جدول جو
جدول جو

معنی ساس - جستجوی لغت در جدول جو

ساس
حشره ای از راستۀ نیم بالان به رنگ سرخ و بیضی شکل و بزرگ تر از کک که از خون تغذیه می کند و باعث سرایت بعضی امراض می گردد، غسک، بقّ
تصویری از ساس
تصویر ساس
فرهنگ فارسی عمید
ساس
پاکیزه و لطیف، (جهانگیری) (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج)، لطیف، (اوبهی)، لطیف و نازک و خوب، (شعوری)، لطیف و پاکیزه و خوشنماو ظریف و زیبا، (ناظم الاطباء) (استینگاس)، در فرهنگ نظام آمده: خان آرزو در سراج اللغات گوید: ’ساس در جهانگیری و غیره بمعنی لطیف و پاکیزه نیز آمده چون سند آن را ننوشته اند اغلب که سپاس را که در نسخۀ وفائی بمعنی لطف آورده لطیف خوانده بر این تقدیر دو تصحیف واقع شده یک در لفظ و دیگر در معنی’ از فاضلی مثل آرزو بعید است که چنین سوء ظنی در حق فاضل دیگر (مؤلف جهانگیری) داشته اگر معاصر هم می بودند احتمال حسد میرفت، در سنسکریت ’سار’بمعنی ’عمده و قوی و اعلی’ هست و تبدیل ’را’ به ’سین’ بسیار است - انتهی
لغت نامه دهخدا
ساس
نام کرمی است از مقولۀ کیک و شپش فاما از آنها بزرگتر باشد، و خون مردم بخورد و چون آن را بگیرند دست را بدبوی سازد، (جهانگیری) (برهان)، کرم بدبو که در چهار پای باشد، (غیاث)، بزبان دارالمرز و گیلان کرمک خرد که خون مکد، (رشیدی)، بزبان دری تبری جانوری سیاه از قبیل کیک و شپش که در لباس و چوب پیدا شود، (انجمن آرا) (آنندراج)، در اصفهان آن را سرخک نامند، (فرهنگ نظام)، به هندی آن را کتمل خوانند، (جهانگیری) (برهان) (رشیدی) (شعوری)، به دکنی مکن گویند، (برهان) (رشیدی)، بیشتر در بلاد مرطوب پیدا میشود، (فرهنگ نظام)، حشره ای ببزرگی عدس سرخ رنگ و سخت گنده و بدبو که در درز در و دیوار و چین متکا و میان اوراق کتاب و امثال آن جای گیرد و تخم گذارد و بسیار شود و چون پشه و کیک گزد و جای گزیدگی آن سخت آماسد و سخت خارد چندین روز، تختۀ بید، حشرۀ چوب، غسک، سرخک، شب گز، غریب گز، در یادداشتهای علامه محمد قزوینی آمده: ’ساس’، بمعنی حشرۀ کوچک معروف، عربی فصیح است، قال فی اللسان ’السوس و الساس لغتان و هما العثه التی تقع فی الصوف و الثیاب و الطعام ... و ساست الشاه کثر قملها’، پس معلوم میشود که اصل ساس بمعنی عموم کرم کوچک حبوبات و ’بید’ جامه های پشمینه و شپشۀ حیوانات و امثالها بوده است و سپس این معنی عام در طی استعمال فارسی زبانان اندکی تخصص یافته و بر یک نوع مخصوصی از انواع کرم و شپشه و بید که همین حشرۀ منفوره باشد بعدها اطلاق شده است منحصراً، ولی اسم حقیقی این نوع حشره یعنی ساس معروف ما در عربی ’بق’ است که مفرد آن ’بقه’است ... امروز هم در شامات (یا در مصر) چنانکه از یکی از عربهای همان صفحات شنیدم ساس را بقه میگویند، (یادداشتهای قزوینی ج 3 ص 140 و 141)، در کتاب فرهنگ ایران باستان پورداود آمده: واژۀ ساس که بر یکی از خرفستران اطلاق میشود از زبان آشوری بما رسیده است و آن را ’ساسو’ میگفتند و بمعنی بید بوده، یا کرمی که در جامه افتد، (همان کتاب ص 201)، در فرهنگ روستائی تألیف تقی بهرامی آمده: ساس یکی از حشرات مضر است، از خون بدن انسان