بی پیرایه، بی نقش و نگار، بی آلایش، برای مثال برای کسوت خدام درگهش خورشید / ز چرخ گاه منقش طرازد و گه ساد (شمس فخری - مجمع الفرس - ساد) دشت، بیابان، صحرا گراز، پستانداری قوی با جثۀ سنگین و پوست ضخیم با پوزۀ مخروطی و دو دندان دراز که از طرفین دهانش بیرون آمده که آلت دفاعی او است، خوک وحشی
بی پیرایه، بی نقش و نگار، بی آلایش، برای مِثال برای کسوت خدام درگهش خورشید / ز چرخ گاه منقش طرازد و گه ساد (شمس فخری - مجمع الفرس - ساد) دشت، بیابان، صحرا گُراز، پستانداری قوی با جثۀ سنگین و پوست ضخیم با پوزۀ مخروطی و دو دندان دراز که از طرفین دهانش بیرون آمده که آلت دفاعی او است، خوکِ وَحشی
مخفف ساده، بی نقش، بی نگار، مقابل منقش، (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) : موم سادم ز مهر خاتم دور خالی از انگبین و از زنبور، نظامی، برای کسوت خدام درگهش خورشید ز چرخ گاه منقش طراز دو گه ساد، شمس فخری (از جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج)، ، دشت و بیابان و صحرا، (برهان) (جهانگیری)، دشت و صحرای صاف، ساده، (انجمن آرا) (رشیدی) : ز چاه عشق برآمد دلم بساد، چنو بمشک سوده برآورد چاه ساده ز نخ، سوزنی (از رشیدی)، ، خوک نر، گراز، (برهان) (جهانگیری) (رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج) : درختان کشته که داریم یاد بدندان بدو نیمه کردند ساد، اسدی (از رشیدی، جهانگیری، انجمن آرا، آنندراج)، ، ساده، مخفف سائیده: باغ پر از حجله شد راغ پر از حله شد دشت پر از دجله شد کوه پر از مشک ساد، منوچهری (دیوان ص 19)، ، بیریش، (رشیدی)، رجوع به ساده شود، ابله و نادان و ساده دل، (رشیدی)، رجوع به ساده شود، استاد، (برهان) (جهانگیری) (رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج)، مخفف استاد: خلق گشت از قدوم زاهد شاد زانکه او بد به پنددادن ساد، _ (سنائی (از جهانگیری و رشیدی و انجمن آرا و آنندراج)، پسوند مکانی مانند: خسروسادفیروز، خسروساد قباد، خسروساد هرمز، و در این کلمات معرب ’شاد’ است، k05l)
مخفف ساده، بی نقش، بی نگار، مقابل منقش، (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) : موم سادم ز مهر خاتم دور خالی از انگبین و از زنبور، نظامی، برای کسوت خدام درگهش خورشید ز چرخ گاه منقش طراز دو گه ساد، شمس فخری (از جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج)، ، دشت و بیابان و صحرا، (برهان) (جهانگیری)، دشت و صحرای صاف، ساده، (انجمن آرا) (رشیدی) : ز چاه عشق برآمد دلم بساد، چنو بمشک سوده برآورد چاه ساده ز نخ، سوزنی (از رشیدی)، ، خوک نر، گراز، (برهان) (جهانگیری) (رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج) : درختان کشته که داریم یاد بدندان بدو نیمه کردند ساد، اسدی (از رشیدی، جهانگیری، انجمن آرا، آنندراج)، ، ساده، مخفف سائیده: باغ پر از حجله شد راغ پر از حله شد دشت پر از دجله شد کوه پر از مشک ساد، منوچهری (دیوان ص 19)، ، بیریش، (رشیدی)، رجوع به ساده شود، ابله و نادان و ساده دل، (رشیدی)، رجوع به ساده شود، استاد، (برهان) (جهانگیری) (رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج)، مخفف استاد: خلق گشت از قدوم زاهد شاد زانکه او بد به پنددادن ساد، _ (سنائی (از جهانگیری و رشیدی و انجمن آرا و آنندراج)، پَسوَندِ مَکانی مانند: خسروسادفیروز، خسروساد قباد، خسروساد هرمز، و در این کلمات معرب ’شاد’ است، k05l)
پرده دار مقرّب پادشاه که در همۀ اوقات می توانسته به حضور سلطان برود و واسطۀ میان شاه و مردم باشد، روزبان، آغاجی، پردگی، ایشیک آقاسی، پردگین، حاجب دربان خدمتکار، تیماردار خادم معبد، خادم کعبه
پرده دار مقرّب پادشاه که در همۀ اوقات می توانسته به حضور سلطان برود و واسطۀ میان شاه و مردم باشد، روزبان، آغاجی، پَردِگی، ایشیک آقاسی، پَردِگین، حاجِب دربان خدمتکار، تیماردار خادم معبد، خادم کعبه
سازج هندی گونه ای دارچین که عطر و طعم آن از دارچین معمولی کمتر است و در طب قدیم به عنوان مقوی تخمدانها بکار میرفته است عرفج بری سادج صادق صادیق صدق دارچین جاوه
سازج هندی گونه ای دارچین که عطر و طعم آن از دارچین معمولی کمتر است و در طب قدیم به عنوان مقوی تخمدانها بکار میرفته است عرفج بری سادج صادق صادیق صدق دارچین جاوه
بی نقش و نگار، پاک، خالص، ساده لوح، ابله، نادان، بسیط، بدون ترکیب، آسان، عادی، معمولی، پسری که هنوز ریش درنیاورده، بدون زینت و زیور، صاف و هموار، لغزان، لغزنده، بی چین و گره
بی نقش و نگار، پاک، خالص، ساده لوح، ابله، نادان، بسیط، بدون ترکیب، آسان، عادی، معمولی، پسری که هنوز ریش درنیاورده، بدون زینت و زیور، صاف و هموار، لغزان، لغزنده، بی چین و گره