جدول جو
جدول جو

معنی کنشت

کنشت((کِ یا کُ نِ))
معبد یهودیان (خصوصاً)، عبادتگاه، کافران (عموماً)
تصویری از کنشت
تصویر کنشت
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با کنشت

کنشت

کنشت
عبادتگاه غیرمسلمانان، عبادتگاه یهودیان، برای مِثال تو را آسمان خط به مسجد نبشت / مزن طعنه بر دیگری در کنشت (سعدی۱ - ۱۷۶)
کردار، کار، کُنِش
کنشت
فرهنگ فارسی عمید

کنشت

کنشت
دهی از دهستان پایروند است که در بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه واقع است و 170 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا

کنشت

کنشت
کردار. چنانکه گویند: ’بدکنشت’، یعنی بدکردار. (از برهان) (ناظم الاطباء). بدین معنی به ضم اول معادل ’کُنِش’. (از حاشیۀ برهان چ معین) :
به گفتار گرسیوز بدکنشت
نبودی درختی ز کینه به کشت.
فردوسی.
و رجوع به کُنِش و بدکنشت شود
لغت نامه دهخدا

کنشت

کنشت
به معنی آتشکده است و معبد یهودان. (برهان) (از ناظم الاطباء). آتشکدۀ پارسیان و محل عبادت آنان بوده چنانکه مسجد و مکه در میان مسلمانان قبله و معبد است. (انجمن آرا) (آنندراج). آتشکده را گویند. (فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی). بتخانه، و در رشیدی آتشکده و در برهان... به معنی معبد یهود و در سراج نیز... عبادت خانه کفار. (غیاث). معبد یهودان خصوصاً و عبادتگاه کافران عموماً. (فرهنگ فارسی معین). در پهلوی ’کنشیا’ (مجمع) عبری ’کنسث’ (جامعه) ، آرامی ’کنوشتا’ (کنیسه). (از حاشیه برهان چ معین). نیازشگاه یهودان. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کنیسه. نمازخانه. کلیسا. کلیسیا. کلیسه. مقابل مسجد. نمازگاه. (یادداشت ایضاً) : مشتری دلالت دارد بر مزگت ها و منبرها و کنشت و کلیسا. (التفهیم).
ز سرگین و دستار و زربفت و خشت
همی گفت با سفله مرد کنشت.
فردوسی.
پدر دیر او بود و مادر کنشت
نگهبان و جویندۀ خوب و زشت.
فردوسی (شاهنامه چ دبیرسیاقی ج 5 ص 2385).
مست را مسجد و کنشت یکیست
نیست را دوزخ و بهشت یکیست.
سنائی.
اگر رأی جهان آرای فیروزی مرا فیروزی اقطاع مابین الحصنین فرموده بنای کنشتی و سرایی اطلاق فرماید در جهانداری و بختیاری همانا کمال عاطفت افزاید. (ترجمه محاسن اصفهان ص 19). جهودان را کنشت است و ترسایان را کلیسیا و گبرکان را آتشگاه. (تاریخ سیستان). و در شارستان مرو کنشتی بنا کرد و آن کنشت به نزدیک بنی اسرائیل بنای بزرگوار بود. (تاریخ بیهق ص 22).
به دست آز مده دل که بهر فرش کنشت
ز بام کعبه ندزدند مکیان دیبا.
خاقانی.
دوزخی افتاده به جای بهشت
قیصر آن قصر شده در کنشت.
نظامی.
به عقیدت جهود کینه سرشت
مار نیرنگ و اژدهای کنشت.
نظامی.
کنشت و کلیسا خراب کردند. (کتاب النقض ص 510).
وان دگر بهر ترهب در کنشت
وان دگر بهر حریفی سوی کشت.
مولوی.
هین چه راحت بود زان آواز زشت
کو فتاد از وی به ناگه در کنشت.
مولوی (مثنوی چ خاور ص 336).
ترا آسمان خط به مسجد نوشت
مزن طعنه بر دیگری در کنشت.
سعدی.
همه کس طالب یار است چه هشیار و چه مست
همه جا خانه عشق است چه مسجد چه کنشت.
حافظ.
محراب یهود اگر کنشت است
او را چه گنه که سرنوشت است.
امیرحسینی.
برسم هنگام بندگی به جای آوردن ایستاده بود در کنشت رسید وقت انداختن بخور کندور در آتش. (ترجمه دیاتسارون ص 8 از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، جای بستن خوکان. (برهان) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (ناظم الاطباء). در برهان گفته معبد یهودان و جای بستن خوکان و این عبارتی سخیف است. (انجمن آرا) (آنندراج) :
به نیم گرده بروبی به ریش بیست کنشت
به صد کلیچه سبال تو شوله روب نرفت.
عماره (از کتاب احوال و اشعار رودکی ج 3 ص 1195)
لغت نامه دهخدا

کنخت

کنخت
درخشش و برق وسایل برنده مانند شمشیر که نشان دهندۀ تیزی است
کنخت
فرهنگ فارسی عمید