تغذیه میکند و علاوه براینکه در نتیجۀ این عمل و خارش آن خواب راحت را از انسان دور می نماید موجب بروز ناخوشی هم میشود، ساس بطول 4 و 5 و بعرض 3 هزارم گز است، شکل بدنش بیضی و رنگش مایل به قرمزی است، ساس ماده در خرداد شروع به تخم گذاری می نماید و ممکن است تا پنجاه تخم بریزد، ساس عموماً در جاهای تاریک مانند درز و شکاف در و دیوار و تختخواب چوبی و تشک و لحاف و زیر فرش و غیره تخم میگذارد، پس از یک هفته نوزاد ساس ازتخم بیرون می آید و یازده ماه نشو و نما می نماید تا کامل شود، ساس زمستان را در شکاف و سوراخ و درزها پنهان میشود و شب بیرون می آید و خون انسان را می مکد، همینکه یک مرتبه سیر شد و شکمش پر خون گردید میتواند تا دو ماه بدون غذا زندگی کند، این حشره ناقل میکرب حصبه و طاعون و تب راجعه هم می باشد و انسان را بدان ناخوشیها گرفتار میسازد، بهترین طرز جلوگیری از پیدایش ساس نظافت و پاکیزگی خانه و بدن است، برای دفع این حشره باید اولاً همه جا را با دقت نگریست و هر جا که دیده شد آن را کشت، علاوه بر این شاخه و برگ بید راشب زیر بالش گذارند چون ساس آن را دوست دارد دور آن جمع میشود صبح ساسها را گرفته بکشند، بالاخره اگر ساس زیاد باشد ناچار باید باطاق و تختخواب و غیره دود گوگرد داد، بدین ترتیب که اول روزنه و سوراخهای در وپنجره را میگیرند و سپس چند منقل سفالی در نقاط مختلف اطاق می گذارند و در آن گوگرد نرم میریزند، و برای آنکه آتش بهتر در گوگرد اثر کند و خوب بگیرد قدری شوره هم در منقل میریزند، عموماً برای هر یک صد گز مکعب فضا 3 هزار گرم گوگرد نرم و 300 گرم شوره بکار می برند، همینکه گوگرد آتش گرفت و دود بلند شد باید از اطاق خارج شد زیرا گاز آن خفه کننده است، پس از آنکه 24 ساعت دود در اطاق ماند در و پنجره را باز میکنند تا دود خارج شود، بر اثر دود گوگرد ساسها مرده و اطاق قابل زندگانی است، (فرهنگ روستائی ص 730 و 731)
مادرزن، (جهانگیری) (برهان) (شعوری) (استینگاس) (ناظم الاطباء)، به این معنی هندی است، (جهانگیری) (برهان)
فقیرو گدا و مفلس، (شعوری) (استینگاس) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
ساس
نام یکی از آبادیهای دهستان زانوس رستاق، بخش کجور شهرستان نوشهر است، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3 در ذیل زانوس رستاق) (ترجمه مازندران و استرآباد رابینو ص 148)
لغت نامه دهخدا
ساس
کرم خوردگی دندان، (تاج العروس) (ترجمه ترکی قاموس) (اقرب الموارد) (قطر المحیط)، سیاهی است در دندان، (شرح قاموس)، دندانی است که خورده شده است، (شرح قاموس) (تاج العروس) (ترجمه ترکی قاموس) (اقرب الموارد) (قطر المحیط)، بن دندان کرم خورده، (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
نگهبان، (منتهی الارب)، و اصل آن سائس است چون هار و هائر، (تاج العروس) (شرح قاموس) (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
اصل مردم و شمشاد (!) (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
ساس
نام کرمی است از مقوله شپش و خون مردم میخورد و چون آنرا بگیرند دست را بدبوی سازد
فرهنگ لغت هوشیار
