جدول جو
جدول جو

معنی هدم

هدم
(تَ)
دوار سر رسیدن مرد را از سواری کشتی، پشت شکستن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، هدام عارض شدن مرد را. (از اقرب الموارد) ، شکستن بنا. (منتهی الارب). شکستن و افکندن بناء. (اقرب الموارد) ، ویران کردن. (منتهی الارب). ویرانی: و حوادث و آفات عارضی چون مار و کژدم و سباع... باد و باران و هدم... در کمین. (کلیله و دمنه).
گنج زیر خانه است و چاره نیست
پس ز هدم خانه مندیش و مایست.
مولوی.
از ابطال سوابق صنایع و هدم قواعد عوارف محترز می شد. (ترجمه تاریخ یمینی). بفرمود تا دست نهب و ارهاق و هدم و احراق بر دیار و امصار او دراز کردند. (ترجمه تاریخ یمینی)
سخت گشن خواه گردیدن ناقه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا