بمعنی زغال است که انگشت و اخگر کشته باشد و به عربی فحم خوانند. (برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج). انگشت باشد. (اوبهی). زغال. انگشت. (ناظم الاطباء). اخگر کشته که سیاه شده می ماند. (غیاث). زغال. انگشت. (فرهنگ رشیدی) (از فرهنگ جهانگیری). زغال. ژگال. شگال. شگار. اورامانی، ’زخال’. طبری ’ذینگال’... در لهجۀ یهودیان ایران ’زوگل’، ’زوول’... کاشانی ’زوگل’، گیلکی ’زوغال’. (حاشیۀ برهان چ معین) : چنان بگریم گر دوست داد من ندهد که خاره خون شود اندر شخ و زرنگ زگال. منجیک (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). دلی کز طپش هیبت او تافته گردد اگر از آهن و رویست چه آن دل چه زگالی. فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 397). ولیکن تو خر کوری از چشم راست ازینی چنین شوم و نحس و زگال. ناصرخسرو. پرصقالت بود روی از گشت چرخ گشت روی پرصقالت چون زگال. ناصرخسرو. همیشه تا نشود لعل عود و مرجان سنگ همیشه تا نشود عود سنگ و سنگ زگال. ازرقی (از فرهنگ جهانگیری). باد ار برافروزد مرا شاید که من دور از شما همچون زگال اندر بلا یکبار دیگر سوخته. مجیر بیلقانی. سرو سعادت از تف خذلان زگال گشت و اکنون بر آن زگال جگرها کباب شد. خاقانی. احمد مرسل که کرد از طپش و زخم تیغ تخت سلاطین زگال، گردۀ شیران کباب. خاقانی. باد از پی کباب جگرهای روشنان کیوان زگال آتش خور کز تو بازماند. خاقانی. به اشک چون نمک من که بر سه پایۀ غم تنم زگال و دلم آتش است و سینه کباب. خاقانی. زگال از دود خصمش عود گردد که مریخ از ذنب مسعود گردد. نظامی. شوشهای زگال مشکین رنگ گرد آتش چو گرد آینه زنگ. نظامی. بفرمود کآن آتش دیر سال بکشتند و کردند یکسر زگال. نظامی. ای ز بحر کرمت چشمۀ خورشید سراب وی ز تاب غضبت آتش مریخ زگال. سلمان ساوجی. رجوع به زغال شود
بمعنی زغال است که انگشت و اخگر کشته باشد و به عربی فحم خوانند. (برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج). انگشت باشد. (اوبهی). زغال. انگشت. (ناظم الاطباء). اخگر کشته که سیاه شده می ماند. (غیاث). زغال. انگشت. (فرهنگ رشیدی) (از فرهنگ جهانگیری). زغال. ژگال. شگال. شگار. اورامانی، ’زخال’. طبری ’ذینگال’... در لهجۀ یهودیان ایران ’زوگل’، ’زوول’... کاشانی ’زوگل’، گیلکی ’زوغال’. (حاشیۀ برهان چ معین) : چنان بگریم گر دوست داد من ندهد که خاره خون شود اندر شخ و زرنگ زگال. منجیک (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). دلی کز طپش هیبت او تافته گردد اگر از آهن و رویست چه آن دل چه زگالی. فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 397). ولیکن تو خر کوری از چشم راست ازینی چنین شوم و نحس و زگال. ناصرخسرو. پرصقالت بود روی از گشت چرخ گشت روی پرصقالت چون زگال. ناصرخسرو. همیشه تا نشود لعل عود و مرجان سنگ همیشه تا نشود عود سنگ و سنگ زگال. ازرقی (از فرهنگ جهانگیری). باد ار برافروزد مرا شاید که من دور از شما همچون زگال اندر بلا یکبار دیگر سوخته. مجیر بیلقانی. سرو سعادت از تف خذلان زگال گشت و اکنون بر آن زگال جگرها کباب شد. خاقانی. احمد مرسل که کرد از طپش و زخم تیغ تخت سلاطین زگال، گردۀ شیران کباب. خاقانی. باد از پی کباب جگرهای روشنان کیوان زگال آتش خور کز تو بازماند. خاقانی. به اشک چون نمک من که بر سه پایۀ غم تنم زگال و دلم آتش است و سینه کباب. خاقانی. زگال از دود خصمش عود گردد که مریخ از ذنب مسعود گردد. نظامی. شوشهای زگال مشکین رنگ گرد آتش چو گرد آینه زنگ. نظامی. بفرمود کآن آتش دیر سال بکشتند و کردند یکسر زگال. نظامی. ای ز بحر کرمت چشمۀ خورشید سراب وی ز تاب غضبت آتش مریخ زگال. سلمان ساوجی. رجوع به زغال شود
