- زکی (پسرانه)
- پاک، طاهر، پارسا
معنی زکی - جستجوی لغت در جدول جو
- زکی
- پاکیزه، پاک از فساد، طیب، طاهر
- زکی
- پاک، پاکیزه، پاک از گناه، پارسا، نیکوکار
- زکی ((زَ))
- پاک، پاکیزه، پارسا، جمع ازکیاء
- زکی ((زِ کّ))
- هنگام اعتراض همراه با انکار و تعجب به کار می رود، دکی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
زمین برومند و پاک، مونث زکی
زیرک هشیار
خسته و آزرده و رنجیده
مؤنث واژۀ زکی، پاک، پاکیزه، پاک از گناه، پارسا، نیکوکار
پاکیزه وپر هیزکارتر پاکیزه وپرهیزکارتر
صدقه دادن
پاک شده
((مُ زَ کّ))
فرهنگ فارسی معین
پاک کننده، پاکیزه کننده، معرف، شناساننده، آنکه شاهدان عادل را تزکیه و آنها را به پاکی و پارسایی توصیف کند
معرفی کننده
از روی خشم سخن گفتن
سخن گفتن زیر لب از روی خشم و دلتنگی، با خود حرف زدن از سر قهر و غضب، غر و لند کردن، ژکیدن، رکیدن، لند لند کردن، لندیدن، غر غر کردن، دندیدن، دندش
بسیار گریه کننده
مرد تیز خاطر، تیز طبع
ضعیف و سست
خود گرفتن سر سنگینی
پاکیزه و نیکو
بار کردن کسی را
خاک، ملک زمین های مزروعی. یا زمین خسته زمینی که در زیر دست و پای مردم و چاروا نرم شده باشد، یا زمین مرده زمینی که درآن رستنی نروید یا به (بر) زمین زدن بر زمین انداختن شی یا شخصی را، مغلوب کردن یا به (بر) زمین نواختن به زمین زدن، یا زمین از زیر پای کشیدن دیوانگان را ببازی بازی ترساندن، یا زمین به دندان گرفتن اظهار عجزو فروتنی کردن
جهمرزی مرزیدن (زنا کردن) آوند کوچک، خیکچه جفت گردیدن مرد و زن به طور نامشروع. توضیح: مواقعه نامشروع مرد و زن مشروط بر این که وطی بشبهه نباشد و عمدا عمل صورت گرفته باشد، یا زنا محسنه زنا با زن شوهر دار
خشم، اندوه زینه جنگ افزار
تیزهوش زیرک
لذت و طعم زمخت را گویند
جفت دوتایی
دور کردن چیزی را، پوشیدن راز از کسی