جدول جو
جدول جو

معنی زیانیدن - جستجوی لغت در جدول جو

زیانیدن
(لُ / لِ دَ)
زنده کردن. (آنندراج). احیا کردن و زنده کردن و دوباره حیات دادن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خیزانیدن
تصویر خیزانیدن
خیز دادن، جهاندن، کسی را از زمین بلند کردن و به حالت ایستاده درآوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زیاندن
تصویر زیاندن
زندگی دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زهانیدن
تصویر زهانیدن
گشادن و بیرون آوردن آب از شکاف چیزی، باز کردن درز یا شکاف باریک در جوی یا چشمه که آب از آن بتراود، برای مثال صد سبو را بشکند یک پاره سنگ / وآب چشمه می زهاند بی درنگ (مولوی - ۶۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خمانیدن
تصویر خمانیدن
خماندن، خم کردن، خم دادن، کج کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زایاندن
تصویر زایاندن
کمک کردن به زائو هنگام زاییدن و بچۀ او را گرفتن، به زادن وا داشتن، مامایی کردن
فرهنگ فارسی عمید
(لُ / لِ اَ تَ)
به جان آوردن. حیات دادن. (ناظم الاطباء). زندگی دادن: بدانکه روزی دهنده بندگان منم اگر خواهم ترا بمیرانم و اگر خواهم بزیانم. توبه کن. (قصص الانبیاء ص 100).
بفضل خویش مسلمان زیان مرا یارب
بری مکن ز مسلمانی ار بری جانم.
سوزنی (از فرهنگ رشیدی).
رجوع به زی و زیستن شود
لغت نامه دهخدا
(لُ گُ تَ)
به زادن داشتن. مددکردن به زاینده. زایاندن. رجوع به مادۀ فوق شود
لغت نامه دهخدا
(لَکْ کَ / کِ کَ دَ)
گشاد کنانیدن و گشودن فرمودن. (ناظم الاطباء). بیرون آوردن و روان ساختن آب. جوشانیدن آب از چشمه:
می زهاند می برد تا معدنش
اندک اندک تا نبینی بردنش.
مولوی.
صد سبو رابشکند یک پاره سنگ
و آب چشمه می زهاند بی درنگ.
مولوی (مثنوی چ خاورص 18).
می زهاند کوه از آن آواز و قال
صد هزاران چشمۀ آب زلال.
مولوی (مثنوی چ خاور ص 99).
، قوت دادن در غلبۀ بازی نرد، زیر افکندن. (ناظم الاطباء). رجوع به لسان العجم شعوری ج 2 ص 38 شود
لغت نامه دهخدا
(لَ اُ دَ)
دوباره حیات دادن و زندگانی تازه بخشیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گُمْ بَ کَ دَ)
فراهم آوردن. جمع کردن، ذبح کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
جهاند خواهد جهاند بجهان جهاننده جهانده بجستن واداشتن پرش دادن به جست و خیز وادار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تپانیدن
تصویر تپانیدن
فرو کردن چپاندن تپانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
حرکت دادن تکان دادن جنباندن، حرکت دادن و افشاندن محتویات چیزی بر زمین
فرهنگ لغت هوشیار
جهاندن بجست وا داشتن، از زمین بلند کردن و سر پا نگاهداشتن کسی را، لغزاندن
فرهنگ لغت هوشیار
خیسانید خیساند خواهد خیسانید بخیسان خیساننده خیسانیده) ترکردن مرطوب ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
خم کردن، کج گردانیدن، تقلید کردن، گفتگو و حرکات و سکنات مردم بطریق مسخرگی، تقلید از حرکات و اقوال
فرهنگ لغت هوشیار
فرو کردن چیزی باریک و نوک تیز مانند خار سوزن و غیره دربدن یا در جسمی دیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشانیدن
تصویر خشانیدن
بدندان ریش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمانیدن
تصویر رمانیدن
رم دادن گریزاندن، متنفر ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهانیدن
تصویر رهانیدن
نجات دادن خلاص کردن (از قید و بند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زایاندن
تصویر زایاندن
یاری دادن به زائو هنگام زاییدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زایانیدن
تصویر زایانیدن
یاری دادن به زائو هنگام زاییدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روانیدن
تصویر روانیدن
فرستادن ارسال، جاری ساختن، رایج کردن
فرهنگ لغت هوشیار
چیزی را بدست کسی دادن تسلیم کردن، کسی را بجایی یا نزد کسی بردن، چیزی را بچیزی متصل کردن، ابلاغ کردن خبر یا پیامی، پروراندن بالغ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربانیدن
تصویر ربانیدن
جمع ربانی در حالت رفعی (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) ربانیین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهانیدن
تصویر دهانیدن
متعدی دادن، وا داشتن که بدهد، عطا کردن، فرمودن
فرهنگ لغت هوشیار
کسی یا جانوری را بدویدن وا داشتن اسب را بتاخت در آوردن، بیرون کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درانیدن
تصویر درانیدن
پاره کردن چاک دادن دریدن شکافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبانیدن
تصویر آبانیدن
ستودن، مدح کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسانیدن
تصویر بسانیدن
مشروب کردن آب دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تپانیدن
تصویر تپانیدن
((تَ دَ))
چپاندن، چیزی را به زور در ظرفی جا دادن، تپاندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تکانیدن
تصویر تکانیدن
((تَ دَ))
حرکت دادن، جنباندن، تکاندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جهانیدن
تصویر جهانیدن
((جَ دَ))
خیزاندن، تازاندن، جهاندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خمانیدن
تصویر خمانیدن
((خَ دَ))
خم کردن، کج گردانیدن، خماندن
فرهنگ فارسی معین