چوب و دیگر اندامهای گیاهی و نیز انساج حیوانی نیم سوخته که قسمت اعظم ترکیبات آنهاتبدیل به کربن شده باشد فحم انگشت زگال. توضیح: این کلمه را بغلط) زغال (نویسند. یا زغال استخوان زغال نباتی. یا زغال چوبی زغال نباتی این زغال را از چوبهایی که در ترکیب آنها صمغ یا زرین تهیه به حداقل باشد (مانند چوب درخت تبریزی و شاه بلوط) تهیه کنند. یا زغال حیوانی زغالی که از نتیجه سوختن انساج و اندامهای حیوانی (ماننداستخوان و غضروف و غیره) حاصل شود این زغال را در تصفیه مواد رنگین بکار برند. یا زغال خالص زغال قند و آن از تکلیس قند به دست میاید. یا زغال دوده زغالی است بی شکل که از سوزانیدن تربانتین قطران نفت و لاستیک در هوای هوای کم به دست می آید. دوده پست برای نقاشی برنگ سیاه و دوده های مرغوب (مانند دوده استیلن) برای تهیه واکس و مرکب چاپ مصرف میشود، زغال مخصوصی است برای طراحی. نقاش پیش از اینکه تابلو را رنگ آمیزی کند با زغال طرح مخصوصی میریزد و سپس شروع به رنگ آمیزی میکند ولی نقاش ماهر با همان رنگ مخلوط شده مقصود خود را مجسم میسازد
چوب و دیگر اندامهای گیاهی و نیز انساج حیوانی نیم سوخته که قسمت اعظم ترکیبات آنهاتبدیل به کربن شده باشد فحم انگشت زگال. توضیح: این کلمه را بغلط) زغال (نویسند. یا زغال استخوان زغال نباتی. یا زغال چوبی زغال نباتی این زغال را از چوبهایی که در ترکیب آنها صمغ یا زرین تهیه به حداقل باشد (مانند چوب درخت تبریزی و شاه بلوط) تهیه کنند. یا زغال حیوانی زغالی که از نتیجه سوختن انساج و اندامهای حیوانی (ماننداستخوان و غضروف و غیره) حاصل شود این زغال را در تصفیه مواد رنگین بکار برند. یا زغال خالص زغال قند و آن از تکلیس قند به دست میاید. یا زغال دوده زغالی است بی شکل که از سوزانیدن تربانتین قطران نفت و لاستیک در هوای هوای کم به دست می آید. دوده پست برای نقاشی برنگ سیاه و دوده های مرغوب (مانند دوده استیلن) برای تهیه واکس و مرکب چاپ مصرف میشود، زغال مخصوصی است برای طراحی. نقاش پیش از اینکه تابلو را رنگ آمیزی کند با زغال طرح مخصوصی میریزد و سپس شروع به رنگ آمیزی میکند ولی نقاش ماهر با همان رنگ مخلوط شده مقصود خود را مجسم میسازد
ضایعۀ پوستی کوچک سفت و سخت که روی پوست بدن پیدا می شود اما درد ندارد سگیل، وردان، واروک، واژو، بالو، تاشکل، گندمه، آزخ، زخ، زوخ، آژخ، ژخ، ثؤلول
ضایعۀ پوستی کوچک سفت و سخت که روی پوست بدن پیدا می شود اما درد ندارد سِگیل، وِردان، واروک، واژو، بالو، تاشکِل، گَندُمِه، آزَخ، زَخ، زوخ، آژَخ، ژَخ، ثُؤلول
زغال، جسم سخت و سیاه رنگی که از سوختن بافت های گیاهی و حیوانی ایجاد می شود و حاوی مقدار زیادی کربن است، انگشت، آلاس، فحم، زگال، اشبو برای مثال گردد از فرّ شما گوهر الماس جمد / گردد از سهم شما دانۀ یاقوت شگال (ازرقی - لغتنامه - شگال)
زُغال، جسم سخت و سیاه رنگی که از سوختن بافت های گیاهی و حیوانی ایجاد می شود و حاوی مقدار زیادی کربن است، اَنگِشت، آلاس، فَحم، زُگال، اَشبو برای مِثال گردد از فرّ شما گوهر الماس جمد / گردد از سهم شما دانۀ یاقوت شگال (ازرقی - لغتنامه - شُگال)
نیست شدن، زدوده شدن، از بین رفتن، دور شدن، کنایه از مایل گشتن خورشید از میانۀ آسمان به سوی مغرب، کنایه از هنگام ظهر که آفتاب از بلندی رو به انحطاط می گذارد زوال پذیرفتن: نیست شدن، فانی شدن
نیست شدن، زدوده شدن، از بین رفتن، دور شدن، کنایه از مایل گشتن خورشید از میانۀ آسمان به سوی مغرب، کنایه از هنگام ظهر که آفتاب از بلندی رو به انحطاط می گذارد زوال پذیرفتن: نیست شدن، فانی شدن
نوشگوار، پالوده همگ (صاف)، سپیده (آلبومین) آب صاف و گوارا، کرمی که در میان برف پدید آید و در اندرون او آب صافی است و کرم را اندک حیات و حرکت مذبوحی است. آب شیرین و خوشگوار، آب شیرین و صاف
نوشگوار، پالوده همگ (صاف)، سپیده (آلبومین) آب صاف و گوارا، کرمی که در میان برف پدید آید و در اندرون او آب صافی است و کرم را اندک حیات و حرکت مذبوحی است. آب شیرین و خوشگوار، آب شیرین و صاف