جدول جو
جدول جو

معنی زنشت - جستجوی لغت در جدول جو

زنشت(لَ وَ دَ)
بمعنی دیدن باشد و به عربی رؤیت خوانند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کنشت
تصویر کنشت
عبادتگاه غیرمسلمانان، عبادتگاه یهودیان، برای مثال تو را آسمان خط به مسجد نبشت / مزن طعنه بر دیگری در کنشت (سعدی۱ - ۱۷۶)
کردار، کار، کنش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نشت
تصویر نشت
سرایت آب یا آتش از چیزی به چیز دیگر، ترشح، سست و پژمرده، شکستگی و خرابی، خراب، ضایع
نشت کردن: آب پس دادن ظرف شکسته، سرایت آتش از چیزی به چیز دیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زشت
تصویر زشت
مقابل زیبا، بدگل، بدنما، ناپسند
زشت و زیبا: در ادبیات در فن بدیع شعری که یک مصراع آن مدح و مصراع دیگرش ذم باشد برای مثال زلف است این که بر رخ چون گل فکنده ای / یا دسته یوشنی است که بر پل فکنده ای ی پوشیده ای تو آن تن سیمین به پیرهن / یا یک تغار ماست بر آن جل فکنده ای، تحویل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زهشت
تصویر زهشت
دم، نفس
فرهنگ فارسی عمید
دهی از دهستان پایروند است که در بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه واقع است و 170 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(مُ شَت ت)
پراکنده و متفرق. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انشتات شود، متمایز و جدا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ نِ)
در تداول عامه، رغبت.
- منشت نشدن،مکروه و منفور داشتن چیزی را: منشتم نمی شود، یعنی چون دستهای آلوده بدان خورده یا مردمی پلشت کار و شوخگن آن را پخته و ساخته اند رغبت به خوردن آن نمی کنم. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به منش و منشت شود
لغت نامه دهخدا
(کُ / کِنِ)
به معنی آتشکده است و معبد یهودان. (برهان) (از ناظم الاطباء). آتشکدۀ پارسیان و محل عبادت آنان بوده چنانکه مسجد و مکه در میان مسلمانان قبله و معبد است. (انجمن آرا) (آنندراج). آتشکده را گویند. (فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی). بتخانه، و در رشیدی آتشکده و در برهان... به معنی معبد یهود و در سراج نیز... عبادت خانه کفار. (غیاث). معبد یهودان خصوصاً و عبادتگاه کافران عموماً. (فرهنگ فارسی معین). در پهلوی ’کنشیا’ (مجمع) عبری ’کنسث’ (جامعه) ، آرامی ’کنوشتا’ (کنیسه). (از حاشیه برهان چ معین). نیازشگاه یهودان. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کنیسه. نمازخانه. کلیسا. کلیسیا. کلیسه. مقابل مسجد. نمازگاه. (یادداشت ایضاً) : مشتری دلالت دارد بر مزگت ها و منبرها و کنشت و کلیسا. (التفهیم).
ز سرگین و دستار و زربفت و خشت
همی گفت با سفله مرد کنشت.
فردوسی.
پدر دیر او بود و مادر کنشت
نگهبان و جویندۀ خوب و زشت.
فردوسی (شاهنامه چ دبیرسیاقی ج 5 ص 2385).
مست را مسجد و کنشت یکیست
نیست را دوزخ و بهشت یکیست.
سنائی.
اگر رأی جهان آرای فیروزی مرا فیروزی اقطاع مابین الحصنین فرموده بنای کنشتی و سرایی اطلاق فرماید در جهانداری و بختیاری همانا کمال عاطفت افزاید. (ترجمه محاسن اصفهان ص 19). جهودان را کنشت است و ترسایان را کلیسیا و گبرکان را آتشگاه. (تاریخ سیستان). و در شارستان مرو کنشتی بنا کرد و آن کنشت به نزدیک بنی اسرائیل بنای بزرگوار بود. (تاریخ بیهق ص 22).
به دست آز مده دل که بهر فرش کنشت
ز بام کعبه ندزدند مکیان دیبا.
خاقانی.
دوزخی افتاده به جای بهشت
قیصر آن قصر شده در کنشت.
نظامی.
به عقیدت جهود کینه سرشت
مار نیرنگ و اژدهای کنشت.
نظامی.
کنشت و کلیسا خراب کردند. (کتاب النقض ص 510).
وان دگر بهر ترهب در کنشت
وان دگر بهر حریفی سوی کشت.
مولوی.
هین چه راحت بود زان آواز زشت
کو فتاد از وی به ناگه در کنشت.
مولوی (مثنوی چ خاور ص 336).
ترا آسمان خط به مسجد نوشت
مزن طعنه بر دیگری در کنشت.
سعدی.
همه کس طالب یار است چه هشیار و چه مست
همه جا خانه عشق است چه مسجد چه کنشت.
حافظ.
