جدول جو
جدول جو

معنی زیبار - جستجوی لغت در جدول جو

زیبار
ثفل روغن زیتون، پس از آنکه آنرا در ظرف مسی آنقدر بجوشانند تا غلیظ شود و سپس بفشارند، مسکن درد مفاصل و نقرس و استسقا است ... (از تذکرۀ داود ضریر انطاکی ص 189)، به این معنی در تحفه زیناد آمده است، رجوع به زیناد شود
لغت نامه دهخدا
زیبار
قضایی است در عراق عرب، لواء اربل که 15990 تن سکنه دارد و آن شامل دو ناحیه است: بارزان و مزوری بالا، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زیبارخ
تصویر زیبارخ
(دخترانه)
آنکه چهره ای زیبا دارد، زیبا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زیبا
تصویر زیبا
(دخترانه)
خوشگل، قشنگ، خوب، نیکو، دلنشین، مطبوع، آنکه یا آنچه دیدنش چشم نواز و خوشایند است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زیار
تصویر زیار
(پسرانه)
نام نیای آل زیار، سلسله ای از پادشاهان و امرای ایرانی نژاد در گرگان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زیبان
تصویر زیبان
(دخترانه)
زیبا، خوشایند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زیبان
تصویر زیبان
خوش نما، خوب رو، خوشگل، برای مثال آن نگار پری رخ زیبان / خوب گفتار و مهتر خوبان (معروفی - شاعران بی دیوان - ۱۴۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زیبارو
تصویر زیبارو
خوب رو، خوب صورت، خوشگل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زیبا
تصویر زیبا
زیبنده، نیکو، خوب، مقابل زشت، خوش نما، خوب رو، خوشگل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زیبال
تصویر زیبال
ویژگی اسب و استر تندرو
فرهنگ فارسی عمید
زیبا بود، (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 365) (از اوبهی) (از جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی)، زیبا به زیادت نون، (شرفنامۀ منیری)، زیبا و خوب، (صحاح الفرس) (از غیاث)، زیبا و خوش آیند، (برهان) (آنندراج)، زیبا و خوشنما و آراسته و پیراسته، (ناظم الاطباء) :
آن نگار پریرخ زیبان
خوب گفتار و مهتر خوبان،
معروفی (از لغت فرس اسدی)
لغت نامه دهخدا
زاب، زابات، ناحیتی به افریقیه، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، گروه واحه های الجزایر در ایالت ’باتان’، در دامنۀجبال اوره، (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
قلعه ای است بین انطاکیه و ثغور. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
کنایه از اسب و اشتر و هر حیوانی تندرو باشد، (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)، شیر تند و این منقول است از زفان گویا (کذا)، (شرفنامۀ منیری) :
ولیکن ارچه چنین است هم پدید بود
خسک ز لؤلؤ مکنون و روبه از زیبال،
ازرقی
لغت نامه دهخدا
(سَ)
در بیت زیر از فردوسی ظاهراً بمعنی نیک اندیشه و خوش فکر و یا سردار و سالار نیک و رئیس زیبنده و لایق و درخور آمده است:
گنه کار بی بر تویی در جهان
نه شاهی نه زیباسری از مهان.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان حومه بخش خورموج شهرستان بوشهر است و 207 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ)
ثفل زیتونی که روغن آنرا کشیده باشندو بعربی حکر الزیت خوانند. (برهان) (آنندراج). عکرالزیت و ثفل زیتونی که روغن آنرا گرفته باشند. (ناظم الاطباء). فارسی درد روغن... (از دزی ج 1 ص 617). ثفل روغن زیتون است که آن رادر ظرف مس بحد غلظت بجوشانند و بعد از آن بیفشارند. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به اختیارات بدیعی شود
لغت نامه دهخدا
ضیافت و سور و مهمانی و عروسی، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
از عالم ستمگر. (آنندراج). زیبنده و آرایش کننده. (ناظم الاطباء) :
مشاطۀ ولایتش ار زیبگر شود
ز اعجاز عیسوی کند آرایش صنم.
