ابن مضرّب. تابعی است ثقه. (منتهی الارب). تابعی واژه ای است که ریشه در تبعیت و پیروی دارد. در اسلام، تابعی به کسی اطلاق می شود که از صحابه پیامبر پیروی کرده است، نه اینکه صرفاً مسلمان باشد. این افراد در حفظ سنت و گسترش معارف دینی سهم عمده ای داشته اند و بسیاری از آنان به عنوان فقیه، محدث و مفسر شناخته می شوند.
ابن مُضَرَّب. تابعی است ثقه. (منتهی الارب). تابعی واژه ای است که ریشه در تبعیت و پیروی دارد. در اسلام، تابعی به کسی اطلاق می شود که از صحابه پیامبر پیروی کرده است، نه اینکه صرفاً مسلمان باشد. این افراد در حفظ سنت و گسترش معارف دینی سهم عمده ای داشته اند و بسیاری از آنان به عنوان فقیه، محدث و مفسر شناخته می شوند.
باد گنده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). گند و بوی بد. (ناظم الاطباء). بوی بد. گند. (فرهنگ فارسی معین). بوی گوشت. بوی چربو. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، پیه جانور دشتی یا پیه شترمرغ و اسب یا عام است. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از فرهنگ فارسی معین) (از ناظم الاطباء) ، خوشبوئی است مشهور به زباد و آن چیزی است که از زیر دم سنورالزباد برآید. (منتهی الارب) (آنندراج). خوشبوئی است مشهور به زباد. (فرهنگ فارسی معین) (از اقرب الموارد). زباد که یک نوع غالیه است. (ناظم الاطباء). عطر زباد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). دسم زباد است و گویند زباد اسم جانور و زهم اسم عطر اوست. (تحفۀ حکیم مؤمن). از حیوانی حاصل شود که او را زباد گویند و به هندی کورهبلاری و معنی او چنان بود که گربۀ مشکبیز و مشک او را بهندی تندی گویند... از بلاد سند... به اطراف برند...مشکی که از او حاصل شود... خصیۀ آن حیوان است... وچون خصیه از او جدا شده او را بریان کنند تا رطوبت او برطرف شود. و بدان سبب فساد در او راه نیابد و زهم که ازو حاصل شود به روغنی ماند که بواسطۀ سرما منجمد شده باشد و چون خواهند که زهم ازو جدا کنند خصیۀ او را بفشارند و رطوبتی که از او بیرون آید جمع کنند تا آنچنان که مذکور شد خصیۀ او را خشک کنند. و نر و مادۀ او را زهم باشد، نر را در خصیه، ماده را میان دو پستان و تفرقۀ میان مشک و آن به دشواری توان کرد مگر کسی که به آن عارف باشد و او را با گربه مشابهت تمام هست... و از تمام اجزای او بوی مشک آید. بعضی پوست او را دباغت کنند و در میان رخوت نگاه دارند تا بوی از آن سرایت کند و عطاران او را در مایحتاج زنان بکار دارند... و گویند نجس است. (از ترجمه صیدنه). رجوع به زباد شود، دوائیست در عربی که به فارسی زرنباد گویند. (برهان). زرنباد. (اختیارات بدیعی) (الفاظ الادویه). رجوع به زرنباد شود
باد گنده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). گند و بوی بد. (ناظم الاطباء). بوی بد. گند. (فرهنگ فارسی معین). بوی گوشت. بوی چربو. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، پیه جانور دشتی یا پیه شترمرغ و اسب یا عام است. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از فرهنگ فارسی معین) (از ناظم الاطباء) ، خوشبوئی است مشهور به زباد و آن چیزی است که از زیر دم سنورالزباد برآید. (منتهی الارب) (آنندراج). خوشبوئی است مشهور به زباد. (فرهنگ فارسی معین) (از اقرب الموارد). زباد که یک نوع غالیه است. (ناظم الاطباء). عطر زباد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). دسم زباد است و گویند زباد اسم جانور و زهم اسم عطر اوست. (تحفۀ حکیم مؤمن). از حیوانی حاصل شود که او را زباد گویند و به هندی کورهبلاری و معنی او چنان بود که گربۀ مشکبیز و مشک او را بهندی تندی گویند... از بلاد سند... به اطراف برند...مشکی که از او حاصل شود... خصیۀ آن حیوان است... وچون خصیه از او جدا شده او را بریان کنند تا رطوبت او برطرف شود. و بدان سبب فساد در او راه نیابد و زهم که ازو حاصل شود به روغنی ماند که بواسطۀ سرما منجمد شده باشد و چون خواهند که زهم ازو جدا کنند خصیۀ او را بفشارند و رطوبتی که از او بیرون آید جمع کنند تا آنچنان که مذکور شد خصیۀ او را خشک کنند. و نر و مادۀ او را زهم باشد، نر را در خصیه، ماده را میان دو پستان و تفرقۀ میان مشک و آن به دشواری توان کرد مگر کسی که به آن عارف باشد و او را با گربه مشابهت تمام هست... و از تمام اجزای او بوی مشک آید. بعضی پوست او را دباغت کنند و در میان رخوت نگاه دارند تا بوی از آن سرایت کند و عطاران او را در مایحتاج زنان بکار دارند... و گویند نجس است. (از ترجمه صیدنه). رجوع به زباد شود، دوائیست در عربی که به فارسی زرنباد گویند. (برهان). زرنباد. (اختیارات بدیعی) (الفاظ الادویه). رجوع به زرنباد شود
