جدول جو
جدول جو

معنی زنوبیدن - جستجوی لغت در جدول جو

زنوبیدن
(لَ بَ تَ)
زنوئیدن. (ناظم الاطباء). رجوع به زنوییدن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جنبیدن
تصویر جنبیدن
تکان خوردن، به حرکت آمدن، حرکت کردن، به لرزه درآمدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زیبیدن
تصویر زیبیدن
شایسته بودن، سزاوار بودن، برای مثال گر سیستان بنازد بر شهرها عجب نیست / زیرا که سیستان را زیبد به خواجه مفخر (فرخی - ۱۸۷)، خوبی و آراستگی داشتن، برازیدن، شایسته و برازنده بودن چیزی برای چیز دیگر مثل لباس به تن انسان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زنوییدن
تصویر زنوییدن
مویه کردن، ناله کردن، زوزه کشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوفیدن
تصویر نوفیدن
بانگ کردن، فریاد کردن، غریدن، جنبیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غنویدن
تصویر غنویدن
غنودن، خفتن، خوابیدن، درخواب شدن، آرمیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوشیدن
تصویر نوشیدن
خوردن آب یا مایع دیگر، آشامیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زنجیدن
تصویر زنجیدن
ناله کردن، زاری کردن، موییدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنبیدن
تصویر تنبیدن
لرزیدن، تپیدن، فروریختن بنا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آشوبیدن
تصویر آشوبیدن
آشفتنبرای مثال که چندانی که بیش آشوبی این دیگ / نیابی لقمه ای بی زهر و بی ریگ (عطار۴ - ۳۲۱)
فرهنگ فارسی عمید
(مُ عَلْ لَ گَ تَ)
کشوفتن. کشفتن:
مصاف دشمن بدر دیدۀ حاسد بدوز
حشمت این برکشوب هیبت آن برفشان.
مسعودسعد.
رجوع به کشوفتن و کشفتن شود
لغت نامه دهخدا
(کُ هََ / هَُ گَ دی دَ)
زنوبیدن. (یادداشت بخط دهخدا). رجوع به زنوبیدن شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
سزاوار و زیبنده نبودن. مقابل زیبیدن:
نزیبد تخت را هر تن نزیبد تاج را هر سر.
قطران.
به کیخسرو سزد تاج فریدون
نزیبد تاج شاهی بر سر دون.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(مَعْ کَ دَ)
آدم بازی دادن و فریفتن مردم. (برهان) (آنندراج). فریب دادن. (انجمن آرا). فریفتن و مکر کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لَ اُ دَ)
دوباره حیات دادن و زندگانی تازه بخشیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ تَ)
آشفتن. آشفته کردن، منقلب و متغیر شدن:
بایران رسد زین بدی آگهی
برآشوبد این روزگار بهی.
فردوسی.
، خشمگین و آشفته شدن:
1خواهم که بدانم من جانا تو چه خو داری
یا از چه برآشوبی یا از چه بیازاری.
منوچهری.
بغرّد همچو اژدرها چو بر عالم بیاشوبد
ببارد آتش و دود از میان کام و دندانش.
ناصرخسرو.
، شور و غوغا کردن، تفتین. افساد.
- آشوبیدن مغز، پریشان کردن حواس:
پیل مستم مغزم از آهن بیاشوبند از آنک
گر بیاسایم دمی هندوستان یاد آورم.
خاقانی.
- بهم برآشوبیدن، بهم ریختن در ستیز و آویز:
برآشوبد ایران و توران بهم
ز کینه شود زندگانی دژم.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(لَ زَ دَ)
بمعنی زنویه است که ناله و مویه و زوزه کردن سگ باشد. (برهان). ناله کردن سگ. (فرهنگ رشیدی). ناله کردن سگ. زوزه کشیدن سگ. (فرهنگ فارسی معین). زنویه. (آنندراج). زوزه کشیدن سگ. (ناظم الاطباء) : هریر،زنوییدن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، مویه و ناله کردن، ولوله کردن، شخولیدن. (ناظم الاطباء). رجوع به زنویه شود
لغت نامه دهخدا
(لُ رَ تَ)
زنوئیدن. (ناظم الاطباء). آواز کردن اسب و گرگ و سگ باشد. و نیز آه زدن و نالیدن. (آنندراج). رجوع به زنوییدن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
غلتیدن مانند اسب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لَس س)
ننیوشیدن. مخفف ننیوشیدن است. (یادداشت مؤلف). رجوع به نیوشیدن شود:
تو چه دانی تا ننوشی قالشان
زآنکه پنهان است بر تو حالشان.
مولوی.
، مقابل نوشیدن. نیاشامیدن
لغت نامه دهخدا
تصویری از زنجیدن
تصویر زنجیدن
زاری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیبیدن
تصویر زیبیدن
آراستن، خوش آیند بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جنبیدن
تصویر جنبیدن
تکان خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چنبیدن
تصویر چنبیدن
جستن خیز کردن، گریختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روبیدن
تصویر روبیدن
جاروب کردن و از گرد و غبار پاک ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنبیدن
تصویر تنبیدن
لرزیدن، فرو ریختن بنا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنبیدن
تصویر سنبیدن
سوراخ کردن سفتن، کاویدن کاهش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنویدن
تصویر شنویدن
شنیدن
فرهنگ لغت هوشیار
آشفته کردن آشوفتن، یاآشوبیدن مغز پریشان ساختن حواس، منقلب شدن متغیر شدن، خشمگین شدن غضبناک گردیدن، شور و غوغا کردن، فتنه انگیختن فساد برپا کردن تفتین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنوریدن
تصویر کنوریدن
آدم بازی کردن و فریفتن مردم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنوییدن
تصویر زنوییدن
ناله کردن، زوزه کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنبیدن
تصویر خنبیدن
دست بر دست زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آشوبیدن
تصویر آشوبیدن
((دَ))
آشفته کردن، آشفته و متغیر شدن، خشمگین شدن، فتنه بر پا کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زنوییدن
تصویر زنوییدن
((زَ دَ))
زوزه کشیدن سگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زندیدن
تصویر زندیدن
توضیح دادن، تشریح کردن، شرح دادن
فرهنگ واژه فارسی سره