- زوار
- زیارت کردن کسی را
معنی زوار - جستجوی لغت در جدول جو
- زوار
- زائرها، زیارت کنندگان، جمع واژۀ زائر
- زوار
- خدمتکار، پرستار بیماران، پرستار زندانیان،
برای مثال بهارش تویی غم گسارش تویی / بدین تنگ زندان زوارش تویی (فردوسی - ۳/۳۳۴) ، شادان شده ای که من به یمگان / درمانده و خوار و بی زوارم(ناصرخسرو - ۴۱۸)
- زوار ((زُ وّ))
- زیارت کنندگان
- زوار ((زَ))
- خدمتکار، پرستار
- زوار ((زَ وَّ))
- بسیار زیارت کننده
- زوار ((زِ))
- زهوار، نوار باریکی از چرم یا چیز دیگر که با آن حاشیه یا کناره چیزی را دوزند، چوب های باریکی که در اطراف چهارچوب در و پنجره کوبند
- زوار
- کسی که به زیارت اماکن متبرکه می رود، کسی که بسیار زیارت می کند
- زوار
- رسنی که بین پاردم و سینه بند شتر بکشند
آنچه صلاح چیزی باشد
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
بیمار داری، خدمت
زورق ها، کشتی کوچک ها، کرجی ها، جمع واژۀ زورق
رویگردانی، کر شدن
همسایگی
خدمت کار
آلت تناسلی، آلات تناسلی
فروپاشی
نیست شدن، نابود شدن
پر و لبریز
ترایمان خونی
کمربند یکه مسیحیان ذمی بحکم مسلمانان بر کمر میبسته اند تا از مسلمانان باز شناخته شوند
زود تر بشتاب تر
پرز
جمع زاهره روشنها: (جواهر زواهر الفاظ)
عضو طولانی و نسبتا طویل و متحرک که در حفره دهانی قرار دارد و در انتها به وسیله قسمتی بنام) بند زبان (بکف دهان و استخوان لامی چسبیده و نوک آن آزاد است و جهت اعمال بلع و مکالمه و تغییرات صدا بکار میرود و ضمنا عضو اصلی حس ذایقه است لسان. یا بن زبان قسمت انتهایی زبان که به کف دهان متصل میشود انتهای زبان. یا بند زبان مهار زبان. یا زبان کوچک شراع الحنک. یا زبان گاو نوعی پیکان تیر شکاری، گاو زبان. یا زبان زبان قسمت آزاد ابتدای زبان که متحرک است و میتواند از دهان خارج شود نوک زبان. یا زبان به چیزی باز کردن آنرا به زبان آوردن بدان تفوه کردن، یا زبان تر کردن سخن گفتن، لقمه در دهان گذاشتن، گفتار تقریر بیان. یا زبان بی سر سخن بیهوده. یا زبان حال وضع و حال شخص که از اندیشه و نیت و احوال درونی او حکایت میکند. یا زبان دل زبان حال. یا زبان گلها اروپاییان هر گلی را رمز و نشانه امری دانسته اند که آنرا زبان گلها نامیده اند. بدین طریق با فرستادن یک گل میتوان منظور خود را به طرف فهماند مثل گل سرخ نشانه عشق و گل بنفشه نشانه بی مهری است، هر یک از فلسهایی که در قاعده سنبله های گلهای تیره غلات وجود دارد. شلمک از گیاهان
بگشتن، گشتن و دور شدن ازجایی، نیست شدن، از بین رفتن، بر طرف شدن، نیستی
آوانگرو کسی که هنگام راه رفتن بسیار بجنبد
زیورزنانه
به گونه رمن گیاهان بیابانی
رفتن
بادارندگان و موانع
نکاح و عروسی، زناشوئی