مفرد آن ’بقه’است ... امروز هم در شامات (یا در مصر) چنانکه از یکی از عربهای همان صفحات شنیدم ساس را بقه میگویند، (یادداشتهای قزوینی ج 3 ص 140 و 141)، در کتاب فرهنگ ایران باستان پورداود آمده: واژۀ ساس که بر یکی از خرفستران اطلاق میشود از زبان آشوری بما رسیده است و آن را ’ساسو’ میگفتند و بمعنی بید بوده، یا کرمی که در جامه افتد، (همان کتاب ص 201)، در فرهنگ روستائی تألیف تقی بهرامی آمده: ساس یکی از حشرات مضر است، از خون بدن انسان تغذیه میکند و علاوه براینکه در نتیجۀ این عمل و خارش آن خواب راحت را از انسان دور می نماید موجب بروز ناخوشی هم میشود، ساس بطول 4 و 5 و بعرض 3 هزارم گز است، شکل بدنش بیضی و رنگش مایل به قرمزی است، ساس ماده در خرداد شروع به تخم گذاری می نماید و ممکن است تا پنجاه تخم بریزد، ساس عموماً در جاهای تاریک مانند درز و شکاف در و دیوار و تختخواب چوبی و تشک و لحاف و زیر فرش و غیره تخم میگذارد، پس از یک هفته نوزاد ساس ازتخم بیرون می آید و یازده ماه نشو و نما می نماید تا کامل شود، ساس زمستان را در شکاف و سوراخ و درزها پنهان میشود و شب بیرون می آید و خون انسان را می مکد، همینکه یک مرتبه سیر شد و شکمش پر خون گردید میتواند تا دو ماه بدون غذا زندگی کند، این حشره ناقل میکرب حصبه و طاعون و تب راجعه هم می باشد و انسان را بدان ناخوشیها گرفتار میسازد، بهترین طرز جلوگیری از پیدایش ساس نظافت و پاکیزگی خانه و بدن است، برای دفع این حشره باید اولاً همه جا را با دقت نگریست و هر جا که دیده شد آن را کشت، علاوه بر این شاخه و برگ بید راشب زیر بالش گذارند چون ساس آن را دوست دارد دور آن جمع میشود صبح ساسها را گرفته بکشند، بالاخره اگر ساس زیاد باشد ناچار باید باطاق و تختخواب و غیره دود گوگرد داد، بدین ترتیب که اول روزنه و سوراخهای در وپنجره را میگیرند و سپس چند منقل سفالی در نقاط مختلف اطاق می گذارند و در آن گوگرد نرم میریزند، و برای آنکه آتش بهتر در گوگرد اثر کند و خوب بگیرد قدری شوره هم در منقل میریزند، عموماً برای هر یک صد گز مکعب فضا 3 هزار گرم گوگرد نرم و 300 گرم شوره بکار می برند، همینکه گوگرد آتش گرفت و دود بلند شد باید از اطاق خارج شد زیرا گاز آن خفه کننده است، پس از آنکه 24 ساعت دود در اطاق ماند در و پنجره را باز میکنند تا دود خارج شود، بر اثر دود گوگرد ساسها مرده و اطاق قابل زندگانی است، (فرهنگ روستائی ص 730 و 731) مادرزن، (جهانگیری) (برهان) (شعوری) (استینگاس) (ناظم الاطباء)، به این معنی هندی است، (جهانگیری) (برهان) فقیرو گدا و مفلس، (شعوری) (استینگاس) (ناظم الاطباء)
نام یکی از آبادیهای دهستان زانوس رستاق، بخش کجور شهرستان نوشهر است، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3 در ذیل زانوس رستاق) (ترجمه مازندران و استرآباد رابینو ص 148)
نام یکی از آبادیهای دهستان زانوس رستاق، بخش کجور شهرستان نوشهر است، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3 در ذیل زانوس رستاق) (ترجمه مازندران و استرآباد رابینو ص 148)
کرم خوردگی دندان، (تاج العروس) (ترجمه ترکی قاموس) (اقرب الموارد) (قطر المحیط)، سیاهی است در دندان، (شرح قاموس)، دندانی است که خورده شده است، (شرح قاموس) (تاج العروس) (ترجمه ترکی قاموس) (اقرب الموارد) (قطر المحیط)، بن دندان کرم خورده، (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) نگهبان، (منتهی الارب)، و اصل آن سائس است چون هار و هائر، (تاج العروس) (شرح قاموس) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) اصل مردم و شمشاد (!) (مهذب الاسماء)
