جدول جو
جدول جو

معنی زنودن - جستجوی لغت در جدول جو

زنودن
زنوییدن، مویه کردن، ناله کردن، زوزه کشیدن
تصویری از زنودن
تصویر زنودن
فرهنگ فارسی عمید
زنودن
(لَ دی دَ)
زنوییدن. (لسان العجم شعوری ج 2 ص 45 و 48). شخولیدن و مویه و ناله کردن. (ناظم الاطباء) ، خفتن و خوابیدن و غنودن. (ناظم الاطباء). رجوع به زنوییدن شود
لغت نامه دهخدا
زنودن
ناله کردن سگ زوزه کشیدن سگ
تصویری از زنودن
تصویر زنودن
فرهنگ لغت هوشیار
زنودن
((زَ دَ))
زنوییدن
تصویری از زنودن
تصویر زنودن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فنودن
تصویر فنودن
فریفته شدن، مغرور شدن، برای مثال بفنود تنم بر درم و آب و زمین / دل بر خرد و علم و به دانش بفنود (رودکی - ۵۱۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شنودن
تصویر شنودن
شنیدن، درک کردن صدا به وسیلۀ قوۀ شنوایی، گوش دادن، درک کردن بوی چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زدودن
تصویر زدودن
پاک کردن، پاکیزه ساختن، زداییدن، پاک کردن زنگ از فلز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنودن
تصویر تنودن
تنیدن، بافتن، تابیدن، تار بافتن عنکبوت یا کرم ابریشم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غنودن
تصویر غنودن
خفتن، خوابیدن، درخواب شدن، آرمیدن، برای مثال وگر بدکنی جز بدی ندروی / شبی در جهان شادمان نغنوی (فردوسی - ۵/۵۳۲)، با بخردان نشین چو بخواهی همی نشست / با نیکوان غنو چو بخواهی که بغنوی (فرخی - ۴۰۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زمودن
تصویر زمودن
نقش و نگار کردن، زردوزی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فنودن
تصویر فنودن
فریفته شدن، غره گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
غنود خواهد غنود بغنو غنونده غنوده) بخواب رفتن در خواب شدن، آسودن آرمیدن، مانده شدن خسته شدن، مردن به خواب ابدی رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
بافتن نسج تاییدن، تار بافتن عنکبوت یا کرم ابریشم، لفافه کردن، فریب دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیودن
تصویر زیودن
بخواب رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زدودن
تصویر زدودن
پاک کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زمودن
تصویر زمودن
نقش و نگار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
گوش دادن با دقت درک کردن صوت بوسیله سامعه. توضیح در اصل فرق شنیدن با گوش دادن در اصل فرق دارد. شنیدن گوش دادنست بادقت: چون فریب زبان او دیدم گوش کردم و لیک نشنیدم. (نظامی هفت پیکر 176) ولی امروزه به معنی شنیدن به کار می رود، درک کردن بوی چیزی استشمام کردن بوییدن، اطاعت کردن فرمان بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غنودن
تصویر غنودن
((غُ دَ))
خوابیدن، آرمیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فنودن
تصویر فنودن
((فُ دَ))
فریفته شدن، مغرور شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنودن
تصویر تنودن
((تَ دَ))
بافتن، تار بافتن عنکبوت یا کرم ابریشم، تنیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شنودن
تصویر شنودن
((شُ دَ))
شنیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زدودن
تصویر زدودن
((زُ دَ))
پاک کردن، صیقل دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زدودن
تصویر زدودن
حذف کردن، رفع کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زدودن
تصویر زدودن
Dispel
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از زدودن
تصویر زدودن
dissiper
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از زدودن
تصویر زدودن
развеивать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از زدودن
تصویر زدودن
zerstreuen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از زدودن
تصویر زدودن
розсіювати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از زدودن
تصویر زدودن
rozwiać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از زدودن
تصویر زدودن
驱散
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از زدودن
تصویر زدودن
dissipar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از زدودن
تصویر زدودن
dissipare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از زدودن
تصویر زدودن
disipar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از زدودن
تصویر زدودن
verspreiden
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از زدودن
تصویر زدودن
नष्ट करना
دیکشنری فارسی به هندی