جدول جو
جدول جو

معنی زهالیق - جستجوی لغت در جدول جو

زهالیق
(زَ)
جمع واژۀ زهلوق. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). حمر زهالیق، خران فربه. (منتهی الارب). رجوع به زهلوق و مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
زهالیق
جمع زهلوق، فربگان
تصویری از زهالیق
تصویر زهالیق
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تعالیق
تصویر تعالیق
تعلیقه ها، آنچه بر حاشیه کتاب بنویسند، جمع واژۀ تعلیقه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زنادیق
تصویر زنادیق
زندیق ها، کافران، جمع واژۀ زندیق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نهالین
تصویر نهالین
نهالی، بستر، تشک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زلالیه
تصویر زلالیه
مایعی زلال و شفاف که در فضای بین قرنیه و عدسی چشم قرار دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دهالیز
تصویر دهالیز
دهلیز ها، دالیز ها، دالیج ها، دالان ها، جمع واژۀ دهلیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اتالیق
تصویر اتالیق
مربی، لله، نگهبان، محافظ
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
جمع واژۀ اهلوب به معنی حال و گونه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
بارانها. واحد ندارد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، مولع کردن به گفتن. بیهوده گوی گردانیدن. (المصادر زوزنی). مولع گردانیدن در سخن گفتن در چیزی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
جمع واژۀ حملاق. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به حملاق شود، جمع واژۀ حملوق. (از منتهی الارب). رجوع به حملوق شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
اتالیق. حاکم.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ اصلاق و اصلاق جمع واژۀ صلق است. رجوع به قطر المحیط، و صلق و اصلاق شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
جمع واژۀ بهلول. (از اقرب الموارد). رجوع به بهلول شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
جایگاهی است مابین تکریت و موصل، و آنرا بلالیج نیز گویند. (از معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
(بَ)
جمع واژۀ بلّوق. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). زمین که هیچ نرویاند. (آنندراج). رجوع به بلوق شود.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ترکی چول، ، چل، بیابان، رجوع به چول شود،
- بیابان چور، بیابان بی آب و علف را گویند
لغت نامه دهخدا
(بَ)
باطلها. (ناظم الاطباء) ، فروشی. قابل سودا. (فرهنگ فارسی معین). فروختنی. قیمتی: من گفتم یا هذا این ناقوس بهایی است گفت چه خواهی کردن این را. (تفسیر ابوالفتوح رازی). رجوع به بهائی شود، نوعی پارچۀ بغدادی. ظاهراً منسوب به بهاءالدین نامی. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
جمع واژۀ زحلوقه، لغتی در زحلوفه و زحلوکه، جای لغزیدن کودکان از بالا بنشیب. (از منتهی الارب). رجوع به زحلوقه، زحلوفه، زحالیف، زحالف، زحلوکه و زحالیک شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
جمع واژۀ زهلول. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به زهلول شود
لغت نامه دهخدا
(زَ لِ)
جمع واژۀ زهلق. (ناظم الاطباء) ، جمع واژۀ زهلوق. (اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تعالیق
تصویر تعالیق
جمع تعلیقه، فرمان ها شهنویس ها جمع تعلیقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زحالیف
تصویر زحالیف
جمع زحلوفه، سرسره ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زحالیق
تصویر زحالیق
جمع زحلوقه، آلاکلنگ ها
فرهنگ لغت هوشیار
شوهر مادر قایم مقام پدر، لالا لله موء دب، نگهبان حامی حافظ، منصبی در عهد صفویه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهالیز
تصویر دهالیز
جمع دهلیز، از ریشه پارسی دهلیزها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوالیق
تصویر جوالیق
جمع جوالق و جوالق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زتادیق
تصویر زتادیق
پیر مانی مانوی، ملحد دهری بیدین جمع زنادقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهالین
تصویر نهالین
تشک، دوشک، بالش، لحاف
فرهنگ لغت هوشیار
مونث زلالی، مایعیاست مانند آب بدون رنگ و شفاف که در فضای بین قرنیه و عدسی موجود است این مایع نتیجه ترشح عروق واقع در عنبیه و عدسی میباشد که پس از تشکیل شدن وارد مجرای شکم میگردد و عاقبت باورده عضلانی منتهی میشود. عنبیه فضای خارجی مایع زلالیه را به دو قسمت تقسیم میکند که به اطاق قدامی و خلفی موسوم است مایع زلالیه رطوبت بیضیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زلالیه
تصویر زلالیه
((زُ یِّ))
مایعی است شفاف که فضای بین قرنیه و زجاجیه را پر می کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زنادیق
تصویر زنادیق
((زَ))
جمع زندیق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعالیق
تصویر تعالیق
((تَ))
جمع تعلیقه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اتالیق
تصویر اتالیق
شوهر مادر، قائم مقام پدر، لالا، لله، مؤدب، نگهبان، حامی، حافظ، منصبی در عهد صفویه
فرهنگ فارسی معین
معلّم خصوصی، سیمی
دیکشنری اردو به فارسی