- ساد
- بی نقش، بی نگار
معنی ساد - جستجوی لغت در جدول جو
- ساد
- بی پیرایه، بی نقش و نگار، بی آلایش،
برای مثال برای کسوت خدام درگهش خورشید / ز چرخ گاه منقش طرازد و گه ساد (شمس فخری - مجمع الفرس - ساد)
دشت، بیابان، صحرا
گراز، پستانداری قوی با جثۀ سنگین و پوست ضخیم با پوزۀ مخروطی و دو دندان دراز که از طرفین دهانش بیرون آمده که آلت دفاعی او است، خوک وحشی
- ساد
- خوک نر، گراز
- ساد
- سد کننده، استوار، راست گفتار
- ساد
- مخفف ساده، ناآمیخته، بی نقش و نگار
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
ابتدایی
بی نقش و نگار، قماش خالی از نقوش
خادم بتخانه
پشیمان، اندوهگین، غمگین
ششم
سرگشته سراسیمه بی باک، خیره، شوخ چشم
نیکو حال، فراخ سال
سازج هندی گونه ای دارچین که عطر و طعم آن از دارچین معمولی کمتر است و در طب قدیم به عنوان مقوی تخمدانها بکار میرفته است عرفج بری سادج صادق صادیق صدق دارچین جاوه
بی پیرایه، بی نقش و نگار، بی آلایش، بی زینت وزیور، هموار، یکسان، آسان، خالص، بی غش، بی آمیغ، پسری که هنوز موی در چهره اش پیدا نشده
ساییده شده
ایستاده، مخفف ستاده
((دَ یا دِ))
فرهنگ فارسی معین
بی نقش و نگار، پاک، خالص، ساده لوح، ابله، نادان، بسیط، بدون ترکیب، آسان، عادی، معمولی، پسری که هنوز ریش درنیاورده، بدون زینت و زیور، صاف و هموار، لغزان، لغزنده، بی چین و گره
ششم، ششمین
اندوهگین، پشیمان
پرده دار مقرّب پادشاه که در همۀ اوقات می توانسته به حضور سلطان برود و واسطۀ میان شاه و مردم باشد، روزبان، آغاجی، پردگی، ایشیک آقاسی، پردگین، حاجب
دربان
خدمتکار، تیماردار
خادم معبد، خادم کعبه
دربان
خدمتکار، تیماردار
خادم معبد، خادم کعبه
Plain, Simple
простой
einfach
простий
prosty
simples
semplice
simple
simple
eenvoudig
सामान्य , सरल