جدول جو
جدول جو

معنی شگال

شگال((شَ))
شغال، جانوری است پستاندار از راسته گوشت خواران شبیه به سگ، که دارای دمی پر مو می باشد
تصویری از شگال
تصویر شگال
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با شگال

شگال

شگال
شُغال، پستانداری گوشت خوار و از خانوادۀ سگ که از پرندگان کوچک و اهلی تغذیه می کند، گال، تورَک، تورِه، اَهمَر
شگال
فرهنگ فارسی عمید

شگال

شگال
زُغال، جسم سخت و سیاه رنگی که از سوختن بافت های گیاهی و حیوانی ایجاد می شود و حاوی مقدار زیادی کربن است، اَنگِشت، آلاس، فَحم، زُگال، اَشبو برای مِثال گردد از فرّ شما گوهر الماس جمد / گردد از سهم شما دانۀ یاقوت شگال (ازرقی - لغتنامه - شُگال)
شگال
فرهنگ فارسی عمید

شگال

شگال
شکاف و سوراخهای عمیق که به سبب سیل و توجبه در زمین بهم رسد. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از برهان) (از فرهنگ جهانگیری) :
چگونه یازد بدخواه بر تو دست جدل
چگونه دارد بدگوی باتو پای جدال
که شیر رایت قهرت چو چشم بگشاید
فروشوند هزبران به گوشهای شگال.
انوری (از جهانگیری).
، چدار و بندی که در دست و پای اسبان نهند. (آنندراج) (از برهان) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

شگال

شگال
زغال. انگِشت. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از برهان) (از فرهنگ جهانگیری) :
گردد از فرّ شما گوهر الماس جمد
گردد از سهم شما دانۀ یاقوت شگال.
ازرقی هروی (از جهانگیری).
، نشخوار یعنی آنچه از علوفه ای که گاو و گوسپند و شتر و جز آن خورده درگلو آرند بخایند. (ناظم الاطباء) (از برهان) (از آنندراج). نشخوار. (از فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا

شگال

شگال
شغال. (آنندراج) (از برهان) (غیاث) (از فرهنگ جهانگیری). جنسی از روباه و به سگ ماند و سرخ گون باشد و موی او نیز با موی روباه بیامیزند. (لغت فرس اسدی). شغا:
امیران کامران دلیران کامجوی
هزبران تیزچنگ سواران کامکار
یکی پیش او به پای یکی در جهان جهان
یکی چون شگال نرم یکی چون پیاده خوار.
فرخی.
کجا حملۀ او بود چه کوهی چه مصافی
کجا هیبت او بود چه شیری چه شگالی.
فرخی (از فرهنگ اسدی).
هر کو سرش از طاعت آن شیر بتابد
گر شیر نر است او بخورد ماده شگالش.
ناصرخسرو.
نه بیش از شیر باشد گرچه باشد
دونده پیش شیر اندر شگالی.
ناصرخسرو.
درمان تو آن است که تا با تو زمانه
شیری بسگالد نسگالی تو شگالی.
ناصرخسرو.
مکن تو فرق ز پیر و جوان که نکند فرق
شگال گرسنه انگور طایفی ز چکاک.
ناصرخسرو.
میان اتباع او دو شگال بودند. (کلیله و دمنه).
پرهیز نیست در دل ما جابگیر جز
جایی که نارسان چو شگالیم بر وننگ.
سوزنی.
تو چون شگال بادی و انگور رزق تو
تو بر زمین همی شو و رزق تو بر وننگ.
سوزنی.
شیر شرزه با او شگال ماده نمودی. (سندبادنامه ص 318). انگور شگال خورد و پنبه روباه. (سندبادنامه ص 80).
هست این شکارنامۀ شه کو به صیدگاه
از مغز شیر شرزه دهد طعمه شگال.
امیرخسرو (از جهانگیری).
و رجوع به شغال و شکال شود
لغت نامه دهخدا