کرم خوردگی دندان، (تاج العروس) (ترجمه ترکی قاموس) (اقرب الموارد) (قطر المحیط)، سیاهی است در دندان، (شرح قاموس)، دندانی است که خورده شده است، (شرح قاموس) (تاج العروس) (ترجمه ترکی قاموس) (اقرب الموارد) (قطر المحیط)، بن دندان کرم خورده، (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) نگهبان، (منتهی الارب)، و اصل آن سائس است چون هار و هائر، (تاج العروس) (شرح قاموس) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) اصل مردم و شمشاد (!) (مهذب الاسماء)
زنیان، گیاهی خودرو با گلهای سفید و دانه هایی زرد رنگ و خوش بو با طعم کمی تند و تلخ که گاهی روی نان می ریخته اند و برای تهیه اسانس کاربرد دارد، زینان، زینیان، نینیا، جوانی، نغن، نغنخوٰاد، نغنخوٰالان، نانخوٰاه، نان خوٰاه
زِنیان، گیاهی خودرو با گلهای سفید و دانه هایی زرد رنگ و خوش بو با طعمِ کمی تند و تلخ که گاهی روی نان می ریخته اند و برای تهیه اسانس کاربرد دارد، زینان، زینیان، نینیا، جِوانی، نَغَن، نَغنَخوٰاد، نَغنَخوٰالان، نانخوٰاه، نان خوٰاه
گدائی، (شرفنامۀ منیری) (برهان) (استینگاس) (ناظم الاطباء)، گدائی کردن، (برهان) (شعوری از فرهنگ میرزا)، به این معنی اساسی ندارد و شاهدی نیز دیده نشد، فرهنگ نویسان ’ساس’ را بمعنی گدا گرفته و با افزودن ’ی’ حاصل مصدر این کلمه را به این معنی نقل کرده اند
گدائی، (شرفنامۀ منیری) (برهان) (استینگاس) (ناظم الاطباء)، گدائی کردن، (برهان) (شعوری از فرهنگ میرزا)، به این معنی اساسی ندارد و شاهدی نیز دیده نشد، فرهنگ نویسان ’ساس’ را بمعنی گدا گرفته و با افزودن ’ی’ حاصل مصدر این کلمه را به این معنی نقل کرده اند
درختی است سیاه. (منتهی الارب) (آنندراج) (فهرست مخزن الادویه) (الفاظ الادویه). آبنوس. (منتهی الارب) (دهار) (الفاظ الادویه). آبنوس سیاه. (زمخشری). درخت شیز که نوعی از آبنوس است، درختی است که از آن کمان سازند. (منتهی الارب). و رجوع به سأسم شود
درختی است سیاه. (منتهی الارب) (آنندراج) (فهرست مخزن الادویه) (الفاظ الادویه). آبنوس. (منتهی الارب) (دهار) (الفاظ الادویه). آبنوس سیاه. (زمخشری). درخت شیز که نوعی از آبنوس است، درختی است که از آن کمان سازند. (منتهی الارب). و رجوع به سأسم شود
نانخواه وآن تخمی است که بروی خمیر نان پاشند. (برهان) (آنندراج). و برگزیدگی عقرب طلا کنند نافع باشد. (آنندراج از هفت قلزم). نانخواه وزنیان. (ناظم الاطباء). سیساما. دانه ای خوشبوی که بروی نان ریزند
نانخواه وآن تخمی است که بروی خمیر نان پاشند. (برهان) (آنندراج). و برگزیدگی عقرب طلا کنند نافع باشد. (آنندراج از هفت قلزم). نانخواه وزنیان. (ناظم الاطباء). سیساما. دانه ای خوشبوی که بروی نان ریزند
ساموئل استزاد سیلوستردو، ادیب فرانسوی از مردم پاریس (1801- 1879 میلادی) و پسر سیلوستردوساسی خاورشناس نامی است، وی کتابداری کتاب خانه شخصی مازارن و عضویت فرهنگستان فرانسه و مجلس سنای آن کشور را داشت و کتابهای چندی از او بیادگار است لوئی ایزاک لومستر دو، از نویسندگان و حکمای کلامی (1613- 1684 میلادی) فرانسه، از پیروان ژانسینوس و مترجم تورات است ابوالمعالی بن ابی الرضا بن بدر ساسی از مردم ساس واسط و از محدثان است، (معجم البلدان یاقوت) ابراهیم بن محمد ساسی وراق، از لغویان و نحویان قدیم است، (فهرست ابن ندیم) در اصطلاح رجالی لقب رحیله بن ثعلبه است، (ریحانه الادب)
