- زنمه
- گوشوارک در گیاهان، گوشور هر یک از دو برآمدگی کنار سوراخ گوش، سوفارو هریک از دو سوی سوفارتیر پاره ای از گوشت شتر یا گوسفند که بریده آویزان کنند تثنیه آن: زنمتان
معنی زنمه - جستجوی لغت در جدول جو
- زنمه ((زَ نَ مَ یا مِ))
- پاره ای از گوش شتر یا گوسفند که بریده آویزان کنند
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
آواز نیکو، گیاهی باریک
آواز سخت، نیاز، سخت شتابزده
بوی گند آلتی کوچک و فلزی که بدان ساز نوازند مضراب زخ
زحمت انبوهی، آزردگی، دردسر، جا تنگی، گیر و دار، رنجه آرنگ نه هرگز از تو رسیده به مور آرنگی (کمال اسمعیل)، آزار شکفت
از ریشه پارسی تک زمان زمان اندک
ته تغاری واپسین فرزند جهزادگی
سمار و غیان غارچ ها مرگیه (طاعون)
مانایی (شباهه) هاوندی راست و درست
ترسنده هراسان
برای تحقیر و توهین زن استعمال شود زنیکه
مونث زنق از پارسی کوچه باریک، زنخ، باریکه کوچه تنگ و باریک
زندگی و حیات، امرار معاش کردن، گذران زندگی
ناله و زاری
زنبل، زنبه کش، در بنائی آنکه آجر و سنگ با آن حمل می کنند
پاره گوشت، گله شتر از 3 تا 15
بوی گند
خواب
شکوفه، سرشاخه ها
گیاهی با ساقۀ کوتاه، گل های زرد و برگ های زرد شبیه برگ کاسنی که برای معالجۀ جراحت به کار می رفت، منبل دارو
نوحه، مویه، ناله و زاری، برای مثال به مرگ دیگران تا چند زنجه / نه مرگ آرد تو را هم در شکنجه؟ (فخرالدین ابوالمعالی - لغتنامه - زنجه)
مقابل مرده، جاندار، انسان یا حیوانی که جان در بدن دارد، عظیم و بزرگ
وسیلۀ کوچک فلزی که با آن سیم های ساز را به صدا درمی آورند، مضراب، زخ، برای مثال ما چو چنگیم و تو زخمه می زنی / زاری از ما نه تو زاری می کنی (مولوی - ۵۹)
لب تراکی لب شکافی، شکاف لب
بوی چربی
آتش زنه
وسیله ای دسته دار و مستطیل شکل از جنس چوب یا فلز برای حمل مصالح ساختمانی، زنبل، در علم زیست شناسی زنبق
Alive, Live, Living, Vivid