جدول جو
جدول جو

معنی هدم - جستجوی لغت در جدول جو

هدم
خراب کردن بنا، ویران کردن
تصویری از هدم
تصویر هدم
فرهنگ فارسی عمید
هدم
(تَ)
دوار سر رسیدن مرد را از سواری کشتی، پشت شکستن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، هدام عارض شدن مرد را. (از اقرب الموارد) ، شکستن بنا. (منتهی الارب). شکستن و افکندن بناء. (اقرب الموارد) ، ویران کردن. (منتهی الارب). ویرانی: و حوادث و آفات عارضی چون مار و کژدم و سباع... باد و باران و هدم... در کمین. (کلیله و دمنه).
گنج زیر خانه است و چاره نیست
پس ز هدم خانه مندیش و مایست.
مولوی.
از ابطال سوابق صنایع و هدم قواعد عوارف محترز می شد. (ترجمه تاریخ یمینی). بفرمود تا دست نهب و ارهاق و هدم و احراق بر دیار و امصار او دراز کردند. (ترجمه تاریخ یمینی)
سخت گشن خواه گردیدن ناقه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
هدم
(هََ / هََ دَ)
خون رایگان و باطل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به هدر شود
لغت نامه دهخدا
هدم
(هََ دَ)
آنچه از کرانۀ چاه فرودریده در چاه افتاده باشد: دماؤهم بینهم هدم ای هدر. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، هرچه ویران شود و فروافتد، آنچه از گیاه در سال اول باقی مانده. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
هدم
(هََ دِ)
مخنث. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
هدم
(هَُ دُ)
زمینی است. (منتهی الارب). در شعر زهیر نام آن آمده است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
هدم
(هَِ)
نام مردی است. (منتهی الارب). هدم بن زید کلبی از فصحای عرب است. (ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
هدم
(هَِ دَ)
جمع واژۀ هدم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
هدم
ویران کردن بنا
تصویری از هدم
تصویر هدم
فرهنگ لغت هوشیار
هدم
((هَ))
خراب کردن، ویران کردن، خرابی، ویرانی
تصویری از هدم
تصویر هدم
فرهنگ فارسی معین
هدم
انهدام، خرابی، نابودی، ویرانی
متضاد: آبادی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هدی
تصویر هدی
(دخترانه)
هدایت کردن، هدایت، راهنمایی، راه درست و مسیر درست
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هدا
تصویر هدا
(دخترانه)
هدی، هدایت کردن، هدایت، راهنمایی، راه درست و مسیر درست
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آدم
تصویر آدم
(پسرانه)
نخستین بشری که خدا آفرید، مودب، باتربیت، انسان گندم گون، آهوی سفیدی که روی پوستش خطهای خاکی رنگ دارد
فرهنگ نامهای ایرانی
(هَِ مِ)
جامۀ کهنه و دیرینه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، بسیارموی ژولیده. (منتهی الارب). کثیرالشعر، قدیم کهنه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ دُ)
پرنده ای است صاحب مخلب و دم او ابلق می باشد و آن را پر تیر سازند. (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج) (از جهانگیری) (از ناظم الاطباء) :
گه کنی تیر چرخ را مرغش
گه کنی زاغ شام را مهدم.
امیرخسرو (از جهانگیری).
، کبوتری که تمام پر او سیاه و دم اوسفید باشد. (از برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ دِ)
ناقه مهدم، ماده شتر سخت آزمند گشن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ)
ابن مضرّب. تابعی است ثقه. (منتهی الارب). تابعی واژه ای است که ریشه در تبعیت و پیروی دارد. در اسلام، تابعی به کسی اطلاق می شود که از صحابه پیامبر پیروی کرده است، نه اینکه صرفاً مسلمان باشد. این افراد در حفظ سنت و گسترش معارف دینی سهم عمده ای داشته اند و بسیاری از آنان به عنوان فقیه، محدث و مفسر شناخته می شوند.
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ)
شیر بیشه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، چرغ یا چوزۀ باز. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جوجۀ بازی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ویران شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (مجمل اللغه) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سخت خشمگین شدن. (تاج المصادر بیهقی). سخت شدن خشم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، به خشم وعده بد کردن و ترسانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سخت گشن خواه گردیدن ناقه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد) ، کهنه گردیدن جامه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
دریدن جامه را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
به معنی ایثار است و آن از خود گرفتن و به دیگری صرف کردن باشد. (برهان). برساختۀ فرقۀ آذرکیوان است. (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(هَِ دَ)
جامۀ کهنه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، مرد گران. (منتهی الارب) ، پشتۀ بلند فراهم آمده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ مَ)
باران سبک، یکدفعه باران، یکدفعه از مال. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ دِ مَ)
ناقۀ سخت آزمند گشن. ج، هدامی ̍، هدمه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هََ دَ لَ)
نام جایی است. (معجم البلدان) (منتهی الارب). در منتهی الارب به کسر اول ضبط شده است
لغت نامه دهخدا
(هَِ دَ مَ)
جمع واژۀ هدمه. (منتهی الارب). رجوع به هدمه شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ دَ لَ)
ریگ تودۀ درخت ناک، روزگار دیرینه و قدیم، گروهی از مردم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
پرنده ایست صاحب مخلب و دم او ابلق میباشد و او را پر تیر سازند (برهان)، کبوتری که تمام پرش سیاه و دمش سفید باشد (برهان) : (گه کنی نسر چرخ را مرعش گه کنی زاغ شام را مهدم) (جها) توضیح با ماخذی که در دست بود این دو پرنده را نشناختیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهدم
تصویر تهدم
ویرانی، بد زبانی
فرهنگ لغت هوشیار
((مَ دُ))
پرنده ای است صاحب مخلب و دم او ابلق می باشد و او را پر تیر سازند، کبوتری که تمام پرش سیاه و دمش سفید باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هده
تصویر هده
حق
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آدم
تصویر آدم
گیومرت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عدم
تصویر عدم
نبود، نیستی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از هدف
تصویر هدف
آرمان، آماج، انگیزه
فرهنگ واژه فارسی سره