عهدگسل و پیمان شکن. (آنندراج). شکننده پیمان و عهدشکن. (ناظم الاطباء). غدار. خائن. آنکه بقول خویش وفا نکند. آنکه از عهد خود تخلف کند. عهدشکن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زنهارخوار. زینهارخوارنده. عهدشکن. پیمان شکن. (فرهنگ فارسی معین) : ای زینهارخوار بدین روزگار از یار خویشتن که خورد زینهار. فرخی (دیوان ص 97). زنهاریان اگرچه بسی داشت زیر پر هم جان نبرد زین فلک زینهارخوار. سیدحسن غزنوی. مگذار زینهار چو در زینهار تست جان مرا بدین فلک زینهارخوار. مسعودسعد. ، خائن در امانت. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) (فرهنگ فارسی معین). خیانت گر. مقابل زنهاردار. (فرهنگ فارسی ایضاً) : زنهار بدین زینهارخواره ندهی خرد و جان به زینهاری. ناصرخسرو