محراب یهود اگر کنشت است
او را چه گنه که سرنوشت است.
امیرحسینی.
برسم هنگام بندگی به جای آوردن ایستاده بود در کنشت رسید وقت انداختن بخور کندور در آتش. (ترجمه دیاتسارون ص 8 از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، جای بستن خوکان. (برهان) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (ناظم الاطباء). در برهان گفته معبد یهودان و جای بستن خوکان و این عبارتی سخیف است. (انجمن آرا) (آنندراج) :
به نیم گرده بروبی به ریش بیست کنشت
به صد کلیچه سبال تو شوله روب نرفت.
عماره (از کتاب احوال و اشعار رودکی ج 3 ص 1195)
لغت نامه دهخدا
(کُ نِ)
کردار. چنانکه گویند: ’بدکنشت’، یعنی بدکردار. (از برهان) (ناظم الاطباء). بدین معنی به ضم اول معادل ’کنش’. (از حاشیۀ برهان چ معین) :
به گفتار گرسیوز بدکنشت
نبودی درختی ز کینه به کشت.
فردوسی.
و رجوع به کنش و بدکنشت شود
لغت نامه دهخدا
(مَنِ)
منش. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
جز تو نزاد حوا و آدم نکشت
شیرنهادی به دل و بر منشت.
محمد بن مخلد سگزی (ازتاریخ سیستان ص 212).
رجوع به منش شود
لغت نامه دهخدا
(زَ نی یَ)
در تداول عوام، صفت زن. زن بودن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، دانستن خانه داری. کدبانوگری. خانه داری: زن باید زنیت داشته باشد. این زن اگر زنیت داشت شوهرش میلیونر بود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(زَ گِ)
دهی از دهستان شهریاری است که در بخش چهاردانگۀ شهرستان ساری واقع است و 380 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(زَ نَ)
دهی از دهستان صفی آباداست که در بخش صفی آباد شهرستان سبزوار واقع است و 263 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
نام موضعی است، (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(زِ هَِ)
دم و نفس را گویند. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (شرفنامۀ منیری) (جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
تصویری از زشت
تصویر زشت
بد شکل، بدگل، ناهموار، زبون، درشت
فرهنگ لغت هوشیار
معین بر آن است که این واژه در فارسی از نشف تازی گرفته شده این برداشت روا نمی نمایاند زیرا نشت تراویدن است و چکه کردن و درز کردن راز و نشف در تازی درست آرش باژ گونه دارد و برابر است با به خود کشیدن، واژه نشت در گویش تبری به آرش کهنه و پوسیده گیلکی با دو آرش تراوش و چین و چروک شده آمده (بنگرید به واژه نامه تبری صادق کیا و ویژگی های دستوری و فرهنگ واژه های گیلکی جهانگیر سرتیپ پور) در گویش نایینی نیز نشت برابربا تراوش آمده (بنگرید به فرهنگ نایینی منوچهر ستوده) در گویش خراسانی نیز واژه نشت برابر با (نفوذ مایعی از ظرف) آمده (بنگرید به فرهنگ گویش خراسان بزرگ امیرشالچی) هم چنین نمی توان پذیرفت که این واژه از نشط تازی گرفته شده باشد زیرا که این واژه به آرش ربایش گرفتن و گره زدن بر ریسمان است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منشت
تصویر منشت
اندیشه کردن تفکر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنشت
تصویر کنشت
معبد یهود و نصاری، آتشکده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهشت
تصویر زهشت
دم و نفس را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنشت
تصویر کنشت
((کِ یا کُ نِ))
معبد یهودیان (خصوصاً)، عبادتگاه، کافران (عموماً)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زشت
تصویر زشت
((زِ شْ))
بدنما، بدگل، ناپسند، قبیح
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نشت
تصویر نشت
((نَ))
سرایت آب یا آتش از چیزی به چیز دیگر، شکستگی، خرابی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زنش
تصویر زنش
ضربه
فرهنگ واژه فارسی سره
دیر، صومعه، عبادتگاه، کنیسه، معبد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از زشت
تصویر زشت
Garish, Gross, Ugly, Unhandsome, Unsightly, Hideous
دیکشنری فارسی به انگلیسی
نشست خاک و گل زمین و به وجود آمدن فرو رفتگی
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از زشت
تصویر زشت
кричащий , грубый , уродливый , некрасивый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از زشت
تصویر زشت
grell, grob, hässlich, unattraktiv, unschön
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از زشت
تصویر زشت
кричущий , грубий , потворний , некрасивий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از زشت
تصویر زشت
jaskrawy, wulgarny, brzydki
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از زشت
تصویر زشت
花哨的 , 粗俗的 , 可怕的 , 丑陋的 , 不帅的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از زشت
تصویر زشت
chamativo, grosseiro, horrível, feio, pouco atraente, antiestético
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از زشت
تصویر زشت
sgargiante, grossolano, brutto, poco attraente, sgradevole
دیکشنری فارسی به ایتالیایی