جدول جو
جدول جو

معنی زینهارخواری - جستجوی لغت در جدول جو

زینهارخواری(خوا / خا)
خیانت در امانت. غدر. خیانت. (یادداشت بخطمرحوم دهخدا). خیانت. مقابل زنهارداری. (فرهنگ فارسی معین) ، عهدشکنی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). پیمان شکنی. (فرهنگ فارسی معین) :
دلی دارم بدستت زینهاری
ندید از تو مگر زینهارخواری.
(ویس و رامین).
گفت هان وقت بیقراری نیست
شب شب زینهارخواری نیست.
نظامی (هفت پیکر چ وحید ص 169).
رجوع به زینهارخوار و زنهار و زینهار و ترکیبهای این دو شود
لغت نامه دهخدا
زینهارخواری((~. خا))
عهدشکنی، خیانت
تصویری از زینهارخواری
تصویر زینهارخواری
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زنهارخواری
تصویر زنهارخواری
بدعهدی، پیمان شکنی، برای مثال ولیکن بود صحبت زینهاری / نکردند از وفا زنهارخواری (نظامی۲ - ۳۰۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زنهارخوار
تصویر زنهارخوار
عهدشکن، پیمان گسل
فرهنگ فارسی عمید
(زِ خوا / خا)
خیانت در امانت. ضد زنهارداری. پیمان شکنی. خلف عهد. خلف وعد. نقض عهد. غدر. بی وفایی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
کلید در ترا دادم به زنهار
یکی این بار زنهارم نگهدار
تو خود دانی که در زنهارداری
نه بس فرخ بود زنهارخواری.
(ویس و رامین).
خود این جست او ز من زنهارداری
نگویی چون کنم زنهارخواری.
(ویس و رامین).
شکرلب گفت از این زنهارخواری
پشیمان شو مکن بی زینهاری.
نظامی.
ولیکن بود صحبت زینهاری
نکردند ازوفا زنهارخواری.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
عهدگسل و پیمان شکن. (آنندراج). شکننده پیمان و عهدشکن. (ناظم الاطباء). غدار. خائن. آنکه بقول خویش وفا نکند. آنکه از عهد خود تخلف کند. عهدشکن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زنهارخوار. زینهارخوارنده. عهدشکن. پیمان شکن. (فرهنگ فارسی معین) :
ای زینهارخوار بدین روزگار
از یار خویشتن که خورد زینهار.
فرخی (دیوان ص 97).
زنهاریان اگرچه بسی داشت زیر پر
هم جان نبرد زین فلک زینهارخوار.
سیدحسن غزنوی.
مگذار زینهار چو در زینهار تست
جان مرا بدین فلک زینهارخوار.
مسعودسعد.
، خائن در امانت. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) (فرهنگ فارسی معین). خیانت گر. مقابل زنهاردار. (فرهنگ فارسی ایضاً) :
زنهار بدین زینهارخواره
ندهی خرد و جان به زینهاری.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(زِ خوا / خا)
عمل زنهارخواه. امان طلبی:
قویدست رافتح شد رهنمون
به زنهارخواهی درآمد زبون.
نظامی.
به آب اندر شدن غرقه چو ماهی
از آن به کزوزغ زنهارخواهی.
نظامی.
وثیقت طلب کرد هر سروری
به زنهارخواهی ز هر کشوری.
نظامی.
رجوع به زنهار و زینهار و ترکیبهای این دو کلمه شود
لغت نامه دهخدا
پای بندی به عهد و پیمان، وفاداری، (فرهنگ فارسی معین)، نگهداری عهد و پیمان، پای بند بودن به عهد و پیمان و قرار، امانت، مقابل زینهارخواری، (فرهنگ فارسی معین)، امانت داری، و رجوع به زنهار و زینهار و ترکیبهای این دو شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
امان و پناه طلب. (آنندراج). مستأمن. مستجیر. زینهارخواهنده. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). خواهندۀ ملجاء و پناه. که امان و پناه خواهد
لغت نامه دهخدا
(سِ پُ دَ /دِ)
عهدگسل و پیمان شکن را گویند. (برهان) (ناظم الاطباء) (غیاث). کنایه از عهدشکن... (انجمن آرا) (آنندراج). پیمان شکن. (فرهنگ رشیدی) (شرفنامۀ منیری). زینهارخوار. (فرهنگ فارسی معین). غدار. ناقض عهد. بی وفا. پیمان شکن. عهدشکن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
از دل بهر نگار شکاری همی کند
تا خوش بود بر آن دل زنهارخوار او.
فرخی.
ور بی بهانه رفتن خواهی همی
بی مهر گشت خواهی و زنهارخوار.
فرخی (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
مباش از جملۀ زنهارخواران
که یزدان هست با زنهارداران.
(ویس و رامین).
نبیند ز من لاجرم جز که خواری
نه دنیا نه فرزند زنهارخوارش.
ناصرخسرو.
چو دادم کسی را به خود زینهار
نگشتم بر آن گفته زنهارخوار.
نظامی.
به خیل هر که می آیم به زنهار
نمی بینم بجز زنهارخواران.
سعدی.
باوی گفت ای مرد زنهارخوار، از بس که خون ناحق ریختی. (رشیدی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از زینهار خواری
تصویر زینهار خواری
عهد شکنی پیمان شکنی، خیانت مقابل زنهار داری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنهار خواری
تصویر زنهار خواری
عهد شکنی پیمان شکنی، خیانت مقابل زنهار داری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زینهار خوار
تصویر زینهار خوار
شکننده پیمان و عهد شکن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زینهارخوار
تصویر زینهارخوار
((~. خا))
پیمان شکن، خائن در امانت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زینهارداری
تصویر زینهارداری
وفاداری، امانت
فرهنگ فارسی معین