جدول جو
جدول جو

معنی زنکج - جستجوی لغت در جدول جو

زنکج
قریه ای است به خوارزم نزدیک قراداش و قم کنت و مذکمینک. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زنج
تصویر زنج
نوحه، مویه، ناله و زاری، زنجه
فرهنگ فارسی عمید
مادۀ چسبناکی که از تنه و شاخۀ بعضی درختان میوه دار می تراود و سفت می شود، انگم، صمغ، برای مثال ز بالا دو چیز از دل سنگ سخت / برون تاخته همچو زنج از درخت (اسدی - لغت نامه - زنج)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زناج
تصویر زناج
زویج، نوعی خوراک که از تکه های رودۀ گاو یا گوسفند پر شده از پیه و گوشت تهیه می شود، زونج، زیچک، لکانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زنوج
تصویر زنوج
سیاه پوست، زنگی، زنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زکنج
تصویر زکنج
زکند، کاسۀ سفالی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زنک
تصویر زنک
زن کوچک
فرهنگ فارسی عمید
(تَ مَعْعُ)
سخت تشنه گردیدن. (ناظم الاطباء). فراهم آمدن امعاء کسی از تشنگی چنانکه از خور و نوش زائد باز ماند. (از اقرب الموارد) ، تشنه گردیدن شتر دفعه به دفعه و تنگ شدن شکم آن. (از اقرب الموارد). رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
زنگ. زنگبار. مملکت زنگیان. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 32، تاریخ الحکماء ابن قفطی ص 348 و احوال و اشعار رودکی ص 393 شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
گریه و نوحه کردن است. (برهان). نوحه کردن. (فرهنگ جهانگیری). گریه و نوحه. (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء). زنجه. گریه. ناله. (فرهنگ فارسی معین) ، سخر و لاغ را نیز گویند که مسخرگی باشد. (برهان) (از فرهنگ جهانگیری) (از انجمن آرا) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، گرهی که از تنه درخت بر می آید. (برهان) (از فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی) (از ناظم الاطباء) :
ز بالا دو چیز از دل سنگ سخت
برون تاخته همچو زنج از درخت.
اسدی (از فرهنگ رشیدی).
بیتی دو سه ثنای توخواهم بنظم کرد
وآنگه فروروم به ره رنج و مسخره.
از مدح تو تماخره و زنج در کرم
هرچند دوری از ره رنج تماخره.
سوزنی (از فرهنگ جهانگیری).
، رنج را گویند... (فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ)
زنگ که گروهی است از سیاهان. زنجی یکی. ج، زنوج. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). زنگی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
و عجاجه ترک الحدید سوادها
زنجاً تبسم او قذالا شائبا.
متنبی (از اقرب الموارد).
، طبل. دهل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ نَ)
شدت تشنگی یا آن درهم شدن روده هاست از تشنگی و در این وقت صاحب آن از خور و نوش زائد بازماند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(زُ)
مطلق صمغ را نیز گفته اند خواه صمغ عربی باشد خواه غیر عربی. (برهان). انگم. صمغ درخت. (فرهنگ فارسی معین). صمغ. (ناظم الاطباء). صمغ درخت. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج) (از فرهنگ جهانگیری). رجوع به زمج شود، چانه و زنخ را گویند و به عربی ذقن خوانند. (برهان) (از ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (از آنندراج). مصحف زنخ. (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(زُ)
دهی است به نشابور. (منتهی الارب). قریه ای به نشابور. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(زِ)
زاج سفید باشد و به عربی شب یمانی خوانند به تشدید بای ابجد. (برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از فرهنگ فارسی معین). زاج سفید. (ناظم الاطباء). در ترجمه صیدنه... زاگ سپید... (فرهنگ رشیدی) ، جیوه، صمغ، سنج که یکی از آلات موسیقی باشد. (ناظم الاطباء). دزی در ذیل قوامیس عرب آرد: زنج، صنج... سنج یا چغانۀ خردی ازمس به قطر شش سانتی متر که کوران برای هماهنگی آوازشان آن را نوازند... (از دزی ج 1 ص 605). رجوع به سنج، صنج، زنگ و ایران در زمان ساسانیان چ 2 ص 505 شود
لغت نامه دهخدا
منجم هندی که از کتب او به عربی نقل شده. (ابن الندیم) (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به عیون الانباء ج 2 ص 32 شود
لغت نامه دهخدا
(زُنْ نا)
چرب رودۀ گوسفند را گویند که دنبه و برنج را با هم کوفته در میان آن پر کرده با روغن بریان کرده باشند و به عربی عصیب خوانند و با جیم فارسی هم آمده است. (برهان) (ناظم الاطباء) (از شرفنامۀ منیری) (از فرهنگ جهانگیری). روده ای که بر آن چربی نباشد و اندرون آن به گوشت و آرد و دنبه پر کنند و به زعفران زرد کرده در روغن بریان کنند و بخورند. (آنندراج) (انجمن آرا) (از فرهنگ رشیدی) :
خیال قامت زناج می پزم دائم
تو دست کوته ما بین و آستین دراز.
احمداطعمه (از آنندراج).
کافر از جوشش زناج ببیند در جوش
جای آن است که در دم بگشاید زنار.
بسحاق اطعمه.
چون قلیه برنج هست زناج بهل
در عمر خوش آویز نه در عمر دراز.
بسحاق اطعمه
لغت نامه دهخدا
(زُ کَ)
کاسۀ سفالین بزرگ باشد. (برهان). کاسۀ سفالین بزرگ. (فرهنگ رشیدی). کاسۀ سفالین است. (انجمن آرا). آیا ’ز’ در زکنج جزو کلمه است ؟ آیا بر طبق مثل (کوزه گر از کوزۀ شکسته آب میخورد) کلمه بمعنی کوزۀ شکسته نیست ؟ (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
پیراهنت دریده و استاد درزیی
چون کوزه گرز کنج همی آبخور کنی.
رشید اعور (از فرهنگ رشیدی).
رجوع به مادۀ بعد شود، طبق و خوانچۀ بزرگ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زِ)
پاداش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لَ کَ)
نام موضعی به آمل مازندران. (از سفرنامۀ رابینو بخش انگلیسی ص 114)
لغت نامه دهخدا
(زُ)
جمع واژۀ زنج. (ناظم الاطباء) (آنندراج). زنگ که گروهی است از سیاهان. (آنندراج) ، گروهی از لشکریان سلطان مصر:... گروهی را زنوج می گفتند، ایشان همه به شمشیر جنگ کنند و بس. گفتند ایشان سی هزار مردند. (سفرنامۀ ناصرخسرو ص 60)
لغت نامه دهخدا
تصویری از زکنج
تصویر زکنج
کاسه سفالین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنکه
تصویر زنکه
برای تحقیر و توهین زن استعمال شود زنیکه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنج
تصویر زنج
گریه و نوحه کردن، ناله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زناج
تصویر زناج
جگر آکند چرب روده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنک
تصویر زنک
لاتینی تازی گشته روی از توپال ها زن کوچک، زن فرومایه و پست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنج
تصویر زنج
((زَ ن))
گریه، ناله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زناج
تصویر زناج
((زُ نّ))
جگرآکند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زنج
تصویر زنج
((زُ))
صمغ درخت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زنج
تصویر زنج
((زِ))
زاج سفید
فرهنگ فارسی معین
همان زن استکاف آخر آن نشانه تحبیب و یا تصغیر است
فرهنگ گویش مازندرانی
بیماری گر، حفره ی موجود در درخت و صخره ها که مورد استفاده
فرهنگ گویش مازندرانی