شایسته بودن، سزاوار بودن، برای مثال گر سیستان بنازد بر شهرها عجب نیست / زیرا که سیستان را زیبد به خواجه مفخر (فرخی - ۱۸۷)، خوبی و آراستگی داشتن، برازیدن، شایسته و برازنده بودن چیزی برای چیز دیگر مثل لباس به تن انسان
شایسته بودن، سزاوار بودن، برای مِثال گر سیستان بنازد بر شهرها عجب نیست / زیرا که سیستان را زیبد به خواجه مفخر (فرخی - ۱۸۷)، خوبی و آراستگی داشتن، برازیدن، شایسته و برازنده بودن چیزی برای چیز دیگر مثل لباس به تن انسان
آشفتن. آشفته کردن، منقلب و متغیر شدن: بایران رسد زین بدی آگهی برآشوبد این روزگار بهی. فردوسی. ، خشمگین و آشفته شدن: 1خواهم که بدانم من جانا تو چه خو داری یا از چه برآشوبی یا از چه بیازاری. منوچهری. بغرّد همچو اژدرها چو بر عالم بیاشوبد ببارد آتش و دود از میان کام و دندانش. ناصرخسرو. ، شور و غوغا کردن، تفتین. افساد. - آشوبیدن مغز، پریشان کردن حواس: پیل مستم مغزم از آهن بیاشوبند از آنک گر بیاسایم دمی هندوستان یاد آورم. خاقانی. - بهم برآشوبیدن، بهم ریختن در ستیز و آویز: برآشوبد ایران و توران بهم ز کینه شود زندگانی دژم. فردوسی
آشفتن. آشفته کردن، منقلب و متغیر شدن: بایران رسد زین بدی آگهی برآشوبد این روزگار بهی. فردوسی. ، خشمگین و آشفته شدن: 1خواهم که بدانم من جانا تو چه خو داری یا از چه برآشوبی یا از چه بیازاری. منوچهری. بغرّد همچو اژدرها چو بر عالم بیاشوبد ببارد آتش و دود از میان کام و دندانش. ناصرخسرو. ، شور و غوغا کردن، تفتین. افساد. - آشوبیدن مغز، پریشان کردن حواس: پیل مستم مغزم از آهن بیاشوبند از آنک گر بیاسایم دمی هندوستان یاد آورم. خاقانی. - بهم برآشوبیدن، بهم ریختن در ستیز و آویز: برآشوبد ایران و توران بهم ز کینه شود زندگانی دژم. فردوسی
بمعنی زنویه است که ناله و مویه و زوزه کردن سگ باشد. (برهان). ناله کردن سگ. (فرهنگ رشیدی). ناله کردن سگ. زوزه کشیدن سگ. (فرهنگ فارسی معین). زنویه. (آنندراج). زوزه کشیدن سگ. (ناظم الاطباء) : هریر،زنوییدن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، مویه و ناله کردن، ولوله کردن، شخولیدن. (ناظم الاطباء). رجوع به زنویه شود
بمعنی زنویه است که ناله و مویه و زوزه کردن سگ باشد. (برهان). ناله کردن سگ. (فرهنگ رشیدی). ناله کردن سگ. زوزه کشیدن سگ. (فرهنگ فارسی معین). زنویه. (آنندراج). زوزه کشیدن سگ. (ناظم الاطباء) : هریر،زنوییدن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، مویه و ناله کردن، ولوله کردن، شخولیدن. (ناظم الاطباء). رجوع به زنویه شود
ننیوشیدن. مخفف ننیوشیدن است. (یادداشت مؤلف). رجوع به نیوشیدن شود: تو چه دانی تا ننوشی قالشان زآنکه پنهان است بر تو حالشان. مولوی. ، مقابل نوشیدن. نیاشامیدن
ننیوشیدن. مخفف ننیوشیدن است. (یادداشت مؤلف). رجوع به نیوشیدن شود: تو چه دانی تا ننوشی قالشان زآنکه پنهان است بر تو حالشان. مولوی. ، مقابل نوشیدن. نیاشامیدن