ساس
حشره ای از راسته نیم بالان، بزرگتر از کک که لای درز تشک و متکا و شکاف اشیاء چوبی مخفی می شود و شب خارج شده و به انسان نیش می زند
تصویری از ساس
تصویر ساس
فرهنگ فارسی معین
ساس
بید، نام دهکده ای از دهستان زانوس رستاق نوشهر، جوی های کوچک در دو طرف جوی بزرگتر جهت هدایت آب به شالی زار
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ساسم
تصویر ساسم
زنیان، گیاهی خودرو با گلهای سفید و دانه هایی زرد رنگ و خوش بو با طعم کمی تند و تلخ که گاهی روی نان می ریخته اند و برای تهیه اسانس کاربرد دارد، زینان، زینیان، نینیا، جوانی، نغن، نغنخوٰاد، نغنخوٰالان، نانخوٰاه، نان خوٰاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساسی
تصویر ساسی
فقیر، درویش، گدا، گدایی کننده، برای مثال این چرا بندۀ ضعیف و چاکر و ساسی ستی / وآن چرا شاه و قویّ و مهتر و والاستی (ناصرخسرو - ۲۲۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساسر
تصویر ساسر
سار، پرنده ای کوچک و سیاه رنگ و حلال گوشت و بزرگ تر از گنجشک، شارک، شارو، شار، ساروک، سارک، سارج، ساری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساسر
تصویر ساسر
نوعی نی باریک که از آن برای نوشتن قلم درست می کنند
فرهنگ فارسی عمید
گدائی، (شرفنامۀ منیری) (برهان) (استینگاس) (ناظم الاطباء)، گدائی کردن، (برهان) (شعوری از فرهنگ میرزا)، به این معنی اساسی ندارد و شاهدی نیز دیده نشد، فرهنگ نویسان ’ساس’ را بمعنی گدا گرفته و با افزودن ’ی’ حاصل مصدر این کلمه را به این معنی نقل کرده اند
لغت نامه دهخدا
(سَ)
درختی است سیاه. (منتهی الارب) (آنندراج) (فهرست مخزن الادویه) (الفاظ الادویه). آبنوس. (منتهی الارب) (دهار) (الفاظ الادویه). آبنوس سیاه. (زمخشری). درخت شیز که نوعی از آبنوس است، درختی است که از آن کمان سازند. (منتهی الارب). و رجوع به سأسم شود
لغت نامه دهخدا
(سِ)
نانخواه وآن تخمی است که بروی خمیر نان پاشند. (برهان) (آنندراج). و برگزیدگی عقرب طلا کنند نافع باشد. (آنندراج از هفت قلزم). نانخواه وزنیان. (ناظم الاطباء). سیساما. دانه ای خوشبوی که بروی نان ریزند
لغت نامه دهخدا
نام مردی است، (اشتینگاس) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
موضعی است که اقامتگاه ساعده بطنی از بطون غزیه بوده است. (صبح الاعشی ج 1 ص 324)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
جمع واژۀ سائس بمعنی نگهبان. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
ساموئل استزاد سیلوستردو، ادیب فرانسوی از مردم پاریس (1801- 1879 میلادی) و پسر سیلوستردوساسی خاورشناس نامی است، وی کتابداری کتاب خانه شخصی مازارن و عضویت فرهنگستان فرانسه و مجلس سنای آن کشور را داشت و کتابهای چندی از او بیادگار است
لوئی ایزاک لومستر دو، از نویسندگان و حکمای کلامی (1613- 1684 میلادی) فرانسه، از پیروان ژانسینوس و مترجم تورات است
ابوالمعالی بن ابی الرضا بن بدر ساسی از مردم ساس واسط و از محدثان است، (معجم البلدان یاقوت)
ابراهیم بن محمد ساسی وراق، از لغویان و نحویان قدیم است، (فهرست ابن ندیم)