ساموئل استزاد سیلوستردو، ادیب فرانسوی از مردم پاریس (1801- 1879 میلادی) و پسر سیلوستردوساسی خاورشناس نامی است، وی کتابداری کتاب خانه شخصی مازارن و عضویت فرهنگستان فرانسه و مجلس سنای آن کشور را داشت و کتابهای چندی از او بیادگار است لوئی ایزاک لومستر دو، از نویسندگان و حکمای کلامی (1613- 1684 میلادی) فرانسه، از پیروان ژانسینوس و مترجم تورات است ابوالمعالی بن ابی الرضا بن بدر ساسی از مردم ساس واسط و از محدثان است، (معجم البلدان یاقوت) ابراهیم بن محمد ساسی وراق، از لغویان و نحویان قدیم است، (فهرست ابن ندیم) در اصطلاح رجالی لقب رحیله بن ثعلبه است، (ریحانه الادب)
آن نی که از آن قلم سازند. (شرفنامۀ منیری) (جهانگیری) (رشیدی) (الفاظ الادویه). قلم و نی میان خالی که بدان چیزی نویسند. (برهان) (آنندراج) (استینگاس) (ناظم الاطباء). رجوع به سار شود
آن نی که از آن قلم سازند. (شرفنامۀ منیری) (جهانگیری) (رشیدی) (الفاظ الادویه). قلم و نی میان خالی که بدان چیزی نویسند. (برهان) (آنندراج) (استینگاس) (ناظم الاطباء). رجوع به سار شود
گدا و گدائی کننده. (برهان) (شرفنامۀ منیری) (رشیدی). گدا و دریوزه گر. (جهانگیری) (استینگاس) (ناظم الاطباء) : چه خیزد ز اول ملکی که در پیش دم آخر بود ساسی و بی سامان چه ساسانی چه سامانی. سنائی. خاک پاشان دیگرند و بادپیمایان دگر کی توان مر ساسیان را تخم ساسان داشتن. سنائی. همه ساسی نهاد و مفلس طبع باز در سر فضول ساسانی. سنائی. پس مردمان زبان به عیب این ساسان (ساسان بن بهمن نشر کردن و دنأت همت او را شرح دادن دراز کردند... والی یومنا هذا هر فرومایه را که عیب و سرزنش کنند ساسی خوانند، و گدایان را ساسی و ساسانی گویند. (تاریخ بیهق ص 42). - ساسی سرای، گداخانه. رجوع به ساسی سرای شود. - ساسی نهاد، گداطبع. فرومایه. رجوع به ساسی نهاد شود
گدا و گدائی کننده. (برهان) (شرفنامۀ منیری) (رشیدی). گدا و دریوزه گر. (جهانگیری) (استینگاس) (ناظم الاطباء) : چه خیزد ز اول ملکی که در پیش دم آخر بود ساسی و بی سامان چه ساسانی چه سامانی. سنائی. خاک پاشان دیگرند و بادپیمایان دگر کی توان مر ساسیان را تخم ساسان داشتن. سنائی. همه ساسی نهاد و مفلس طبع باز در سر فضول ساسانی. سنائی. پس مردمان زبان به عیب این ساسان (ساسان بن بهمن نشر کردن و دنأت همت او را شرح دادن دراز کردند... والی یومنا هذا هر فرومایه را که عیب و سرزنش کنند ساسی خوانند، و گدایان را ساسی و ساسانی گویند. (تاریخ بیهق ص 42). - ساسی سرای، گداخانه. رجوع به ساسی سرای شود. - ساسی نهاد، گداطبع. فرومایه. رجوع به ساسی نهاد شود
کوه ساسر، یا کوه مقدس. تلی بود درچهارهزار و پانصدگزی روم. بسال 493 قبل از میلاد پلبسها (طبقات عامه) روم چون تاب تحمل دیون پاتریسیوسها (بزرگزادگان) را نداشتند از آن شهر خارج شدند و بر تل ساسر مقام کردند. این تل از آن زمان مشهور گشت. (از فرهنگ تمدن قدیم فوستل دوکولانژ ترجمه نصرالله فلسفی)
کوه ساسر، یا کوه مقدس. تلی بود درچهارهزار و پانصدگزی روم. بسال 493 قبل از میلاد پلبسها (طبقات عامه) روم چون تاب تحمل دیون پاتریسیوسها (بزرگزادگان) را نداشتند از آن شهر خارج شدند و بر تل ساسر مقام کردند. این تل از آن زمان مشهور گشت. (از فرهنگ تمدن قدیم فوستل دوکولانژ ترجمه نصرالله فلسفی)
ده کوچکی است از دهستان جوانرود بخش پاوۀشهرستان سنندج، واقع در 42هزارگزی جنوب پاوه، و 8هزارگزی باختر قلعۀ جوانرود. کوهستانی و سردسیر است و30 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
ده کوچکی است از دهستان جوانرود بخش پاوۀشهرستان سنندج، واقع در 42هزارگزی جنوب پاوه، و 8هزارگزی باختر قلعۀ جوانرود. کوهستانی و سردسیر است و30 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)