جدول جو
جدول جو

معنی آشوبیدن

آشوبیدن
(کَ تَ)
آشفتن. آشفته کردن، منقلب و متغیر شدن:
بایران رسد زین بدی آگهی
برآشوبد این روزگار بهی.
فردوسی.
، خشمگین و آشفته شدن:
1خواهم که بدانم من جانا تو چه خو داری
یا از چه برآشوبی یا از چه بیازاری.
منوچهری.
بغرّد همچو اژدرها چو بر عالم بیاشوبد
ببارد آتش و دود از میان کام و دندانش.
ناصرخسرو.
، شور و غوغا کردن، تفتین. افساد.
- آشوبیدن مغز، پریشان کردن حواس:
پیل مستم مغزم از آهن بیاشوبند از آنک
گر بیاسایم دمی هندوستان یاد آورم.
خاقانی.
- بهم برآشوبیدن، بهم ریختن در ستیز و آویز:
برآشوبد ایران و توران بهم
ز کینه شود زندگانی دژم.
فردوسی
لغت نامه دهخدا