جدول جو
جدول جو

معنی زنمه

زنمه((زَ نَ مَ یا مِ))
پاره ای از گوش شتر یا گوسفند که بریده آویزان کنند
تصویری از زنمه
تصویر زنمه
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با زنمه

زنمه

زنمه
گوشوارک در گیاهان، گوشور هر یک از دو برآمدگی کنار سوراخ گوش، سوفارو هریک از دو سوی سوفارتیر پاره ای از گوشت شتر یا گوسفند که بریده آویزان کنند تثنیه آن: زنمتان
فرهنگ لغت هوشیار

زنمه

زنمه
تره ای است. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). نوعی از تره. (ناظم الاطباء) ، دروش گوش گوسپند و شتر که پاره ای از گوش آن بریده، معلق گذارند و یفعل ذلک بالکرام من الابل و غیرها. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
- زنمتاالاذن، دوتندی متصل نرمۀ خرک گوش. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء).
- زنمتاالفوق، هر دو طرف سوفار تیرو یسکن نونه. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). هر طرف سوفار تیر و باین معنی به سکون نون هم آمده. (آنندراج).
- هو العبد زنمه، مانند هو العبد زلمه است، در لغات و معانی که گذشت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به زلمهشود.
، زنمهالشجر، تندی که پیش از خوشه یا برگ پدید آید. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

زنگه

زنگه
از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاور ایرانی پسر شاوران در زمان کیکاووس پادشاه کیانی
زنگه
فرهنگ نامهای ایرانی

زحمه

زحمه
زحمت انبوهی، آزردگی، دردسر، جا تنگی، گیر و دار، رنجه آرنگ نه هرگز از تو رسیده به مور آرنگی (کمال اسمعیل)، آزار شکفت
فرهنگ لغت هوشیار