- زکنج
- کاسه سفالین
معنی زکنج - جستجوی لغت در جدول جو
- زکنج
- زکند، کاسۀ سفالی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پارسی تازی گشته زرنگ نام شهری درسیستان
صمغ (مطلقا)، زاج زاگ
کاسه سفالی
جمع زکین، زیرکان تیرهوشان
دهانی که بوی بد دهد
تاب و پیچ، پیچ و خم زلف
دارای دهان بدبو یا لب شکافته شده، برای مثال تشنه را دل نخواهد آب زلال / کوزه بگذشته بر دهان سکنج (سعدی - ۸۵)
پرندۀ شکاری مایل به سرخ و کوچک تر از عقاب
شکن، پیچ و تاب، پیچ و خم زلف
شکنجه
مکر و حیله
شکنجه
مکر و حیله
زنج، مادۀ چسبناکی که از تنه و شاخۀ بعضی درختان میوه دار می تراود و سفت می شود، انگم، صمغ
زویج، نوعی خوراک که از تکه های رودۀ گاو یا گوسفند پر شده از پیه و گوشت تهیه می شود، زنّاج، زیچک، لکانه
نوعی مار سرخ
کاسۀ سفالی، برای مثال مدح تو را به هزل نبردم به سر از آنک / نوشیدن رحیق نیاید خوش از زکند (سوزنی- مجمع الفرس - زکند)
سرفه، خراش، تراش
تیزهوش زیرک
گریه و نوحه کردن، ناله
گوشه، زاویه، چین و شکن، چروک
نوحه، مویه، ناله و زاری، زنجه
گوشه و بیغوله، زاویه
مادۀ چسبناکی که از تنه و شاخۀ بعضی درختان میوه دار می تراود و سفت می شود، انگم، صمغ، برای مثال ز بالا دو چیز از دل سنگ سخت / برون تاخته همچو زنج از درخت (اسدی - لغت نامه - زنج)
زبان کوچک، عضو گوشتی کوچکی به شکل زبان که در بیخ حلق آویزان است، ملازه، لهات، کده، ملاز برای مثال همی تا دایه کنج و کام کردش / پدر فرزانه هرمز نام کردش (نزاری - لغت نامه - کنج)