عرفی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
نوعی از طعام، (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(دارْ)
سویت و مساوی بودن و برابری باشد. (برهان) (آنندراج). برابری و مساوات و یکسانی و سویت و عدالت. (ناظم الاطباء). سویت و برابری باشد. (جهانگیری) :
بی شبهه ستوه از غم و اندوه من آیند
گر خلق جهان جمله به زیوار پذیرند.
سوزنی (از جهانگیری).
، مرحوم دهخدا این کلمه را در شاهد زیر با تردید و علامت سؤال ’سهم ؟ حصه ؟ بهر؟ قسم ؟’ معنی کرده اند: ضیعتی باشداصلش بیست و سه زیوار میان چهار شریک، یکی را سه زیوار باشد و یکی را پنج زیوار و یکی را هفت زیوار و یکی را هشت و آن را صد دینار خراج است. قسم هر یک از این ارباب چه باشد؟ جواب: عدد سهام هر یک از ایشان در صد باید زدن، آنگه آن را بر بیست و سه قسمت کردن، آنچه بیرون آید جواب بود... (یواقیت العلوم، یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
کوچه و برزن خواه در شهر باشد و یا در ده و روستا. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس).
- زیوارآرا، آنکه کوی و برزن راآرایش می کند. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(زی)
دهی از دهستان سوسن است که در بخش ایذۀ شهرستان اهواز واقع است و 195 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(زِمْ)
کبت انگبین. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، درختی است بزرگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). درختی چون چنار. (ازاقرب الموارد) ، انجیر حلوانی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ / دِ)
که زر بارد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زربخش. که زر از دستش بارد. که زر بخشد:
نشانی از کف زربار او دهد به خزان
چو برگ ریز شود بر زمین شجر ز هوا.
سوزنی (یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
زیباروی. (از فهرست ولف). جمیل. نکوروی:
سمن بوی وزیبارخ و ماهروی
چو خورشید دیدار و چون مشک بوی.
فردوسی.
برخ شد کنون چون گل ارغوان
سهی قد و زیبارخ و پهلوان.
فردوسی.
اگر زیبارخی رفت از کنارت
ازو زیباتر اینک ده هزارت.
نظامی.
همچنان نامه کرد بر سقلاب
خواست زیبارخی چو قطرۀ آب.
نظامی.
همه زیبارخ و موزون و دمساز
همه دستان سرا و نکته پرداز.
نظامی
لغت نامه دهخدا
زیباروی، خوشروی و خوب صورت، (ناظم الاطباء)، خوبروی، (آنندراج) :
زیبارویی بدین نکویی
و آنگاه بدین برهنه رویی،
نظامی،
مهر آن دختران زیباروی
در دلش جای کرد موی بموی،
نظامی،
جوانی دید زیباروی بر در
نمودار جهانداریش در سر،
نظامی،
از این سروبالایی کش خرامی زیباروی، (سندبادنامه ص 212)
لغت نامه دهخدا
سویت و مساوی بودن و برابری کوچه و بزرن خواه در شهر و یا در ده و روستا باشد
فرهنگ لغت هوشیار
زیبنده شایسته زیبای گاه (شایسته تخت سلطنت)، نیکو جمیل قشنگ خوشگل: دختری زبیا مقابل زشت بدگل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیبگر
تصویر زیبگر
زیبنده و آرایش کننده
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی است و به تفاله زیت (زیتون) گفته می شود که در تازی عکرالزبت است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنبار
تصویر زنبار
مگس گوشتخوار، انجیره از درختان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیبا
تصویر زیبا
جمیل و صاحب جمال، قشنگ، خوشگل
فرهنگ لغت هوشیار
لبیشه لباشه ریسمانی بر سر چوبی که با آن دهان ستور بندند تا ناآرامی نکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیبا
تصویر زیبا
شایسته، زیبنده، نیکو، جمیل
فرهنگ فارسی معین
جمیل، خوشگل، زیبا، قشنگ، نیک منظر، وجیه
متضاد: زشت رو
فرهنگ واژه مترادف متضاد