مغزدار شدن استخوان، بازداشتن کسی را از چیزی و نهی کردن، بسیار گفتن کسی را و افزودن سخن را بر آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
مغزدار شدن استخوان، بازداشتن کسی را از چیزی و نهی کردن، بسیار گفتن کسی را و افزودن سخن را بر آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
پرنده ای است صاحب مخلب و دم او ابلق می باشد و آن را پر تیر سازند. (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج) (از جهانگیری) (از ناظم الاطباء) : گه کنی تیر چرخ را مرغش گه کنی زاغ شام را مهدم. امیرخسرو (از جهانگیری). ، کبوتری که تمام پر او سیاه و دم اوسفید باشد. (از برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء)
پرنده ای است صاحب مخلب و دم او ابلق می باشد و آن را پر تیر سازند. (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج) (از جهانگیری) (از ناظم الاطباء) : گه کنی تیر چرخ را مرغش گه کنی زاغ شام را مهدم. امیرخسرو (از جهانگیری). ، کبوتری که تمام پر او سیاه و دم اوسفید باشد. (از برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء)
آنچه از کرانۀ چاه فرودریده در چاه افتاده باشد: دماؤهم بینهم هدم ای هدر. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، هرچه ویران شود و فروافتد، آنچه از گیاه در سال اول باقی مانده. (اقرب الموارد)
آنچه از کرانۀ چاه فرودریده در چاه افتاده باشد: دماؤهم بینهم هدم ای هدر. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، هرچه ویران شود و فروافتد، آنچه از گیاه در سال اول باقی مانده. (اقرب الموارد)
دوار سر رسیدن مرد را از سواری کشتی، پشت شکستن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، هدام عارض شدن مرد را. (از اقرب الموارد) ، شکستن بنا. (منتهی الارب). شکستن و افکندن بناء. (اقرب الموارد) ، ویران کردن. (منتهی الارب). ویرانی: و حوادث و آفات عارضی چون مار و کژدم و سباع... باد و باران و هدم... در کمین. (کلیله و دمنه). گنج زیر خانه است و چاره نیست پس ز هدم خانه مندیش و مایست. مولوی. از ابطال سوابق صنایع و هدم قواعد عوارف محترز می شد. (ترجمه تاریخ یمینی). بفرمود تا دست نهب و ارهاق و هدم و احراق بر دیار و امصار او دراز کردند. (ترجمه تاریخ یمینی) سخت گشن خواه گردیدن ناقه. (منتهی الارب)
دوار سر رسیدن مرد را از سواری کشتی، پشت شکستن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، هدام عارض شدن مرد را. (از اقرب الموارد) ، شکستن بنا. (منتهی الارب). شکستن و افکندن بناء. (اقرب الموارد) ، ویران کردن. (منتهی الارب). ویرانی: و حوادث و آفات عارضی چون مار و کژدم و سباع... باد و باران و هدم... در کمین. (کلیله و دمنه). گنج زیر خانه است و چاره نیست پس ز هدم خانه مندیش و مایست. مولوی. از ابطال سوابق صنایع و هدم قواعد عوارف محترز می شد. (ترجمه تاریخ یمینی). بفرمود تا دست نهب و ارهاق و هدم و احراق بر دیار و امصار او دراز کردند. (ترجمه تاریخ یمینی) سخت گشن خواه گردیدن ناقه. (منتهی الارب)
فربه بسیارپیه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). سمین بسیارپیه. (ناظم الاطباء) ، آنکه در او بقیۀ پیه باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). آنکه در وی بقیه ای از پیه و چربی باشد. (ناظم الاطباء)
فربه بسیارپیه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). سمین بسیارپیه. (ناظم الاطباء) ، آنکه در او بقیۀ پیه باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). آنکه در وی بقیه ای از پیه و چربی باشد. (ناظم الاطباء)
پرنده ایست صاحب مخلب و دم او ابلق میباشد و او را پر تیر سازند (برهان)، کبوتری که تمام پرش سیاه و دمش سفید باشد (برهان) : (گه کنی نسر چرخ را مرعش گه کنی زاغ شام را مهدم) (جها) توضیح با ماخذی که در دست بود این دو پرنده را نشناختیم
پرنده ایست صاحب مخلب و دم او ابلق میباشد و او را پر تیر سازند (برهان)، کبوتری که تمام پرش سیاه و دمش سفید باشد (برهان) : (گه کنی نسر چرخ را مرعش گه کنی زاغ شام را مهدم) (جها) توضیح با ماخذی که در دست بود این دو پرنده را نشناختیم