جدول جو
جدول جو

معنی زنون - جستجوی لغت در جدول جو

زنون
(تَمَغْ غی)
زن ّ. (منتهی الارب). رجوع به زن ّ شود. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
زنون
(زِ نُنْ)
فیلسوف یونانی و پایه گذار مکتب رواقی است. وی در اواخر قرن چهارم قبل از میلاد در سیتیوم بدنیا آمد و در آتن نزد فیلسوفان کلبی بتحصیل پرداخت و افکار و تعالیم آنان در وی اثر بسزایی داشت. اوفلسفه را به طبیعیات و منطق و اخلاق منقسم می دانست. منطق وی مبتنی بر ارغنون ارسطو بود اما می گفت که هر معرفتی بالمآل به ادراکات حواس باز می گردد و عقیده داشت که هر چه حقیقت دارد مادی است و قوه و ماده یا جان و تن حقیقت واحد و با یکدیگر مزج کلی دارند و وجود یکی در تمامی وجود دیگری ساری است. در اخلاق رواقیون فضیلت را مقصود بالذات میدانستند و معتقد بودند که زندگی باید با طبیعت و قوانین آن سازگار باشد و عقیده داشتند که آزادی واقعی وقتی حاصل میشود که انسان شهوات و افکار ناحق را از خود دور سازد و در وارستگی و آزادگی اهتمام ورزد. وی در حدود 264 قبل از میلاد بسبب ابتلاء به بیماری درمان ناپذیری خودکشی کرد. رجوع به لاروس و دایره المعارف فارسی و رواقی و رواقیون شود
لغت نامه دهخدا
زنون
زندان، زنانه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سنون
تصویر سنون
سنه ها، سالها، جمع واژۀ سنه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کنون
تصویر کنون
اکنون، زمان یا لحظه ای که در آن هستیم، این زمان، این هنگام، همین دم، در این وقت، همیدون، حالیا، ایدر، الحال، اینک، ایدون، الآن، نون، حالا، ایمه، فی الحال، فعلاً، بالفعل، همینک، عجالتاً
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جنون
تصویر جنون
دیوانگی، دیوانه بودن، خبل، خبط دماغ
کنایه از شیفتگی، شیدایی
جنون ادواری: در پزشکی حالت دیوانگی که گاه گاه در انسان بروز می کند
جنون اطباقی: در پزشکی حالت دیوانگی همیشگی
جنون اعداد: در پزشکی نوعی دیوانگی که بیمار وسواس نسبت به اعداد پیدا می کند و دائم می خواهد اشیا را بشمارد
جنون پیری: در پزشکی بیماری روانی که بعد از شصت سالگی عارض می شود و بیمار دچار بی خوابی و بی اشتهایی و ضعف حافظه و شدت عناد و بی توجهی به وظایف اخلاقی می شود
جنون جوانی: در پزشکی بیماری روانی که بین پانزده تا سی سالگی عارض می شود و بیمار حالت بی خودی و بهت زدگی و گرفتگی و آشفتگی و رفتار ابلهانه پیدا می کند، شیزوفرنی، اسکیزوفرنی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فنون
تصویر فنون
فن ها، صنعت ها، بندها، نیرنگ ها، جمع واژۀ فن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منون
تصویر منون
کلمه ای که به آن تنوین داده شود، تنوین دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زبون
تصویر زبون
بیچاره، ناتوان، عاجز، خوار، زیردست، مغلوب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زنودن
تصویر زنودن
زنوییدن، مویه کردن، ناله کردن، زوزه کشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بنون
تصویر بنون
ابن ها، فرزندان ذکور، پسرها، جمع واژۀ ابن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ظنون
تصویر ظنون
ظن ها، گمان ها، حدس ها، جمع واژۀ ظن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زنان
تصویر زنان
سایه کوتاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فنون
تصویر فنون
شیوه ها، روشها، آداب و اصول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جنون
تصویر جنون
دیوانگی، زایل شدن عقل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حنون
تصویر حنون
مهربان
فرهنگ لغت هوشیار
جمع سنه، سال ها گرد دندان خازدندان، جمع سنه، سال ها جمع سنه در حالت رفعی (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) سالها سنین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنون
تصویر شنون
فربه، لاغر از واژگان دو پهلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبون
تصویر زبون
خوار، زیردست، بیمقدار، ناچیز، حقیر، ذلیل، توسری خور، ستمکش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنون
تصویر بنون
فرزندان پسران جمع ابن پسران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنودن
تصویر زنودن
ناله کردن سگ زوزه کشیدن سگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منون
تصویر منون
گردش زمانه، روزگار، حوادث دهر به تنوین کرده، اسم با تنوین
فرهنگ لغت هوشیار
بمعنی اکنون آمده یعنی این زمان و حال و الحال و الان و از این زمان میباشد
فرهنگ لغت هوشیار
مرد بد گمان، مرد سست و ضعیف که نتوان بدو اعتماد کرد، جمع ظن گمان ها پنداشت ها. بد گمان: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنودن
تصویر زنودن
((زَ دَ))
زنوییدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حنون
تصویر حنون
((حَ))
مهربان، باشفقت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جنون
تصویر جنون
((جُ))
دیوانگی، تباه گشتن عقل، شیفتگی، اشتیاق، کم عقلی، نادانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بنون
تصویر بنون
((بَ))
جمع ابن. پسران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زبون
تصویر زبون
((زَ))
ضعیف، درمانده، خوار، حقیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جنون
تصویر جنون
دیوانگی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فنون
تصویر فنون
فندها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زنان
تصویر زنان
نسوان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کنون
تصویر کنون
حالا، حال
فرهنگ واژه فارسی سره
نوعی نان خانگی با مغز گردو
فرهنگ گویش مازندرانی
سه پایه فلزی
فرهنگ گویش مازندرانی