در اصطلاح رجالی لقب رحیله بن ثعلبه است، (ریحانه الادب)
لغت نامه دهخدا
نهر ساسی یکی از پنج نهری بود که در زیر واسط از دجله برمیداشتند، (نزهه القلوب چ اروپا ص 214)
قریه ای است زیر واسط حجاج، (معجم البلدان یاقوت)
لغت نامه دهخدا
نسبت است به ساس (= ساش = چاچ = شاش) شهری از ترکستان قدیم که امروز آن را ’تاشکند’ نامند، رجوع به چاچی شود
لغت نامه دهخدا
(سُ)
آن نی که از آن قلم سازند. (شرفنامۀ منیری) (جهانگیری) (رشیدی) (الفاظ الادویه). قلم و نی میان خالی که بدان چیزی نویسند. (برهان) (آنندراج) (استینگاس) (ناظم الاطباء). رجوع به سار شود
لغت نامه دهخدا
گدا و گدائی کننده. (برهان) (شرفنامۀ منیری) (رشیدی). گدا و دریوزه گر. (جهانگیری) (استینگاس) (ناظم الاطباء) :
چه خیزد ز اول ملکی که در پیش دم آخر
بود ساسی و بی سامان چه ساسانی چه سامانی.
سنائی.
خاک پاشان دیگرند و بادپیمایان دگر
کی توان مر ساسیان را تخم ساسان داشتن.
سنائی.
همه ساسی نهاد و مفلس طبع
باز در سر فضول ساسانی.
سنائی.
پس مردمان زبان به عیب این ساسان (ساسان بن بهمن نشر کردن و دنأت همت او را شرح دادن دراز کردند... والی یومنا هذا هر فرومایه را که عیب و سرزنش کنند ساسی خوانند، و گدایان را ساسی و ساسانی گویند. (تاریخ بیهق ص 42).
- ساسی سرای، گداخانه. رجوع به ساسی سرای شود.
- ساسی نهاد، گداطبع. فرومایه. رجوع به ساسی نهاد شود
لغت نامه دهخدا
(سِ)
کوه ساسر، یا کوه مقدس. تلی بود درچهارهزار و پانصدگزی روم. بسال 493 قبل از میلاد پلبسها (طبقات عامه) روم چون تاب تحمل دیون پاتریسیوسها (بزرگزادگان) را نداشتند از آن شهر خارج شدند و بر تل ساسر مقام کردند. این تل از آن زمان مشهور گشت. (از فرهنگ تمدن قدیم فوستل دوکولانژ ترجمه نصرالله فلسفی)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
سارج. (جهانگیری) (رشیدی). سارج. کذا فی لسان الشعراء. (شرفنامۀ منیری). سارج است که سارباشد. (برهان) (آنندراج). سار. (استینگاس) (ناظم الاطباء). رجوع به سار شود
لغت نامه دهخدا
ریشه گیاهی بنام قلقل است، (دزی ج 1 ص 621)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
سسب. درختی است که ازآن تیر سازند. (منتهی الارب) (آنندراج) (المنجد). درختی است که از هند آورند و از آن کمان و تیر کنند
لغت نامه دهخدا
حلزون، (دزی ج 1 ص 621)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
ده کوچکی است از دهستان جوانرود بخش پاوۀشهرستان سنندج، واقع در 42هزارگزی جنوب پاوه، و 8هزارگزی باختر قلعۀ جوانرود. کوهستانی و سردسیر است و30 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ساسم
تصویر ساسم
شیز آپنوس (آبنوس) از درختان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساسی
تصویر ساسی
گدا و گدائی کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساسی
تصویر ساسی
گدا، جمع ساسیان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حساس
تصویر حساس
دلنازک، زودرنج، زودکنش
فرهنگ واژه فارسی سره
مه غلیظ
فرهنگ گویش مازندرانی
برص، لکه های روی پوست
فرهنگ گویش مازندرانی