جدول جو
جدول جو

معنی زهربار - جستجوی لغت در جدول جو

زهربار
(فَ دَ / دِ)
زهربارنده. سم ریزنده، کشنده. مهلک. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به زهر و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
زهربار
کشنده، مهلک
تصویری از زهربار
تصویر زهربار
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مهربان
تصویر مهربان
(دخترانه)
دارای محبت و عاطفه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شهریار
تصویر شهریار
(پسرانه)
پادشاه، شاه، فرمانروا، حاکم، یارشهر، نام پسر برزو، پسر سهراب، از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از چهار پسر شیرین و خسروپرویز پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مهردار
تصویر مهردار
(پسرانه)
دارنده مهر و محبت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مهریار
تصویر مهریار
(پسرانه)
دوست خورشید، دوست و یار خورشید
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شهربان
تصویر شهربان
(پسرانه)
حاکم شهر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زندبار
تصویر زندبار
حیوان بی آزار مانند، گاو و گوسفند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زهرناک
تصویر زهرناک
زهردار، دارای زهر، زهرآلود، سمی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زهردارو
تصویر زهردارو
پادزهر، پازهر، داروی ضد زهر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زیرزار
تصویر زیرزار
نالۀ ضعیف، بانگ حزین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شهربان
تصویر شهربان
حاکم و نگهدارندۀ شهر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شهریار
تصویر شهریار
بزرگ تر شهر، فرمانروای شهر، پادشاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زهرباد
تصویر زهرباد
دیفتری، بیماری واگیرداری که باعث ایجاد عشایی کاذب در حلق و حنجره می شود، از عوارض آن گلودرد، تب، سرفه، گرفتگی صدا و در صورت وخامت، ناراحتی های قلبی، کلیوی و فلج دست و پا را موجب می شود، خناق، بادزهره
فرهنگ فارسی عمید
(خَ دَ / دِ)
که زر بارد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زربخش. که زر از دستش بارد. که زر بخشد:
نشانی از کف زربار او دهد به خزان
چو برگ ریز شود بر زمین شجر ز هوا.
سوزنی (یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
مخفف گوهربار، مجازاً گریان:
کنونم می جهد چشم گهربار
چه خواهم دید بسم اﷲ دگر بار.
نظامی.
عاشقان زمرۀ ارباب امانت باشند
لاجرم چشم گهربار همان است که بود.
حافظ.
، کنایه از فصیح و رسا و بلیغ باشد:
لفظ گهربار او غیرت ابر بهار
دست زرافشان او طعنۀ باد خزان.
خاقانی.
رجوع به کلمه گوهربار شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
بمعنی بادزهر است و آن مرضی باشد که به عربی خناق گویندش. (برهان). خناق. (ناظم الاطباء). بادزهره. دیفتری. (فرهنگ فارسی معین) ، سموم. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به سموم شود
لغت نامه دهخدا
(قَ دَ / دِ)
صاحب زهر. جانور یا گیاهی که سم دارد. سامه. سوام: مار زهردار. مقابل بی زهر. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). حیوان زهردار، جانوری که دارای زهر باشد. (ناظم الاطباء) :
کشت خال لب توام آری
مگس شهد زهردار بود.
میرخسرو (از آنندراج).
، آلوده به زهر و محتوی از زهر: خنجر زهردار، خنجر آلوده به زهر. (ناظم الاطباء) :
برآویخته ناچخی زهردار
بوقت زدن تلخ چون زهرمار.
نظامی.
رجوع به زهر شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
طعامی که زهر درآن آمیزند برای هلاک دشمن. (غیاث) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). آشی که به زهر آمیخته باشند:
که مگر نوعی دعائی کرده ای
از جهالت زهربائی خورده ای.
مولوی.
رجوع به زهر و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از شکربار
تصویر شکربار
بسیار شیرین
فرهنگ لغت هوشیار
سمی که از نیش مار بر آید و اغلب کشنده است و امروزه از انواع این زهرها در داروسازی استفاده می نماید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهر بار
تصویر زهر بار
سم ریزنده، کشنده مهلک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهربان
تصویر شهربان
مرزبان، حاکم و نگهدارنده شهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهردار
تصویر شهردار
حافظ نظم و شهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهریار
تصویر شهریار
کلانتر و بزرگ شهر، حاکم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنگبار
تصویر زنگبار
دوره ای از ادوار ملایم موسیقی قدیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهرابه
تصویر زهرابه
آب آلوده به زهر مایع سمی، سمی که از میکروبها ترشح شود توکسین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهردار
تصویر آهردار
آهار دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باربار
تصویر باربار
متواتر، پی در پی، مکرراً
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازهرار
تصویر ازهرار
گل آذینش شکوفگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهرباد
تصویر زهرباد
((زَ))
دیفتری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شهربان
تصویر شهربان
مامور پلیس، پلیس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شهریار
تصویر شهریار
سلطان
فرهنگ واژه فارسی سره
زهرآگین، زهرآلود، سم آلود، سمی، مسموم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گوهربار، گهرافشان، گهرپاش، گهرریز
فرهنگ واژه مترادف متضاد